167906 مورد در 0.25 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • در ترک تعلق چقدر ناز و غنا بود
    بر هر چه هوس پاي زد اورنگ گرفتم
  • در فضاي بيخوديهاي پي بحالم بردنست
    هر کجا سرگشته ئي گم گشت من پيدا شدم
  • شمع بر انجمنها در گداز خويش داشت
    هر قدر از پيکر من سرمه شد بينا شدم
  • چون خامه از ضعيفي افلاک دستگاهم
    صد رنگ لفظ و معني باليده در پناهم
  • اقبال بينوائي چندين فتوح دارد
    دست تهي کليديست در پنجه سياهم
  • تصوير انتظارم از راحتم مپرسيد
    در خواب بيخودي هم چشمم نشد فراهم
  • بايد چو موج گوهر آسوده خاک گشتن
    از عافيت مپرسيد در منزلست راهم
  • (بيدل) سراغ رنگم از گرد آه درياب
    در گردباد محو است پرواز برگ کاهم
  • باز است چشم ما برخ انجمن چو شمع
    اما در انتظار فنا هم نشسته ايم
  • دود چراغ محفل امکان بهانه جوست
    در راه باد ما و شما هم نشسته ايم
  • آسايشي بترک مطالب نميرسد
    در سايه هاي دست دعا هم نشسته ايم
  • خاک من در سجدگاه عجز داغ حيرتست
    تا سري بردارم و دست دعا پيدا کنم
  • شمع بزم وحدتم در من سراغ من گمست
    واگدازم خويش را تا نقش پا پيدا کنم
  • عشرت مشت غبارم در کمين وحشتي است
    سير بامم نيست هر جا گر هوا پيدا کنم
  • در دماغ گردشم پرواز دارد آشيان
    بال ميگردد اگر چون رنگ پا پيدا کنم
  • محرم ناموس در دم گريه ام بيکار نيست
    تا نميرد اين چراغ امداد روغن ميکنم
  • قطره ام عمريست دريا در بغل خوابيده است
    تا بيادت غنچه ام ناز شگفتن ميکنم
  • صيقل آينه دارد ناخنم در کار دل
    کز خراش هرالف يکشمع روشن ميکنم
  • چون شمع روزگاري با شعله ساز کردم
    تا در طلسم هستي سير گداز کردم
  • رقص سپند يارب زين بيشتر چه دارد
    دل بر در طپش زد من ناله ساز کردم
  • در دشت بي نشاني شبنم نشان صبحست
    عشقت زمن اثر خواست اشکي نياز کردم
  • اسباب بي نيازي در رهن ترک دنياست
    کسبي دگر چه لازم گر احتراز کدرم
  • ميناي من زعبرت در سنگ خون شد آخر
    تا مي بخاطر آمد ياد گداز کردم
  • در دل هزار ناله بتحسين من کم است
    نقاش صنعت المم تير ميکشم
  • (بيدل) زحالم اينکه نفس گرد ميکند
    کم نيست در قلمرو هستي کرامتم
  • عالم رنگست سر تا پاي من
    در خيالت گرد خود گرديده ام
  • چون غنچه در خيال تو هرگاه رفته ايم
    محمل بدوش بيخودي آه رفته ايم
  • امروز سود ما غم فرداي زندگي است
    انديشه ئي که در چه زيانگاه رفته ايم
  • (بيدل) به بندني گرهي نيست ناله را
    آزاده ايم اگر همه در چاه رفته ايم
  • کس زافسون تعين داغ محرومي مباد
    چون گهر عمريست در دريا زدريا رفته ايم
  • الفت هر چيز وقف ساز استعداد اوست
    تا مروت در خيال آمد زدنيا رفته ايم
  • فرد است که يکتائي ما نيز خيال است
    امروز که در سجده دوتائيم و دوتائيم
  • در دشت تو هم جهتي نيست معين
    ما را چه ضرور است بدانيم کجائيم
  • بر طبع شرر خفت فرصت نتوان بست
    در طينت ما سوخت دماغي که بنائيم
  • عمر وهمي در خيال هيچ ننمودن گذشت
    آنقدر کاينه نتوان گشت حيران خوديم
  • نگشت لنگر آسايشم زمينگيري
    چو سايه ميبرد از خويش پاي در قبرم
  • چه نيرنگست يارب در تماشاگاه تسخيرم
    که آواز پر طاوس مي آيد بزنجيرم
  • بدام حيرت صياد کو انديشه فرصت
    چکيدن در شکست رنگ دارد خون نخچيرم
  • سري در خويش دزديدم بفکر حلقه زلفي
    دهان مار گل کرد از گريبان گلوگيرم
  • چسازم سستي طالع ز خويشم برنمي آرد
    وگرنه چون مژه در پرزدنها نيست تقصيرم
  • ز ساز هستيم با وضع حيراني قناعت کن
    نفس در خانه نقاش گم کرده است تصويرم
  • نشاند آخر هجوم غفلتم در خاک نوميدي
    برنگ خواب پا واماندگي بودست تعبيرم
  • عالم صورت برون از عالم تنزيه نيست
    در صمد دارم تماشاگر صنم گم ميکنم
  • حرف داغي لاله سان زير زبان دزديده ام
    مغز دردي همچو ني در استخوان دزديده ام
  • گر همه طوفان کنم موجم خروش آهنگ نيست
    بحرم اما در لب ساحل زبان دزديده ام
  • سايه از بيدست و پائي مرکز تشويش نيست
    عافيتها در مزاج ناتوان دزديده ام
  • ميتوانم عمرها سيراب چون آينه زيست
    زينقدر آبي که من در جيب نان دزديده ام
  • اي هوس از تهمت پروا ز بدنامم مخواه
    همچو گل مشت پري در آشيان دزديده ام
  • حسرتي در دل نماند از بسکه ما وا سوختيم
    يک دماغي داشتيم آنهم بسودا سوختيم
  • مقيم آستانش گرد خود گرديدني دارد
    شدم گرداب تا در خدمت دريا کمر بستم
  • حيرت دمد از شوخي گل کردن رازم
    در آينه جوهر شکند نغمه سازم
  • چون شعله که آخر بدل داغ نشيند
    در نقش قدم ريخت هجوم تگ و تازم
  • در من و او غير حق چيزي نبود
    فرقي انديشيدم و باطل شدم
  • در دشت آرزو ز حنابندئي هوس
    رنگي نيافتم که بسودن نسوختم
  • خاک نميم امروز دي محو باد بوديم
    در عالمي که هستيم شاديم و شاد بوديم
  • چاک جگر کجا بود مژگان ترک را بود
    ما داغ اين هوس ها در اتحاد بوديم
  • عشق مقام ما را با خود خيال ها بود
    در نرد اعتبارات خيال زياد بوديم
  • تحير عمرها شد در حصار آهنم دارد
    نمي افتد بزور سيل چون آينه ديوارم
  • ز اکسير قناعت ذره من گنجها دارد
    کمم در چشم خلق اما براي خويش بسيارم
  • خرمن هستي ببرق وهم عقبي سوختيم
    آه از آن آتش که ما در يادش اينجا سوختيم
  • در گره يارب سپند بينواي ما چه داشت
    بي تأمل تا گشوديم اين معما سوختيم
  • در گداز خويش دارد سرمه تحقيق شمع
    چشم واکرديم بر خود هر قدر وا سوختيم
  • سنگ بر دل زن که منهم در خرابات خيال
    از شکست شيشه آغوش پري وا ميکنم
  • هر عرق کز جبهه ميريزم سرشکش در قفاست
    منفعل کيفيتي دارم دو بالا ميکنم
  • آنقدر بي نسبتم کز ننگ استعداد پوج
    مي خلم در چشم خود گر دردلي جا ميکنم
  • (بيدل) چو گردباد زآرام ما مپرس
    عمريست در کمند پرافشاني خوديم
  • کاش انفعال هستي ميداد سر بآبم
    در آتشم زخاکي کز جهل نم نکردم
  • بافسون نفس عمري فلکتاز هوس بودم
    کنون ديدم کزين جرأت ندارم راه در دل هم
  • خيال آنمژه عمريست در نظر دارم
    درين چمن قلم نرگسي بسر دارم
  • دل و داغ تماشاي فرصتم کم نيست
    هزار آينه در چشمک شرر دارم
  • خمار عيش ندارد مقيم دير وفا
    دلي گداخته ام شيشه در نظر دارم
  • از خجالت در لب گل خنده شبنم ميشود
    با تبسم آشنا گر سازد آن گلفام فم
  • شوق کامل در تسليها کم از جبريل نيست
    دل طپيدن ناز وحي دارد و الهام هم
  • محو ديدار تو دست از بحر امکان شسته است
    در سواد ديده حيران ندارد نام نم
  • محمل موج نفس دوش طپيدن ميکشد
    عافيت در کشور ما دارد از آرام رم
  • نيم محتاج عرض مدعا در بي زبانيها
    تحير دارد اظهاري که پنداري زبان دارم
  • نگردي اي فسردن از کمين شعله ام غافل
    که در گرد شکست رنگ ذوق آشيان دارم
  • شرارم در زمين بي يقيني ريشها دارد
    اگر گوئي گلم هستم و گر خواهي خزان دارم
  • در تجرد تهمتي ديگر ندوزي بر تنم
    غير من تاري ندارد چون نگه پيراهنم
  • قيد الفتگاه دلرا چاره نتوان يافتن
    عمرها شد چون نفس در آشيان پر ميزنم
  • در سراغم اي نسيم جستجو زحمت مکش
    رفته ام چندانکه نتواني بياد آوردنم
  • در جگر صد رنگ طوفان کرده ايم
    تا سرشکي نذر مژگان کرده ايم
  • ناله حسرت خانه ديدار اوست
    در نفس آينه پنهان کرده ايم
  • ما وشمع کشته نتوان فرق کرد
    اينقدر سر در گريبان کرده ايم
  • بسکه خون آرزو در پرده دل ريختم
    گرچه زخمي بود هر جا شد نمايان ناله ام
  • عمرها شد در سواد بيکسي دارم وطن
    آه اگر نبود چراغ اين شبستان ناله ام
  • در جيب غنچه بوي بهاريست رنگ هم
    بي فيض نيست گوشه دلهاي تنگ هم
  • در گلشني که عرض خرام تو داده اند
    محمل بدوش بوي گلست آب و رنگ هم
  • گويند در بساط وفا عجز ميخرند
    اي اهل ناز ياد من دل بچنگ هم
  • در حسرت آن شمع طرب بعد هلاکم
    پروانه توان ريخت زهر ذره خاکم
  • گو شاخ امل سر بهوا تاخته باشد
    چون ريشه بهر جهد همان در ته خاکم
  • عمريست نشاند است بصد نشه تمنا
    انديشه مژگان تو در سايه تاکم
  • در راه عشق توشه امني نبرده ام
    از دير تا بکعبه همين سنگ خورده ام
  • در ياد جلوه ئي که بهشت تصور است
    آهي نکرد گل که بباغش نبرده ام
  • در خاک تربتم نفس ميزند غبار
    (بيدل) هنوز زنده عشقم نمرده ام
  • برنمي آيد دل از زندانسراي وهم و ظن
    هر قدر اين مهره ميتازد بشش در ميزنيم
  • کعبه و بتخانه شغل انفعالي بيش نيست
    حلقه نامحرمي بيرون هر در ميزنيم
  • در فضاي امتحان افسردگي پرواز ماست
    طاير رنگيم (بيدل) بال ديگر ميزنيم
  • در عالم حق شهرت باطل چه فروشم
    جنسم همه ليلي است بمحفل چه فروشم
  • نقد همه پوچست چه دانا و چه نادان
    در مدرسه وهم مسايل چه فروشم