167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • نباليديم بر خود ذره ئي در عرض پيدائي
    غبار ما مبادا فشانده بال مگس باشد
  • زهرجا سر برون آري قيامت ميکند طوفان
    همين در پرده خاکست اگر کس مأمني دارد
  • بسامانست در خورد کدورت دعوي هستي
    دليل امتحان اين بسکه جانداري تني دارد
  • نگين خاتم ملک سليمان در کف است اينجا
    همه گر سنگ باشد دل بدست آوردني دارد
  • نشان دل نيابي تا طلسم جسم نشگافي
    همه گنجيم اما گنج جا در مد فني دارد
  • سرو گردن همه در دور شکم رفته فرو
    پر و خالي و سبک مغزتر از خشخاشند
  • غارت هم چه خيالست رود از دل شان
    در نظر تا کفني هست همان نباشند
  • عمر در صحبت هم صرف شد اما زنفاق
    کس ندانست که ياران بکجا ميباشند
  • عشق چون شمع در تلاش سجود
    سر ما را بپاي ما سر داد
  • نامه دل بود در کف اميد
    بر که خواندم که باز نفرستاد
  • چون سپندم در آتشي که مپرس
    سرمه گردم اگر کنم فرياد
  • سرشک اگر قدمي در ره طپش سايد
    بهر فسرده دلي ميتوان روان گرديد
  • خوشم که عشق نکرد امتحان پروازم
    شکسته بالي من در قفس نهان گرديد
  • گرفتم نوبهاري پيش خود نشو و نما سرکن
    بساط آرائي ناز تو در گلخن نمي گنجد
  • تو در آغوش بي پرواي دل گنجيده ئي ورنه
    درين دقت سرا اميد گنجيدن نمي گنجد
  • درشتيهاي طبع از عشق گردد قابل نرمي
    بغير از سعي آتش آب در آهن نمي گنجد
  • دل آگاه از هستي نبيند جز عدم (بيدل)
    بغير از عکس در آئينه روشن نمي گنجد
  • در دماغ پروانه بال ميزند اشکم
    قطرهاي اين باران پر طپنده ميريزد
  • در عدم هم اجزايم دستگاه زنهاريست
    اين غبار بر هر خاک خط کشنده ميريزد
  • باغ ما چمن دارد در زمين خاموشي
    غنچه باش و گل ميچين گل بخنده ميريزد
  • جائيکه جام در دست آن مه خرام دارد
    مژگان گشودن آنجا مهتاب و بام دارد
  • عام است ذکر عشاق در معبد خيالش
    گر برهمن نباشد بت رام رام دارد
  • دي آن نگار مخمور در پرده گردشي داشت
    امروز صد خرابات مينا و جام دارد
  • جائيکه سعي حرص جنون آفرين دود
    در سنگ نقب ريشه چو نقش نگين دود
  • تحصيل دستگاه تنعم دنائت است
    چندانکه ريش موج زند در زمين دود
  • شرم است دستگاه فلکتازي نگاه
    در دامن آنکه پاشکند اينچنين دود
  • (بيدل) غنيمت است که عمر جنون عنان
    پا در رکاب خانه بدوشان زين دود
  • در دست جهد نيست عنان سبک روان
    هر جا رسد خيال و نظر بي قدم رسد
  • جبهه حرص اگر چنين گر دره هوس کشد
    آينه در مقابلم گر بکشي نفس کشد
  • زبان خامشان مضراب گفتگو نمي گردد
    مگر در تار مسطر شوخي معني صدا باشد
  • چرا کسي چو حباب از ادب نگاه ندارد
    سري که غير هوا پشم در کلاه ندارد
  • مباش بيخبر از برق بي امان دميدن
    که دانه در دهن اينجا بغير کاه ندارد
  • ترحم است بر احوال خلق ياس بضاعت
    که در خور کرمش هيچکس گناه ندارد
  • نفس تظلم آوارگي کجا برد آخر
    زدل برآمده در هيچ جا پناه ندارد
  • عجز طاقت کرد ما را محرم امداد غيب
    اختيار آنجا که در ماند توکل ميشود
  • امشبم در دل خيالت مست جام شرم بود
    کز نم پيشاني من شيشه پر مل ميشود
  • جرأت رفتار شمعم گر باين واماندگيست
    رفته رفته نقش پا در گردنم غل ميشود
  • در کشور مشتاقان بي پرتو ديدارت
    خورشيد چرا تا بد بهرچه سحر خندد
  • در کارگه خوبي يارب چه نزاکتهاست
    صد کوه بخود بالد تا موي کمر خندد
  • در جوي دم تيغت شيريني آبي هست
    کز جوش حلاوتها زخمش بشکر خندد
  • غنچه ديوان در بغل از سر بزانو بستن است
    اي بهار فکر مضموني باين انداز بند
  • نام هم معراج شوخيهاست پرواز ترا
    همچو عنقا آشيان در عالم آواز بند
  • ناکام فسرديم چو خون در رگ ياقوت
    رنگي ندميديم که پرداشته باشد
  • زعبرت دم پيري کراست بهره که خلق
    چو جام باده مهتاب پنبه در گوشند
  • صد چرخ توان ريخت زپرواز غبارم
    آنروز که در سايه دامان تو باشد
  • داغم که چرا پيکر من سايه نگرديد
    تا در قدم سرو خرامان تو باشد
  • مپسند که دل در طپش ياس بميرد
    قربان تو قربان تو قربان تو باشد
  • در دل طپشي ميخلد از شبهه هستي
    يارب که نفس جنبش مژگان تو باشد
  • لب تشنه هواي ترا محرمان راز
    چون ني بجاي آب نفس در گلو کنند
  • شوخي بسير عالم ماره نمي برد
    چشمي مگر در آبله پا فرو کنند
  • آن با مقيدان که در اثبات مطلقند
    آب نرفته را زتو هم بجو کنند
  • در بحر کائنات که صحرا نيستيست
    حاصل تيممي است بهر جا وضو کنند
  • (بيدل) دماغ نشه ندارد گداي عشق
    گرنه فلک گداخته در يک کد و کنند
  • جمعي که پر بفکر هنر در شکسته اند
    آئينه ها بزينت جوهر شکسته اند
  • با شوکت جنون هوس تخت جم کراست
    ديوانگان در آبله افسر شکسته اند
  • بيماري مواد طمع را علاج نيست
    صفراي حرص در جگر زرشکسته اند
  • در محفلي که آفت سازش سلامت است
    آسايش از دلي که مکرر شکسته اند
  • انديشه غبار دل ما که مي کند
    خوبان هزار آينه در بر شکسته اند
  • چندانکه خورد خون دل غم پيشه ببالد
    چون آبله در خوردمي اين شيشه ببالد
  • با حسن تردد ثمر عافيتي هست
    در سايه خود خوابد اگر ريشه ببالد
  • جنون ازبس شکست آبله در هر قدم دارد
    بناي خانه زنجير ما چون موج نم دارد
  • بترک جاه زن تا در نگيرد ننگ افلاست
    که رنج خودفروشي ميکشد هر کس درم دارد
  • زتدبير محبت غافلم ليک اينقدر دانم
    که دل تا آتشي در سينه دارد ديده نم دارد
  • زآغوش نقابش تا قيامت گل توان چيدن
    اگر بر عارض رنگين شبي از ناز در پيچد
  • خوشا قطع اميد و پرفشانيهاي اندازش
    که صد عمر ابد در فرصت رقص شرر پيچد
  • رسائي نيست انداز پر تير هوائي را
    کسي تا کي زغفلت در پي بال هما گردد
  • عوارض کثرت اسميست ذات واحد ما را
    خلل در شخص يکتا نيست گر قامت وتر گردد
  • سراغ عافيت در عالم امکان نمي يابم
    من و رنگي و اميدي ندانم تا کجا گردد
  • رم طرز نگاهت عالم ناز دگر دارد
    خيالست اينکه در انديشه آهوي تو مي آيد
  • جنون کن در بناي خانمان هوش آتش زن
    همين وضعيت خلاص از کلفت اسباب ميسازد
  • چو صبحي کز حضور آفتاب انشا کند شبنم
    خيال او نفس در سينه من آب ميسازد
  • تجدد پرفشان و غره عمر ابدبودن
    نياز خضر کن راهيکه در صحراي بنگ افتد
  • قناعت ساحل امن است افسون طمع مشنو
    مبادا کشتي درويش در کام نهنگ افتد
  • بصد خامشي باز دارد سخن
    اگر يکدمش در دلي جا شود
  • بصفحه راه نبرد است نقش ظلمت و نور
    سواد دهر خطي در شق قلم شمريد
  • غرورش را بساط عجز ما آموخت رعنائي
    که آتش در نيستان چون فتد آهنگ برخيزد
  • چه سان رسيم بمقصد که تا قدم زده ايم
    شکست آبله در خاک راه مي گريد
  • کر است ياد که در بارگاه رحمت عام
    صواب خنده کند يا گناه مي گريد
  • تحمل خجلت خفت نمي چيند درين محفل
    سپند ما چرا در اضطراب افتد که برخيزد
  • نهان در آستين ياس دارم چون سحر دستي
    غبار من دعاي مستجاب افتد که برخيزد
  • در پله موهومي ما کوه گرانست
    سنگي که ندارد بترازو شرر از خود
  • گر تا با بد در غم اسباب بميرد
    عالم همه راضيست باين درد سر از خود
  • سهل است گذشتن زهوسهاي دو عالم
    گر مرد رهي يکدو قدم در گذر از خود
  • در خلق گر انصاف شود آئينه دارت
    (بيدل) چو خودت کس ننمايد بتر از خود
  • گرفته است خيالت فضاي امکانرا
    چه مهر و ماه که بر بام و در نميتابد
  • چو اشک در گره خود چکيدني دارم
    دماغ آبله زين بيش بر نميتابد
  • آزادگان بگوشه دامن فشاندني
    چون دشت در غبار دوعالم نشسته اند
  • ما را همان بخاک ره عجز واگذار
    واماندگان در آبله دامن شکسته اند
  • فهم ناقص رمز قرآن محبت در نيافت
    ورنه يکسر ناله دل مد بسم الله بود
  • در غرورآباد نازش هستي امکان چه بافت
    هر کجا عرض کتان دادند نور ماه بود
  • هيچ کافر مبتلاي ناقبوليها مباد
    ياد اياميکه ما را در دل کس راه بود
  • جيب خجلت ميدرد نا قدردانيهاي درد
    چون سحر ما خنده دانستيم و در دل آه بود
  • در محيطي کاستقامت صيد دام موج بود
    گوهر بي طاقت ما محرم تمکين نشد
  • چون شمع هيچکس بزيانم نميکشد
    در خاک و خون بغير زبانم نميکشد
  • در پرده ترنگ پري خيز نغمه ايست
    دل جز بکوي شيشه گرانم نميکشد
  • وصل خوبان مغتنم گيريد کز اجزاء صبح
    در بر گل گريه دارد هر چه شبنم ميشود
  • غم انتظار سائل بمزاج فضل بار است
    لب احتياج مگشا که کريم در ندارد
  • از مزاج اهل دول رسم اتحاد مجو
    در زمين تيره دلان سايه مشترک نشود
  • زدريا بازگشت قطره گوهر در گره دارد
    نياز من زطوف جلوه او ناز مي آيد
  • زبان حيرت ديدار سخت موهوم است
    نفس در آينه گيريم تا سخن گويد