167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • فردا که بپرسش اندر آرند
    در مجلس حشر صوفيان را
  • ما زنده به بوي جام عشقيم
    در مجلس عاشقان جانباز
  • در حوصله جهان نگنجد
    چون گنج ز کنجها برآمد
  • بازآ که در آرزوي رويت
    تدبير دل رميده کردم
  • وين خيمه چار طاق ايوان
    در حلقه عاشقان زند چاک
  • دست اندازان و پاي کوبان
    در محفل قدسيان طربناک
  • در مرتبه کمال کلي
    ساکن شده است و خرم الاک
  • در ظل سرادقات الفت
    راهي طلبد به سر وحدت
  • در شعله نور عشق يکرنگ
    با لمعه برق حسن يکتا
  • در انجمن مقربان است
    زيرا که بدين قدم نشان است
  • در کوکبه طلوع آدم
    منجوق و لواي عز والاست
  • آثار خصال جسم گم شد
    در مطلع نور قرب جانان
  • در پرده نيستي هم آواز
    چون ناله نيم خواب مستان
  • در نسخه کيمياي توحيد
    خواندم که فناست مغز ايمان
  • در حرف نخست باز يابي
    اسرار زمين و آسمان هم
  • منطق الطير عطار

  • جمله عاجز روي بر خاک آمدند
    در خطاب ماعرفناک آمدند
  • سالها بودند مشغول قيام
    در تشهد بود هم عمري تمام
  • باز در معراج شمع ذوالجلال
    مي شنود آواز نعلين بلال
  • انبيا در وصف تو حيران شده
    سرشناسان نيز سرگردان شده
  • زان نظر در بي نشاني داريم
    بي نشاني جاوداني داريم
  • مادرش درجست او را برگرفت
    شيردادش حالي و در برگرفت
  • هرچ حق از بارگاه کبريا
    ريخت در صدر شريف مصطفي
  • در بيان رهنموني آمده
    صاحب اسرار سلوني آمده
  • چارچوب طبع بشکن مردوار
    در درون غار وحدت کن قرار
  • هدهد آشفته دل پرانتظار
    در ميان جمع آمد بي قرار
  • هيچ گوهر رانبود آن سروري
    کان سليمان داشت در انگشتري
  • همت عاليم در کار آمدست
    عزلت از خلقم پديدار آمدست
  • سايه تو گر نديدي شهريار
    در بلاکي ماندي روز شمار
  • گويد انگارم غلامي خود نبود
    در سپاهم ناتمامي خود نبود
  • ملک عالم مصحف اسرار او
    در نکويي آيتي ديدار او
  • لرزه بر اندام خادم اوفتاد
    گوييا در رنج دايم اوفتاد
  • راه دزديده ميان ما بسيست
    رازها در ضمن جان مابسيست
  • جمله با سيمرغ نسبت يافتند
    لاجرم در سير رغبت يافتند
  • عشق سوي فقر در بگشايدت
    فقر سوي کفر ره بنمايدت
  • موي مي بشکافت مرد معنوي
    در کرامات و مقامات قوي
  • روزگار من بشد در انتظار
    گر بود وصلي بيايد روزگار
  • شيخ را بردند تا ديرمغان
    آمدند آنجا مريدان در فغان
  • وصل خواهم و آشنايي يافتن
    چند سوزم در جدايي يافتن
  • آن غبار از راه او برداشتم
    در ميان ظلمتش نگذاشتم
  • چون به حال خود فرونگريستي
    در سجود افتادي و بگريستي
  • چون بديدند آنچنان اصحابناش
    مانده در اندوه و شادي مبتلاش
  • ذره در خورشيد والا اوفتد
    سايه سيمرغ بر ما اوفتد
  • هيبتي زان راه برجان اوفتاد
    آتشي در جان ايشان اوفتاد
  • رفت سرهنگي و کودک رابخواند
    شه بانبازيش در مسند نشاند
  • هرک شد درظل صاحب دولتي
    نبودش در راه هرگز خجلتي
  • وادي دورست و راه مشکلش
    من بميرم در نخستين منزلش
  • گفت مي بينم ترا اهليتي
    هست در اهليتت جمعيتي
  • در سحرگه هاتفيش آواز داد
    سازگارش کرد، کارش ساز داد
  • گر تو او را آفريده بوديي
    در عذابش آرميده بوديي
  • در ره او صد هزاران حکمتست
    قطره راحصه بحري رحمتست