167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • چو شد روشن در امد داية پير
    دو دلبر ديد پاي هر دو در قير
  • در آمد دايه و فرياد در بست
    زبانگش دلگشاي از جاي برجست
  • ازين غم آتشي در جان گل زد
    جهان صد خار در شريان گل زد
  • نه در دل راي و نه در عقل تدبير
    بگفته بردو علم چار تکبير
  • ترا اين عقد در عقبيست رانده
    تو چون عقد گهر در عقد مانده
  • نه با او ميل در ميدان کشم من
    نه با او اسپ در جولان کشم من
  • ازان چون آتشي فارغ ز جفتم
    که نم در ندهم و در آب خفتم
  • نگين دل چنان در بند اينست
    که دل در بند او همچون نگينست
  • ميان در بست بر کين شاه خوزي
    خزانه در گشاد و داد روزي
  • اگر طاوس، ماري در پي اوست
    و گرخرماست خاري در پي اوست
  • ز تو شاه سپاهان مانده در جنگ
    چو شکر هرمزت آورده در تنگ
  • ز گفت دايه گل در شادي آمد
    وزو چون سرو در آزادي آمد
  • سپه داران سپه در هم فگندند
    صلاي مرگ در عالم فگندند
  • ستاده بود هرمز بر کناري
    ميان در بسته در زين راهواري
  • در آمد هرمز و بگشاد بازو
    همي برداز تنورش در ترازو
  • ظفر نزديک بادت چشم بد دور
    حسودت مانده در ماتم تو در سور
  • در اين جنگ کزو آمد فرازت
    شود زوهم در اين صلح بازت
  • غلامي صد که در صاحب جمالي
    فلکشان خاک بوسد در حوالي
  • چو کوهي سيم در گنج حصاري
    شدند آن ماهرويان در عماري
  • رسالت را چو بس در خور گرفتش
    وداعش کرد و پس در بر گرفتش
  • چو قيصر ديد چندان تحفه در پيش
    نديد آزردن آنشاه در خويش
  • چنان جان در ره پيوند اوماند
    که يکيک بند من در بند اوماند
  • در آن انديشه چون لختي فرورفت
    در آمد مهر و گفتي هوش از و رفت
  • ترا اين شک که افتادست در پيش
    مرا پيش از توافتادست در خويش
  • چنان آن هر سه ماتم در گرفتند
    کزان آتش، دو عالم در گرفتند