167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

الهي نامه عطار

  • وليکن در ميان پادشائي
    چه داني سختي درد جدائي
  • خوش آوازي ز خيل نيکخواهان
    مؤذن بود در شهر سپاهان
  • نخستين تا اعوذي زو نخواهي
    قدم نتوان نهادن در آلهي
  • خداوندم هزاران ساله طاعت
    برويم باز زد در نيم ساعت
  • بهاري بود در صحرا بمانده
    بزير خيمه اي تنها بمانده
  • گروهي پيش او رفتند ناگاه
    بنظاره باستادند در راه
  • قوي شايسته باشي در جدائي
    اگر گويند توما را نشائي
  • چو ايشانند استاد زمانه
    شده در جادوئي هر دو يگانه
  • اگر تو جادوي داري جهاني
    عصائي بس نهنگش در زماني
  • بلشگر گفت گردوش او نبودي
    نهنگ مرگ جانم در ربودي
  • تصوف چيست در صبر آرميدن
    طمع از جمله عالم بريدن
  • مگر يک روز در بازار بغداد
    بغايت آتش سوزنده افتاد
  • مرا تو سوختي در روشنائي
    کنون گوئي نداري آشنائي
  • چو پاي غير آمد در ميانه
    ربوديم از ميانش جاودانه
  • چو گرسنگي بزير پايش آورد
    شکستي سخت در اعضايش آورد
  • بکي مستوره بودش در حوالي
    طعامش کاسه اي آورد حالي
  • شبانروزي عبادت بود کارش
    بسر شد در عبادت روزگارش
  • بدو گفتند چون از اشقيائي
    چنين مشغول در طاعت چرائي
  • چو او در بندگي خويش بفزود
    خداوندش سعادت بيش بفزود
  • بصحرا در يکي ديوانه بودي
    که چون ديوانگيش اندر ربودي
  • اگر در مرگ خواهي زندگاني
    کمال زندگاني مرگ داني
  • مگر لهراسب آنجا بود خواندش
    بجاي خويش در ملکت نشاندش
  • چراغي در بيابانست جانت
    که مشکاة تن آمد سد آنت
  • گرم آزاد گرداني ز بندت
    در آموزم سه پند سودمندت
  • چگونه نقد باشد در درونم
    ترا ديوانه مي آيد کنونم
  • که گر صياد در يابد چنينم
    دهد حالي بگازر پوستينم
  • غلامانش شده يکسر سواره
    همه بغداد مانده در نظاره
  • حکايت دزد در پاي دار
    مگر شد ناگهي دزدي گرفتار
  • گهي آواز در دادي بخواري
    گهي کردي چو آتش بيقراري
  • چو آيد حلقه گوشش پديدار
    بجانم حلقه در گوشش خريدار
  • پري و ديو در فرمانش آمد
    بساط ملک شادروانش آمد
  • همه در زير چرم آرام کرده
    درفش کاويانش نام کرده
  • تو گر چون يزدجرد پادشائي
    کشندت عاقبت در آسيائي
  • حکيمي ديد ذوالقرنين در راه
    بذوالقرنين گفت آن مرد درگاه
  • مرا گفتند او ديوانه باشد
    هميشه در فلان ويرانه باشد
  • بگويي مادرم را کز دعايي
    فراموش مکن در هيچ جايي
  • رسن در گردنش کردم بزاري
    کشيدم روي بر خاکش بخواري
  • جگر گوشه مرا در مستمندي
    نترسيدي که بر روي اوفکندي
  • خليفه زاده را نشناختي تو
    رسن در گردنش انداختي تو
  • چوباقي نيست ملکت جز زماني
    مکن در گردنت بار جهاني
  • بسي ميرند چون مور اوفتاده
    بسي شيرند در گور اوفتاده
  • بغايت اضطرابي در درونش
    همي جوشيد همچون بحر خونش
  • سر افکنده در آن محراب صديق
    نشسته گرد اواصحاب تحقيق
  • اگر مرکب سوي آن خطه راني
    خطي بنويسمت در پهلواني
  • بدست خويشتن در جاي خالي
    بعامل نامه اي بنوشت حالي
  • بعجلت گرم ميراندست در راه
    حدائي زار ميخواندست آنگاه
  • چو در غيري نديدي هيچ خيري
    چرا مشغول ميگردي بغيري
  • چو بيماريت در عين اوفتادست
    صحيحينت سقيمين او فتادست
  • مرا در جمله اقليم هستي
    همين نقدست و ديگر تنگدستي
  • نخواهد جز بعقبي در عمارت
    شود قانع دهد دنيا بغارت