167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ندرد پرده کسي هرگز
    در مجالس مقام خاموشي
  • در نظر بحر آرميده بود
    صائب از احتشام خاموشي
  • در لباس چشم آهو بارها
    سايه بر صحراييان افکنده اي
  • مخالفت نبود در جهان تنهايي
    من و ملازمت آستان تنهايي
  • به تلقين دولت در آغاز کار
    حدود خدايي نمود استوار
  • تماشاي آن نيزه دلربا
    سران را سرافکند در زير پا
  • ز نعل ستوران خاراشکن
    سواران در مرگ را حلقه زن
  • ديوان عبيد زاکاني

  • عکس خورشيد جمالش در جهان
    شعله ميزد هفت کشور ميگرفت
  • لعل نوشينش چو خندان ميشود
    در جهان شکر فراوان ميشود
  • به دست خويشتن شمعي نيفروز
    که در ساعت شبستانت بسوزد
  • روزکي همنشين ما گردي
    شبکي در کنار ما باشي
  • تا دل بيقرار ما باشد
    در دل بيقرار ما باشي
  • افتاده بازم در سر هوائي
    دل باز دارد ميل بجائي
  • هرجا که لعلش در خنده آيد
    شکر ندارد آنجا بهائي
  • خم ابروي او در جانفزائي
    طراز آستين دلربائي
  • پادشاه جهان ابواسحاق
    در جهان کامکار خواهد بود
  • در چنين عهد عدل آشفته
    سر زلفين يار خواهد بود
  • نفخات نسيم عنبر بار
    ميکند باز جلوه در گلزار
  • غرقه در جوي گشته نيلوفر
    زان ميان بيدمشگ جسته کنار
  • بر سمن نعره برگشاد تذرو
    در چمن نعره برکشيد هزار
  • شايد ار زانکه آشيانه کند
    نسر طائر در او پرستووار
  • ايکه آثار خسروان زمين
    در اقاليم ديده اي بسيار
  • همايون سايه چتر بلندش
    چو خورشيد است در کشورستاني
  • تا بود در ميانه پرگار
    گردش هفت کوکب سيار
  • در او قبله اقبال بادا
    حريمش کعبه آمال بادا
  • در بيابان عشق ميگردد
    روح مدهوش و عقل ديوانه
  • از پي صيد در پس زانو
    مترصد چو گربه خاموش
  • عشاقنامه عبيد زاکاني

  • در او قبله اقبال بادا
    حريمش کعبه آمال بادا
  • خم ابروي ا و در جان فزائي
    طراز آستين دلربائي
  • در آن شبهاي تار از بيقراري
    چو بسياري بناليدم بزاري
  • يکي را زان پريرويان طناز
    حکايت باز ميپرسيد در راز
  • به شيرين در رسد بيچاره فرهاد
    پريرو روي بنمايد بگلشاد
  • رياحين از شراب حسن سرمست
    سحاب سيمگون رشاشه در دست
  • اگر چه مدتي رنجي کشيدي
    برآخر دست در گنجي کشيدي
  • به آئين جايگاهي ساز کردم
    بروي دوستان در باز کردم
  • نشستم پيشش از گستاخ روئي
    شدم گستاخ در بيهوده گوئي
  • دمادم ناله دلسوز ميکرد
    نوا در پرده نوروز ميکرد
  • در اين گرداب نتوان آرميدن
    ببايد رخت بر هامون کشيدن
  • رواني ناوک غم درنشانده
    وجودي در عدم راهي نمانده
  • دريغ آن روزگار شادماني
    دريغ آن در تنم زندگاني
  • در اين سرگشتگي چونست حالت
    نميگيرد ز عمر خود ملالت
  • تو آنجا در نشاط و شادماني
    به عزت ميگذاري زندگاني
  • به شب ناليدن پا در کمندان
    به آه سوزناک مستمندان
  • موش و گربه عبيد زاکاني

  • بخوانم از برايت داستاني
    که در معناي آن حيران بماني
  • قصه موش و گربه مظلوم
    گوش کن همچو در غلطانا
  • موشکي بود در پس منبر
    زود برد اين خبر بموشانا
  • فوج هاي پياده از يکسو
    تيغ ها در ميانه جولانا
  • در بيابان فارس هر دو سپاه
    رزم دادند چون دليرانا
  • جنگ مغلوبه شد در آن وادي
    هر طرف رستمانه جنگانا
  • الله الله فتاد در موشان
    که بگيريد پهلوانانا