167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • محالي در دماغ خويش کردي
    مرا چون خونيان در پيش کردي
  • که دي در پيش شه گفتند بسيار
    که در دانش نداري هيچکس يار
  • زماني شاه را از در براندي
    زماني دايه را در بر بخواندي
  • و گردرياش ديدي در چنان درد
    ازو برخاستي در يکزمان گرد
  • گهي چون بلبلي در دام مانده
    گهي بر در گهي بر بام مانده
  • همه روز از غم دل در خروشم
    چو بحري آتشين در تف و جوشم
  • بدان آتش که در وقت ندامت
    بود در سينه صاحب سلامت
  • چو چشمش در رخ آن سبز خط ماند
    چو حيراني به هرمز در غلط ماند
  • در آمد هرمز و از پاي بنشست
    گرفتش چون طبيبان نبض در دست
  • ز هرمز دل چنان در بندش افتاد
    که آتش در همه پيوندش افتاد
  • همه روز و همه شب در فغان بود
    دلش در آروزي دلستان بود
  • چو در عقل و تميز از ما فزوني
    چرا بايد در اين سودا زبوني
  • ترا در چادر و در موزه حالي
    فرود آرد بدين ايوان عالي
  • چو طاس آتش گردون در افتاد
    شفق از حلق شب چون خون در افتاد
  • بهرمز گفت بر خيز و برون آي
    بچادر در شو و در موزه کن پاي
  • بآخر رفت و گشت آن شمع در راه
    درآمد از در دزديده ناگاه
  • سرم بار دگر زير بغل گير
    ز سر در باز پايم در وحل گير
  • شدي در بسط و در قبضم گرفتي
    طبيبي کاين چنين نبضم گرفتي
  • چنان پيچيد گل برخود بصدرنگ
    که در گهواره طفل و اسب در تنگ
  • چو سرگردان شدم چون چرخ گردان
    ز سر در باز، در پايم مگردان
  • بآخر پاي را در موزه کرد او
    زلعلش يک شکر در يوزه کرد او
  • بغارت در فگندي خان و مانم
    کنون گردي ز سر در قصد جانم
  • شدم بيمار در تيمار اين زن
    مرا رايي بزن در کار اين زن
  • سمنبر ماه را در خوشه ميديد
    وزان خوشه دلي در گوشه ميديد
  • چو دو حقله زني بر در زماني
    که گرزان نبودت زين در نماني