167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • بخود ستم مکن اي ظالم حسد بنياد
    که هست يکسر پيکان هميشه در دل تير
  • کمينگران طلب بوي يار در نظرند
    رفيق منتظران باش و راه کنعان گير
  • چندين هزار تخم احابت فراهم است
    در سايه بلندي دست دعاي ابر
  • صبح بهار ياد تو در خاطرم گذشت
    چندان گريستم که تهي گشت جاي ابر
  • سعي بيتابم کمند جذبه آسودگيست
    از طپيدن ميرسد هر جزو دريا در کنار
  • ديدها در جلوه گاهت زخمي خميازه اند
    باده جام تحير نيست جز رنگ خمار
  • عمرها شد در خيال آفتاب و آئينه
    سايه واراز الفت زنگار ميدزدم کنار
  • دل جمع کن زآمد و رفت خيال پوچ
    بر روي خلق از مژه بسته در برآر
  • فکر شکست چيني دل مفت جهد گير
    موئيست در خمير تو اي بيخبر برآر
  • در خون نشسته است غبار شهيد عشق
    ايخاک تشنه مرده زبان ديگر برآر
  • پيش قاتل شرم دار از ديده قربانيان
    تا نگه باقيست مژگان در مقابل بر مدار
  • فال آهنگ شهادت زن که در ميدان عشق
    هست بي سعي بريدن پاي بي رفتار سر
  • در محيط عشق کافسون شهادت موج اوست
    چون حباب از الفت تن بايدت بيزار سر
  • از زبان بينواي شمع مي آيد بگوش
    کاي حريفان نيست اينجا عافيت در بار سر
  • دهر اگر گلخن شود سامان عيش من کجاست
    ياد رخسار توام دادست در گلزار سر
  • در جهان بينازي جز شهادت باب نيست
    شمع سان چندانکه مقدورت بود بردار سر
  • طاقت خودداري از امواج دريا برده اند
    داد ما را عشق در بي اختياري اختيار
  • همنوائي کو که از ما واکشد درد دلي
    آب هم در ناله مي آيد بذوق کوهسار
  • عشرت گلزار بيرنگي مهيا کرده ام
    در خزانم رنگهاي رفته مي آيد بکار
  • سر متاب از چاک جيب و دامن ديوانگي
    شانه ئي در کار دارد ريشخند روزگار
  • برق راحتهاست (بيدل) اعتبارات جهان
    نعل در آتش زجوش رنگ ميگردد بهار
  • سير اين گلشن مآلش انفعال خرمي است
    عاقبت سر در شکست رنگ ميدزدد بهار
  • با دل افتاده است کار زندگي آگاه باش
    آب را ناچار بايد گشت در گوهر غبار
  • چشم واکردم بخويش اما زآغوش شرار
    غوطه خوردم در دم خواب فراموش شرار
  • از شکوه آه عالم سوز من غافل مباش
    گلخني خوابيده است اينجا در آغوش شرار
  • چشم واکن رنگ اسرار دگر دارد بهار
    آنچه در وهمت نگنجد جلوه گر دارد بهار
  • ابر مي نالد گر اسباب نشاط اينچمن
    هر چه دارد در فشار چشم تر دارد بهار
  • از گل و سنبل بنظم و نثر سعدي قانعم
    اينمعاني در گلستان بيشتر دارد بهار
  • در اعتباري اگر زني مگذر زساز فروتني
    که بکام حاصل مدعا بتلاش ريشه رسد ثمر
  • چو سرشک تا نکشي تري بگذر زجاده خودسري
    ستمست رنج قدم بري بخرام آبله در نظر
  • دم پيري زخود مشو غافل
    صبح را نيست در نفس تکرار
  • ذوق جمعيت جهاني را بشور آورده است
    در دماغ بحر افتاد از کجا بوي گهر
  • خفت اهل وقار از بي تميزي ها مخواه
    قطره را نتوان نشاندن در ترازوي گهر
  • خون شو اي دل که بر در مقصود
    کوشش ناله ام ندارد بار
  • بمحفل تو که غيرت ادب پرست حياست
    زجوهر آينه دارد نگاه در زنجير
  • چو نرگس تو که مژگان کمند آفت اوست
    کسي نديد بلاي سياه در زنجير
  • شبي که موج سرشکم بقلب چرخ زند
    برد طپيدن سياره راه در زنجير
  • زبسکه حلقه داغم به دل هجوم آورد
    طپش بدام وطن کرد آه در زنجير
  • بهر شکن که زگيسوي يار مي بينم
    نشسته است دلي بي گناه در زنجير
  • نفس نجسته زدل صور خيز حسرتهاست
    صدا که ديد به اين دستگاه در زنجير
  • بدور خط تو آزادگي چه امکان است
    شکسته است دو عالم نگاه در زنجير
  • بدستگاه سپهرم فريب نتوان داد
    شکست ناله مجنون کلاه در زنجير
  • چو موج آينه مستيت گرفتاريست
    زخود نجسته رهائي مخواه در زنجير
  • زريشه دم تسليم ميطپد (بيدل)
    نهال گلشن ما تا گياه در زنجير
  • خون شد دل از تکلف اسباب زندگي
    يک لفظ پوچ وانهمه اعراب در نظر
  • مخمل نه ئيم و ليک زغفلت نصيب ماست
    بيدارئي که نيست بجز خواب در نظر
  • همواري از طبيعت روشن نميرود
    تار نگاه را نبود تاب در نظر
  • گلها چو شبنمت بسرو چشم جا دهند
    گر باشدت رعايت آداب در نظر
  • يارب صداع غفلت ما را علاج چيست
    مخموري خيال و مي ناب در نظر
  • موهومي حقيقت ما را نموده اند
    چون نقطه دهان تو ناياب در نظر
  • ديگر زسايه دم تيغت کجا رويم
    سرها سجود مايل محراب در نظر
  • غافل مشو که انجمن اعتبارها
    ويرانه ايست وحشت سيلاب در نظر
  • در چمن تا قامتش انداز شوخي کرد سر
    سرو خاکستر شد و پرواز قمري کرد سر
  • آسمان عمريست در ايجاد دل خون ميخورد
    تا کجا بحر از گهر خواهد تسلي کرد سر
  • در حقيقت هيچکس از هيچکس ممتاز نيست
    نور با ظلمت درين محفل مساوي کرد سر
  • در نگينها اعتبار نام جز پرواز نيست
    نقش خود هر جا نشاندي همچنان بنشانده گير
  • در طلسم درد از ما ميتوان بردن اثر
    گرد ما چون صبح دارد دامن چاک جگر
  • گرمي هنگامه هستي نگاهي بيش نيست
    شمع را تار نفس محو است در مد نظر
  • صحبت نيکان علاج کين ظالم ميشود
    در دل خارا بآب لعل اگر ريزد شرر
  • خفت ابله دوبالا ميزند در مفلسي
    ميشود از خشک گرديدن سبکتر چوب تر
  • اي حباب از زورق خود اينقدر غافل مباش
    نيست در درياي امکان جز نفس موج خطر
  • در عشق زپرواز نفس آينه برگير
    هر چند رهت قطع شود باز زسر گير
  • تا کي چو گهر در گره قطره فسردن
    طوفان شو و آفاق بيک ديده تر گير
  • در ملک شهادت ديتست آنچه بيابند
    اي ناله توهم خون شو و دامان اثر گير
  • محو شوقم تهمت آلود فسردن نيستم
    در گريبان تامل قطرها دارد گهر
  • قصها محو است در آغوش بخت تيره ام
    شام من جاي نفس عمريست ميدزدد سحر
  • تا مگر در بزمگاه عشق پروازت دهند
    همچو پروانه بموج شعله ئي بسپار پر
  • امل بطبع نفس صبح محشري دارد
    هنوز ريشه نهفته است آه در زنجير
  • چه ممکنست زسوداي طره ات رستن
    نشسته ايم بروزسياه در زنجير
  • بساز زندگي آزادگي نيايد راست
    کسي چه عرض دهد دستگاه در زنجير
  • بهر صفت که تأمل کني گرفتاريست
    تو خواه محو خرد باش و خواه در زنجير
  • چو بخت يار نباشد بجهد نتوان کرد
    زحلقه هاي مرصع کلاه در زنجير
  • نشانده ام بسر راه انتظار جنون
    هزار چشم تهي از نگاه در زنجير
  • هجوم ناله ام از راحتم مگو (بيدل)
    کشيده ام نفسي گاه گاه در زنجير
  • دل بيضه طاوس خيالست ببر گير
    يعني نفسي چند توهم در ته پر گير
  • در محفل هستي منشين محو اقامت
    خميازه بهار است نفس جام سحر گير
  • حرفي ننوشتم که دلي خون نشد آنجا
    از نامه من در پر طاوس خبر گير
  • حکم صفاي فطرت در سکته هم روانست
    آب گهر نسازد استادگي مکدر
  • حيرت سراي تحقيق صد چشم باز دارد
    چون خانهاي زنجير موضوع حلقه در
  • صد رنگ جلوه در پيش اما چه ميتوان کرد
    افسون وعده دارد گل بر بهار ديگر
  • زين بحر بيکران کم هر اعتبار گير
    موج گهر شو و سر خود در کنار گير
  • الفت پرست کنج دلي اضطراب چيست
    رخت نفس در آينه داري قرار گير
  • مشت غبا خود زخيالش بباد ده
    طاوس شو فضاي جهان در بهار گير
  • دل باد بگه وفا داشت سراغ مدعا
    شاهد پرده حيا گفت همان برون در
  • در خور عرض راز دل بخيه گشاست زخم لب
    تا ندرند پرده ات پرده هيچکس مدر
  • طاقت يکجهان طلب در دل بيدماغ سوخت
    راه هزار موج زد آبله پائي گهر
  • سير گلزار که يارب در نظر دارد بهار
    از پر طاوس دامن بر کمر دارد بهار
  • بوي گل عمريست خون آلوده رنگست و بس
    ناوکي از آه بلبل در جگر دارد بهار
  • زندگي مي بايد اسباب طرب معدوم نيست
    رنگ هر جا رفته باشد در نظر دارد بهار
  • سراغ صبح مهياي ساز گمشدنست
    نموده اند مرا در شکست رنگ اثر
  • بوصف صبح بناگوش او چه پردازد
    ز رشته است نفس خشک در دل گوهر
  • گرفتم آنکه بخود وارسي چه خواهي ديد
    چو عکس بر در آينه احتياج مبر
  • صفاي دل بنفس عمرهاست ميبازم
    چو صبح آينه در زنگ ميکنم شبگير
  • در اين جنونکده حيرت طراز عبرتهاست
    کمال باقي ياران بدستگاه قصور
  • گل عجزي تصور کن بهار کبريا بنگر
    زما رنگي تراش و در کف پايش حنا بنگر
  • نگاه هرزه چونشمع اينقدر بيطاقتت دارد
    اگر آسودگي خواهي دمي در زير پا بنگر
  • چه لازم پرده بردارد حباب از ساز موهومش
    گريبان چاکي عرياني من در قبا بنگر
  • مردي چو شمع در همه جا نگاه دار
    هر چند سر بباد رود پا نگاهدار
  • در بزم وصلم آرزوي جلوه داغ کرد
    يارب مرا زخواهش بيجا نگاهدار
  • تا در چه وقت شعله زند دود احتياج
    مشتي عرق بمنع تقاضا نگاهدار