167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

کشکول شيخ بهايي

  • صد هزاران ماهي اللهئي
    سوزن زر در لب هر ماهئي
  • گوسفندان حواست را بران
    در چراي اخرج المرعي چران
  • در ميکده ي غمت، سفالي
    نرخ همه معرفت فروشان
  • يک خرقه، رخت درست نگذاشت
    در صومعه ها زخرقه پوشان
  • در رهي ميرفت شبلي بيقرار
    ديد کناسي شده مشغول کار
  • در بخت سيه نديده ام هيچ زمان
    يک روز سفيد
  • در همين زمينه، شاعر چه نيکو سروده است
  • تا کي ز علايق جسماني
    در چاه طبيعت تن ماني
  • در روز الست بلي گفتي
    و امروز به بستر لاخفتي
  • در شغل زخارف ديني دون
    مانده بهزار اهل مفتون
  • در راه خدا قدمي نزدي
    بر لوح وفا رقمي نزدي
  • يک در نگشود ز مفتاحش
    اشکال افزود ز ايضاحش
  • ز مقاصد آن مقصد ناياب
    زمطالع آن طالع در خواب
  • در کف ننهاده بجز بادت
    برهان تناهي ابعادت
  • در علم رسوم گرو مانده
    نشکسته زپاي خود اين کنده
  • در قبر بوقت سوال و جواب
    نفعي ندهد بتو اسطرلاب
  • عشق است کليد خزاين جود
    ساري در همه ذرات وجود
  • در اشتياق هم نشيني با صاحبان حال و ارباب کمال:
  • در توبه از گناهان و بازگشت به سوي بخشنده عطايا:
  • ليکن چندان در جرم مپيچ
    که مکان صلح نماند هيچ
  • عمرش بگذشت بليت و عسي
    در توبه صبح شکست مسا
  • فلسفه در جدل کند پنهان
    وانگهي فقه بر نهد نامش
  • شکرش در دهان نهذ وانگه
    ببرد پاره اي زاندامش
  • از جنگي قديمي در مدح صاحب الزمان (عج):
  • زين سخنهاي چو در شاهوار
    اندکي گر گويمت معذور دار
  • ... وي موعظتي کرد و در آن گفت: کاري که امروز در دست تو است، اگر در ...
  • حال اگر در چيزي بتوانش يافت، شود که در گمنامي باشد. و اگر در ...
  • اصمعي ميرفت در راهي سوار
    ديد کناسي شده مشغول کار
  • از سرور آدميان (ص) در خبر آمده است که:
  • ابوحسين جزار در تحريص به انفاق سروده است:
  • تمامي اين شعر در تاريخ ذهبي مذکور است.
  • در سخاوت به کودکان ماند
    بدهد زود و زود بستاند
  • در حديث است: مردي که قدر خويش داند، هلاک نگردد.
  • خسروي عاقبت انديشي کرد
    روي در قبله ي درويشي کرد
  • در خلاص او يکي خوابي ببين
    زود فالله يحب المحسنين
  • اندر طلب مقام اصلي
    دل در ازل و ابد نبستند
  • ميبرد تا به خدمت ذوالمن
    کشکشانش دو شاخه در گردن
  • نوبهاران خليفه در بغداد
    بزم عشرت به طرف دجله نهاد
  • در آتش اگر نشانيم، بنشينم
    بر ديده اگر نشانمت ننشيني
  • در هدف کارگر آمد تيرش
    صيد شد کوه سپر نخجيرش
  • کنه در سبلتش بيضه نهاده
    به موي سبلتش رشگ اوفتاده
  • قافله پي به مسبب برده
    تو در اسباب قدم افشرده
  • گر تأمل کني در اين کلمه
    بنگري حال حرفهاش همه
  • همچنين معنيش که اصل اصول
    اوست در اصطلاح اهل وصول
  • متعلق دلش به هر ورقي
    در خيالش زهر ورق سبقي
  • از هدايت فتاده در خزلان
    وز بدايت نهايتش حرمان
  • صد مجلد کتاب بگشاده
    در عذاب مخلد افتاده
  • افغان برآمد از هر طرف
    کان مه خرامان در رسد
  • ورنه چه منت جان من
    فردا چو فرمان در رسد
  • خجلت رسد درويش را
    ناگه چو مهمان در رسد