نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان بيدل دهلوي
هر چند از هلال رقم کرد روزگار
در
چشم اعتبار خطي از گواه عيد
بنوميدي هوس آواره صد گلشن اميدم
من و وامانده پروازي که
در
هر رنگ پردارد
تواز کيفيت اقبال فقر آگه نه ئي ورنه
طلسم بيدري از هر طرف آيند
در
دارد
گهر حل ميکند يا شبنمي
در
پرده مي بيزد
حيا چيزي بران رخسار آتشناک ميمالد
امل افسون بيباکيست
در
عبرتگه مکان
بقدر ريشه مستي آستين تاک ميمالد
باين تمکين شيرين هر کجا از ناز برخيزي
گره
در
نيشکر پيش قدت زنار ميبندد
بناموس حيا بايد عرق
در
جبهه دزديدن
زشنم گلشن ما رخنه بر ديوار ميبندد
حسن خورشيد ازل
در
نظر اما چه علاج
سايها آينه از زنگ نپرداخته اند
قدرداني چه خيال است
در
ابناي زمان
(بيدل) اينها همه از عالم نشناخته اند
هيچ وضعي
در
طريق جستجو بيکار نيست
پاي خواب آلود هم سنگ نشاني ميشود
عاجزم چندانکه
در
عرض ضعيفيهاي من
ناله گر بالد نگاه ناتواني ميشود
راحت جاويد
در
ضبط عنان آرزوست
بال و پر گر جمع گردد آشياني ميشود
بوي گل تا نشوم ننگ رهائي نکشم
نيستم سرو که پا
در
گلم آزاد کنيد
پير خميازه کش وضع جوان ميباشد
حسرت تير
در
آغوش کمان ميباشد
خاطر نازک ما ايمن از آفات نشد
سنگ
در
کارگه شيشه گران ميباشد
صاف مشرب دو زباني نپسندد (بيدل)
هر چه
در
دل بلب آب همان ميباشد
شبنم صبح دليل است که
در
عالم رنگ
تا نفس آب نشد آينه بيزنگ نشد
در
گريبان عدم نيز رهي داشت خيال
آه ازبي نفسيها ني ما چنگ نشد
با خيالات بجوشيد که
در
مزرع وهم
بنگ کم نيست چه شد (بيدل) اگر دنگ نشد
چاره بخت سيه
در
عالم تدبير نيست
داغهاي لاله مشکل گر کند مرهم سپيد
تا ابد بر ما شکست دل جواني ميکند
موي چيني
در
هزار ادوار گردد کم سپيد
از تلاش رزق خود را
در
وبال افگند خلق
کرد گندم جادهاي لغزش آدم سپيد
هر کرا ديديم اينجا يوسفي گم کرده بود
شش جهت يک چشم يعقوبست
در
عالم سپيد
زير گردون هر چه شورانگيخت محو سرمه شد
نغمها
در
خاک خوابانيد اين ساز بلند
در
دل ما ذوق تماشا نماند
آه کسي آئينه زين خانه برد
اين جنس اعتباکه
در
کاروان ماست
خواهد غبار مانده بدنبال وانمود
عشق آنچه خواند
در
بر ما زلف و کاکلش
بر زاهدان سلاسل و اغلال وانمود
رمز عدم زهيچ لبي پرده
در
نشد
وصف دهان او همه را لال وانمود
(بيدل) زعبرتي که
در
آئينه حياست
ما را بس است اگر همه تمثال وانمود
هر جلوه که
در
پيش است گردش بقفا درياب
فردائي اين عالم بي دينه نميباشد
حيف است کشد فرصت دردسر مخموري
در
هفته ميخواران آدينه نميباشد
يکريش بصد کوثر ارزان نکني زاهد
در
چارسوي جنت پشمينه نميباشد
در
کارگه تجديد يکدست چمن سازيست
تقويم بهار اينجا پارينه نميباشد
قوت آمال
در
پيري يکي ده ميشود
حلقه قد دو تايم صفر ماه و سال کرد
جمع بودن به پريشان صفتي آسان نيست
روزها
در
قدم زلف تو شب بايد کرد
در
عرصه ئي که پا فشرد غيرت ثبات
کهسار را بناله نسنجد وقار مرد
پا بر جهان پوچ زدن ننگ همت است
در
پنبه زار حيز نيفتد شرار مرد
کودلي کز شوخي حسنت گريبان چاک نيست
يکسر اين آئينها
در
جلوه گاهت شانه اند
از مقيمان طربگاه دليم اما چه سود
آب
در
آئينها آخر کدورت مي شود
در
شهادتگاه بي باکي کم از بسمل نيم
بشکنم رنگي که خونم را بفرياد آورد
بسکه
در
راهت کمين انتظارم پير کرد
موسپيدي نقش من بر کلک بهزاد آورد
از تغافلهاي نازش سخت دور افتاده ايم
پيش آن نامهربان ما را که
در
ياد آورد
بي نيازان برق ريز بحر و بر برخاستند
در
گرفتند آتشي کز خشک و تر برخاستند
بسکه
در
طبع غنا کيشان توقع محو بود
دامن افشان چون غبار از هر گذر برخاستند
دعوي آزادگي کم نيست گرزين دشت و
در
گردبادي چند دامن بر کمر برخاستند
آبيار نخلهاي اين گلستان شرم بود
تا کمر
در
گل فرو رفتند اگر برخاستند
آئينه چسان گرفت حيرت
از عکس تو دست
در
حنا بود
در
راه تو هر چه از غبارم
برداشت فلک کف دعا بود
خاک ممن بياد آورد چهره عرقناکش
همچو بيضه طاوس
در
عدم چراغان شد
تا بعالم رنگ بنياد تمنا ريختند
گرد ما را چون نفس
در
راه دلها ريختند
گنج گوهر شد دل قومي که از شرم طلب
آبرو
در
دامن خود همچو دريا ريختند
(بيدل) از دام شکست دل گذشتن مشکل است
ريزه اين شيشه
در
جولانگه ما ريختند
تا جلوه بيرنگ تو بر قلب صور زد
تمثال گرفت آينه
در
دست و بدر زد
عشرتي از دل افسرده ما رنگ نبست
خون اين شيشه مگر
در
رگ خارا باشد
شب که شوق تو خسک
در
جگر محفل ريخت
شعله شمع به بيتابي فانوس نبود
ياد آن عيش که
در
انجمن ذوق وصال
داشت پيغام حضوي که بصد بوس نبود
جلوه
در
محفل ما جمله نقاب آرائيست
شمع آن بزم نيفروخت که فانوس نبود
در
تظلم کده دير محبت (بيدل)
ناله فرياد دلي داشت که ناقوس نبود
تا دل بساز زمزمه
در
دوا رسيد
هر جا دلي شکست بگوشم صدا رسيد
حرف بلند کس نشنيده است زير خاک
يارب چسان پيام تو
در
گوش ما رسيد
از جنون پيمائي طاوس بيتابم مپرس
پرزدم چندانکه
در
بالم پريدن داغ شد
آب
در
آئينه آخر فال حيرت ميزند
آنقدر از پا نشستم کار ميدن داغ شد
تا نشاند بر لب تيغ تو نقش جوهري
در
دهان زخم عاشق بخيه دندان مي شود
کينه مي يابد رواج از سرد مهريهاي دهر
آبروي آتش افزون
در
زمستان مي شود
کلفت اسباب رنج طبع حرص اندودنيست
خار و خس
در
ديده گرداب مژگان مي شود
حاکم معزول را از بيوقاري چاره نيست
زلف
در
دور هجوم خط مگس ران مي شود
اي طرب
در
قفس غنچه پرافشان مي باش
صبح ما رفت بجائي که دميدن نرسد
نخل يا سيم که
در
باغ طرب خيز هوس
ثمر ما بتمناي رسيدن نرسد
نغمه ام اما مقيم ساز موهوم نفس
در
خيال آباد پنهاني پديدم کرده اند
آرزو تا نگذرد زين کوچه بي تلقين درد
طفل اشکي چند
در
پيري مريدم کرده اند
حسرت من مي طپد همدوش نبض کائنات
در
دل هر ذره صد بسمل شهيدم کرده اند
چون ريگ روان
در
سفر دشت توکل
بايد قدح آبله هم آب نگيرد
در
محبت غافل از آداب نتوان زيستن
حسن گوش حلقه هاي زلف را هم تاب داد
استقامت
در
مزاج عافيت خون کرده ام
رشته اميد من نگسسته نتوان تاب داد
در
عذر اجابت کوش گر حرص گدا طينت
ابرام تمنائي بر دست دعا بندد
نيست دوام حضور جز بثبات قدم
گر
در
دل ميزنيد حلقه آهن بريد
شش جهت غلغل صور است اما
همه
در
گوش کرم ميگذرد
با هر که هر چه گوئي سنجيده بايدت گفت
تا کفه وقارت پا
در
هوا نباشد
ابرام بي نيازان ذلت کش غرض نيست
گر
در
طلب بميرد همت گدا نباشد
در
پايت آنچه ريزد تا حشر برنخيرد
خون وفا سرشتان رنگ حنا نباشد
حرف زبان تحقيق بي نشه اثر نيست
در
کيش راستيها تير خطا نباشد
شيريني آنقدر نيست
در
خواب مخمل ناز
مژگان بهم نچسبد تا بوريا نباشد
در
مجلسي که عزت موقوف خود فروشيست
ديگر کسي چه باشد گر ميرزا نباشد
در
صحبتي که پيران باشند بي تکلف
هر چند خنده باشد دندان نما نباشد
در
محفلي که احباب چون و چرا فروشند
مگشا زبان که شايد آنجا حيا نباشد
(بيدل) همان نفس وار ما را بحکم تسليم
بايد زدن
در
دل هر چند جا نباشد
در
محبت نيز رنگ زرد دارد اعتبار
هر کسي را شمع عزت روشن از زر ميشود
در
هوايت نامه آهي گر انشا ميکنم
رنگم از بيطاقتي بال کبوتر ميشود
بي نصيبان را هدايت مايه گمراهي است
سايه رنگش
در
فروغ مه سيه تر ميشود
در
بساط پاک بازان خجلت آلودگيست
گربه آب ديده طرف دامني تر ميشود
نسخه ما را ورق گرداندني
در
کار نيست
دفتر گل رنگ اگر گرداند ابتر ميشود
تامه نوبر فلک بال گشا ميرود
در
نظرم رخش عمر نعل نما ميرود
نشو و نما گفتگوست
در
چمن احتياج
رو بفلک يکقلم دست دعا ميرود
در
چمن اعتبار گر همه سير دلست
چشم نخواهي گشود عرض حيا ميرود
حلقه گشتيم ليک بر
در
ياس
خلوتي داشتيم و بار نبود
عالمي
در
خيال عشق و هوس
کارها کرد و هيچ کار نبود
بآهنگ نثار مقدم گلشن تماشايت
چمن
در
هر گلي صد نرگسستان سيم و زر ريزد
بناموس وفا
در
پرده دل آب ميگردم
مبادا حسرت ديدار چون اشکم بدر ريزد
در
خلق خجالت کش تحصيل کمالم
بر خرمن من خورده مگر مور نگيرد
خامشي بدامانم شور صد قيامت ريخت
کاشتم نفس
در
دل ريشه نيستان شد
صفحه قبل
1
...
436
437
438
439
440
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن