167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • بنور عشق اينجا آفرينش
    همه گردان نگر در عين بينش
  • همه عشق است در صورت پديدار
    وليکن عشق باشد ناپديدار
  • چو بگشائي حقيقت بيني اينجا
    نمود خويشتن در جمله پيدا
  • تو تا اين اژدهاي نفس مردار
    نگرداني در اينجا ناپديدار
  • اگر در صورت ايندم دم نباشد
    حقيقت بيشکي عالم نباشد
  • ازيندم عاشقان اندر فنايند
    در آن عين فنا اندر بقايند
  • طبيعت هر زمانم پايدار است
    اگرچه در حقيقت بيقرار است
  • همه يکي شود آنلحظه درديد
    بپوشي خرقه در عين توحيد
  • حقيقت دين زردشتي ندارم
    از آن در دين احمد پايدارم
  • عيان در سر قرآنست تحقيق
    همه مردان ره کردند تصديق
  • عيان در سر قرآنست درياب
    خبرها ميدهد از وي خبرياب
  • مرا وصلست در قرآن پديدار
    ز قرآنم شده جانان پديدار
  • محمد بيشکي قرآن در اينجا
    نمود شرع کرد آنشاه دانا
  • خبرداري ز نور آفرينش
    توئي در آفرينش نور بينش
  • ترا زيبد که سر کل نمودي
    در معني بصورت برگشودي
  • ره ديدار گردانيش واصل
    کني مقصود او در عشق حاصل
  • چو ره دادند در عين وصالت
    رسيده يافته عين کمالت
  • تو ميگوئي هوالله در درونم
    از آن عشاق اينجا رهنمونم
  • جنيدت چاکر و شبلي غلامند
    حقيقت در ره تو ناتمامند
  • بشرعت مدح گفتم در حقائق
    اگرچه مي نيايد اينت لايق
  • خدائي در حقيقت تا بدانند
    همه اهل شريعت تا بدانند
  • تو در جان من اينجا کدخدائي
    حقيقت مر خدائي مينمائي
  • تمامت واصلان در وصل اينجا
    محمد يافتندش اصل اينجا
  • فنائي در بقائي باز بيني
    يقين انجام با آغاز بيني
  • درينره پاکبازان ديد ديدند
    که در پاکي سوي منزل رسيدند
  • درينره پاکبازي زاد راهست
    پس آنگه در ميان ديدار شاهست
  • اگر در پاکبازي سر ببازي
    مثال انبيا سر برفرازي
  • مرا در عشقبازي پاکبازيست
    از آن ذاتم حقيقت بي نيازيست
  • قلندروار اينجا پاکبازم
    که در پاکي حقيقت پاکبازم
  • ميان پاکبازان در خرابات
    گذشتم من ز تقليد خرافات
  • زماني صبر کن در عين مستي
    مکن زنهار يکدم خودپرستي
  • حقيقت بيخودي دان سر اسرار
    وگرنه در خودي ماني گرفتار
  • کمال بيخودي اکسير ذاتست
    در اينمعني چو سالک را نجاتست
  • در آن شورت يکي آيد پديدار
    خدايت بيشکي آيد پديدار
  • وليکن در شريعت ايندو خوانند
    وليکن سالکان جز يک ندانند
  • کساني کين مي دلدار خوردند
    در آنمستي بر دلدار مردند
  • بسي خوردند و رفتند از ميانه
    رسيده در حيات جاودانه
  • نمود خويش ديدم جمله اشيا
    حقيقت آمدم در جمله پيدا
  • بقدر فهم در قرآن نظاره
    کند آخر ندارد هيچ چاره
  • يکي گردد بنور عشق جانان
    شود در عشق اينجاگاه پنهان
  • چو در خمخانه عشقي فتاده
    بماندستي عياني هست باده
  • بر ايشانست سر کارگاهت
    حقيقت در عيان ديدار شاهت
  • گهي باشد حقيقت روشنائي
    گهي در ظلمت و عين سياهي
  • گهي در خويش واحد مينمايد
    گهي مر خويش زاهد مينمايد
  • درين نيرنگها يکرنگ باشد
    همه اينجا ورا در جنگ باشد
  • همه يکي نگر گر کارداني
    بجز يکي در اينحضرت نداني
  • پديدار است اينجمله ز جانان
    همه در حضرت خورشيد تابان
  • پديدار است اينجمله ز بودي
    در اينجا جملگي کرده سجودش
  • يکي ذاتست بنگر لابالا
    همه ذرات در خورشيد پيدا
  • دمي بيجسم يکدم در وجودم
    دمي جانم دمي اسرار بودم