167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • سالها در رهت قدمها زد
    عمرها بر پيت دوان آمد
  • با خراباتيان دردي کش
    خرقه بنهاد و در ميان آمد
  • در ديده آفتاب روشن
    چون نقطه روشنايي آمد
  • بردي دلم و بحل بکردم
    واشکم همه در گوايي آمد
  • در کار من جدا فتاده
    چندين خلل از جدايي آمد
  • در خود نگريستم بدان نور
    نقشيم به امتحان برآمد
  • در حقه مکن مرا که کارم
    زان حقه درفشان برآمد
  • رداي زهد در صحرا بينداخت
    لباس کفر پوشيده درآمد
  • کاملان وقت آزمايش تو
    در ره عشق ناتمام تو اند
  • مرکب عشق تو چو برگذرد
    خاک در چشم عقل افشاند
  • عشقت آتش فکند در جانم
    اين چنين آتشي که بنشاند
  • در صومعه سجاده نشينان مجازي
    سوز دل آلوده خمار ندانند
  • عاشقاني که همچو عطارند
    در ره عشق بي مجاز آيند
  • در طريق عاشقان خون ريختن
    با حيات جاودان يکسان بود
  • در نکويي پسنده جايي
    که نکوتر از آن بنتوان بود
  • گرچه دارد آفتابي در درون
    ليک همچون ذره سرگردان بود
  • رسته دندانت در بازار حسن
    تا قيامت روز بازاري بود
  • آب حيوان چو هست در ظلمات
    از نسيم گلاب چگشايد
  • چون کميت فلک طبق آورد
    از خري در خلاب چگشايد
  • در پرتو آفتاب رويت
    خورشيد سپهر ذره کردار
  • جامي دارم که در حقيقت
    انکار نمي کند ز اقرار
  • آنچه جستيد در گليم شماست
    ليس في الدار غيرکم ديار
  • در مجمع سرکشان عالم
    چون زلف تو نيست يک سرافراز
  • ره نتواني به خود بريدن
    در پهلوي پهلوان ما باش
  • منم اندر قلندري شده فاش
    در ميان جماعتي اوباش
  • هر که پست بارگاه فقر نيست
    در بلندي دستگاهت نرسدش
  • درکش سر زلف دلستانش
    بشکن در درج درفشانش
  • از بسکه در امتحان کشندش
    پيدا گردد همه نهانش
  • چون پاک شود ز هرچه دارد
    آنگاه نهند در ميانش
  • صد مغز يقين دهندش آنگاه
    در پوست کشند از گمانش
  • نقديش بود که مثل نبود
    در هفت زمين و آسمانش
  • عطار ز زلف دلکش او
    تا حشر فتاده در کشاکش
  • شد حلقه به گوش لؤلؤ لالا
    در لالايي درج لولويش
  • سرنگون شد اساس محکم عقل
    در کمال اساس محکم عشق
  • کلي ز سر وجود برخيز
    افتاده مباش بر در تنگ
  • در معرکه تو شيرمردان
    بر ريگ همي زنند دنبال
  • بگشاي به نيستيم راهي
    تا در زنم آتشي به اعمال
  • خط مکش در وفا کزآن توام
    فتنه خط دلستان توام
  • از وجود فريد سير شدم
    گمشده در عدم براي توام
  • در خرابات خراب عاشقي
    عاشق و دردي پرست افتاده ام
  • صورت در آينه از آينه
    نيست خبردار چنان ديده ام
  • باز، خمخانه برگشادم در
    باز، زنار بر ميان بستم
  • آنچه من در عشق جانان يافتم
    کمترين چيزها جان يافتم
  • با دهانش تا دوچاري خورد دل
    دايمش در تنگنايي يافتم
  • هر روز هزار بار خود را
    در بوته امتحان نهادم
  • شوريده به شهر در فتادم
    بنياد جنون چنان نهادم
  • صد لقمه زهر در دهانم
    زان لعل شکرفشان نهادم
  • همتاي تو در جهان نديدم
    چندان که همي نظر فکندم
  • از روز ازل هنوز مستم
    وز شوق الست در سجودم
  • در آتش هجر انتظارم
    مي سازم و سوخت اين وجودم