167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • شود يکرنگ در بازار معني
    بگويد دمبدم اسرار معني
  • شود يکرنگ در رنگ حقيقت
    به بيند عشق نيرنگ حقيقت
  • شود يکرنگ در اسرار اينجا
    شود از عشق برخوردار اينجا
  • شود يکرنگ آنگه در اناالحق
    بگويد همچو ما اسرار مطلق
  • دگر نقاش بشناسي حقيقت
    نمايد در عيان نقش حقيقت
  • بدان نقاش سر لايزالي
    که با نقاش در عين وصالي
  • ترا در خواب کرده مينمايد
    درون هفت پرده مينمايد
  • سخن با واصلان گفتم حقيقت
    در اسرار بر سفتم حقيقت
  • تمامت در تو حيرانند اينجا
    تو دانا جمله نادانند اينجا
  • همه الکن شده در وصف ذاتت
    فرو مانده بدرياي صفاتت
  • توئي منصور در بازار معني
    حقيقت گفته اسرار معني
  • توئي منصور در ديد خلايق
    که ميداني تو اسرار خلايق
  • وصالت در همه بيشک بديدم
    ازان بيشک بديد تو رسيدم
  • چنان کاول نمودي جان جانم
    همان بنماي در آخر عيانم
  • چنان کاول نمودي بود بودم
    همان بنماي آخر در نمودم
  • دلم خونست در راهت فتاده
    دمادم خون ازو اينجا گشاده
  • چنانت عاشقم در عشقبازي
    که اندر پرده کردي برده بازي
  • دريدي پرده ما در حقيقت
    که تا ديديم يکديدار ديدت
  • توئي گفته اناالحق در جهانت
    اناالحق کرده واقف دوستانت
  • برافکن پرده تارويت به بينند
    کساني کاندرين سر در يقينند
  • دل عشاق در خونست جانا
    که وصفت آخرت چونست جانا
  • ابا خورشيد دارم آشنائي
    توي خورشيد و من در روشنائي
  • در اين آيينه پيدائي هميشه
    دگر آيينه بنمائي هميشه
  • در اين آيينه بنمودي جمالت
    ربودي جان منصور جلالت
  • در اين آيينه ذاتي آشکاره
    هر آيينه جمال خود نظاره
  • دلي پاکيزه ميبايد حقيقت
    که در آيينه بيند ديد ديدت
  • هر آئينه تو در منصور جاني
    ابااو گفته راز نهاني
  • هر آيينه جلالت باز ديدم
    در اينجاگه جمالت باز ديدم
  • در اين آيينه گفتستي اناالحق
    تو حقي گفته اسرار مطلق
  • درين آيينه ديدستي سراسر
    از آن در عشق پيوستي سراسر
  • بده جامي که ذات لامکاني
    مرا امروز کلي در عياني
  • ببايد مرد آخر در وجودت
    که درمردن بيابي بود بودت
  • دلا قرآن نمودت جان جانان
    بگفتت رازها در عين اعيان
  • در اين آيينه نزديکست دلدار
    وليکن مي نه اينجا خبردار
  • ترا تا خاک باشد روشنائي
    نخواهي يافت در عين خدائي
  • توئي شهزاده اينجا در گدائي
    فتادستي و زرقي مينمائي
  • چراغي بود آدم از تجلا
    فکنده پرتوي در عين دنيا
  • وصالت ايدل آخر در فنايست
    بشيب خاک ره بي منتهايست
  • بت صورت پرستي در ميانه
    نخواهد ماند اين بت جاودانه
  • نميداند کسي احوالت ايدل
    تو ميداني در اينجا راز مشکل
  • منزه از دو عالم در وصالي
    درينحضرت تجلي جمالي
  • زماني بر در خمار مستي
    زماني سوي ديري بت پرستي
  • دمي در گفتن اسرار واصل
    دمي ديگر بماندستي تو غافل
  • ازين چندين گل پرنور سوزان
    که ايشانند در عالم فروزان
  • همه دنيا مثال حقه دان
    درون حقه در خورشيد تابان
  • رود تاريکي ظلمت در اينجا
    نماند سايه جز نور مصفا
  • که من در خواب ديدم حقتعالي
    مرا بنمود اينجاگاه دنيا
  • زماني کاندرين خواب جهاني
    چنين در حرص و غرقاب جهاني
  • توئي خورشيد اندر عالم جان
    شدستي در حقيقت جان جانان
  • کمال عشق اگر درجان نمايد
    بيکره جسم باجان در ربايد