نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
ندرد پرده کسي هرگز
در
مجالس مقام خاموشي
در
نظر بحر آرميده بود
صائب از احتشام خاموشي
در
لباس چشم آهو بارها
سايه بر صحراييان افکنده اي
مخالفت نبود
در
جهان تنهايي
من و ملازمت آستان تنهايي
به تلقين دولت
در
آغاز کار
حدود خدايي نمود استوار
تماشاي آن نيزه دلربا
سران را سرافکند
در
زير پا
ز نعل ستوران خاراشکن
سواران
در
مرگ را حلقه زن
ديوان عبيد زاکاني
عکس خورشيد جمالش
در
جهان
شعله ميزد هفت کشور ميگرفت
لعل نوشينش چو خندان ميشود
در
جهان شکر فراوان ميشود
به دست خويشتن شمعي نيفروز
که
در
ساعت شبستانت بسوزد
روزکي همنشين ما گردي
شبکي
در
کنار ما باشي
تا دل بيقرار ما باشد
در
دل بيقرار ما باشي
افتاده بازم
در
سر هوائي
دل باز دارد ميل بجائي
هرجا که لعلش
در
خنده آيد
شکر ندارد آنجا بهائي
خم ابروي او
در
جانفزائي
طراز آستين دلربائي
پادشاه جهان ابواسحاق
در
جهان کامکار خواهد بود
در
چنين عهد عدل آشفته
سر زلفين يار خواهد بود
نفخات نسيم عنبر بار
ميکند باز جلوه
در
گلزار
غرقه
در
جوي گشته نيلوفر
زان ميان بيدمشگ جسته کنار
بر سمن نعره برگشاد تذرو
در
چمن نعره برکشيد هزار
شايد ار زانکه آشيانه کند
نسر طائر
در
او پرستووار
ايکه آثار خسروان زمين
در
اقاليم ديده اي بسيار
همايون سايه چتر بلندش
چو خورشيد است
در
کشورستاني
تا بود
در
ميانه پرگار
گردش هفت کوکب سيار
در
او قبله اقبال بادا
حريمش کعبه آمال بادا
در
بيابان عشق ميگردد
روح مدهوش و عقل ديوانه
از پي صيد
در
پس زانو
مترصد چو گربه خاموش
عشاقنامه عبيد زاکاني
در
او قبله اقبال بادا
حريمش کعبه آمال بادا
خم ابروي ا و
در
جان فزائي
طراز آستين دلربائي
در
آن شبهاي تار از بيقراري
چو بسياري بناليدم بزاري
يکي را زان پريرويان طناز
حکايت باز ميپرسيد
در
راز
به شيرين
در
رسد بيچاره فرهاد
پريرو روي بنمايد بگلشاد
رياحين از شراب حسن سرمست
سحاب سيمگون رشاشه
در
دست
اگر چه مدتي رنجي کشيدي
برآخر دست
در
گنجي کشيدي
به آئين جايگاهي ساز کردم
بروي دوستان
در
باز کردم
نشستم پيشش از گستاخ روئي
شدم گستاخ
در
بيهوده گوئي
دمادم ناله دلسوز ميکرد
نوا
در
پرده نوروز ميکرد
در
اين گرداب نتوان آرميدن
ببايد رخت بر هامون کشيدن
رواني ناوک غم درنشانده
وجودي
در
عدم راهي نمانده
دريغ آن روزگار شادماني
دريغ آن
در
تنم زندگاني
در
اين سرگشتگي چونست حالت
نميگيرد ز عمر خود ملالت
تو آنجا
در
نشاط و شادماني
به عزت ميگذاري زندگاني
به شب ناليدن پا
در
کمندان
به آه سوزناک مستمندان
موش و گربه عبيد زاکاني
بخوانم از برايت داستاني
که
در
معناي آن حيران بماني
قصه موش و گربه مظلوم
گوش کن همچو
در
غلطانا
موشکي بود
در
پس منبر
زود برد اين خبر بموشانا
فوج هاي پياده از يکسو
تيغ ها
در
ميانه جولانا
در
بيابان فارس هر دو سپاه
رزم دادند چون دليرانا
جنگ مغلوبه شد
در
آن وادي
هر طرف رستمانه جنگانا
الله الله فتاد
در
موشان
که بگيريد پهلوانانا
صفحه قبل
1
...
442
443
444
445
446
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن