167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • تو با من من ابا تو در ميانه
    نموده روي در ديد زمانه
  • توئي قطب ملايک در زمين تو
    که خورشيد مکاني در مکين تو
  • چو کل شيئي در جمعم نمود است
    همه ذراتم اينجا در سجود است
  • همه گويا بمن در اصل بنگر
    ميان شرح من در وصل بنگر
  • سجود خود کنم در عشق دايم
    که ذاتم هست در اسرار قايم
  • منم جان در تن اينجمله اينجا
    همه نادان و من در خويش دانا
  • منم جان در تن و نور دو ديده
    کسي وصلم در اينجا کل نديده
  • مرا زيبد که اين جا مينمايد
    در وصلت در اينجا ميگشايد
  • همه در پرده اند و مانده کل باز
    در اينجاگاه اندر عين ذل باز
  • کنون سر را بگفتم در قصاصم
    نظر ميکن تو در عين سپاسم
  • همه گفتار او در کشتن آمد
    از آنش در جهان برگشتن آمد
  • تو او را صاحب دردي در اينجا
    که تو مانند او فردي در اينجا
  • سخن از عشق مي گويد در اينجا
    تو ميداني چه ميجويد در اينجا
  • حقيقت دوست با او در ميانست
    اناالحق گوي با وي در بيانست
  • بخواهد سوختن در آخر کار
    شود در آخر کار او خبردار
  • بگوئيد آنزمان خاکستر او
    اناالحق همچنان در گفت و در گو
  • دل و جانم چنان در آشنائي
    در آنشب يافت اسرار خدائي
  • چنان پيري که نورش بود در روي
    ابا من بود اينجا روي در روي
  • چو آنحالت بديدم من در آنشب
    که پيري آنچنان آمد در آنشب
  • در اين شب چون نمودستي بگو رخ
    که اينجا ميدهي در عشق پاسخ
  • مرا گم ميکني يارا در اينجا
    که امشب آمدي در عشق پيدا
  • بيکباره يکي شو در حقيقت
    وصال يار مي بين در طريقت
  • چنان گردد يکي در دهر فاني
    که باشد باز در عين عياني
  • اناالحق در درون بحر ديدم
    نظر کردم ورا در قعر ديدم
  • اگر جزوي تو مي بيني در اينجا
    کجا بگشايدت کلي در اينجا