نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
گر ميل کنار يار داري
جان است بيار
در
ميانه
مطرب بنواز قول سيد
در
نغمه ساز عاشقانه
در
خرابات همچو سيد ما
رند مست خراب باشد نه
در
خرابات همدم جامم
هيچ همدم چو جام دارم نه
بجز از تخم دوستي تخمي
در
زمين دلم بکارم نه
صورتش
در
آينه بنموده روي
گشته زان معني مصور آينه
معنيي
در
آينه بنموده رو
صورتا گشته مصور آينه
در
عين فنا بقا توان يافت
ناگشته فنا بقا نيابي
بيگانه مشو که
در
خرابات
رندي چو من آشنا نيابي
جز بر
در
بارگاه وحدت
اي يار مجو مرا نيابي
ساقي خوشي چو نعمت الله
در
ميکده حاليا نيابي
هر رخت که بود
در
خزينه
بر درگه خويشتن نهادي
تو که
در
خواب غفلتي دايم
چه شناسي حضور بيداري
زنده جاودان تواني بود
گر تو
در
پاي عاشقانه ميري
در
ميخانه را خمار بگشود
صلا اي مي خوران لاابالي
افتاده خراب
در
خرابات
فارغ ز وساوس خيالي
در
ميکده رو شراب درکش
زان جام مروق زلالي
عاشقانه
در
خرابات مغان
باز با مستان نشستم يللي
در
خرابات جهان مست خراب
سيد مجموع رندانم بلي
در
عشق تو صادقيم جانا
صدق دل عاشقان تو داني
در
محيطي که نيست پايانش
جان ما آشناست تا داني
آفتابي و سايه عالم
مر ترا
در
قفاست تا داني
نازنينان سرو بالايان
در
چمن مي چمند تا داني
بندگان جناب سيد ما
در
حرم محرمند تا داني
در
رفيقي سيد عالم
حيف باشد اگر تو وا ماني
بي خبر از يوسف مصري چرا
در
خيال مژده پيراهني
هر زماني به راهکي گروي
گوئيا پيش نفس
در
گروي
سلطان وجود روي بنمود
در
صورت مردم سپاهي
دوش
در
خواب ديده ام شاهي
آفتابي به صورت ماهي
در
سراي دلم نشسته به تخت
پادشاه خوشي و خرگاهي
همه ارواح پاکان
در
رکابش
به شوکت پادشاهي با سپاهي
در
خدمت سيد خرابات
جاهي دارم چگونه جاهي
گفتم به عبارتي
در
آرم
وصف رخ او به استعارت
که شنيده ولي سرمستي
همچو او
در
ولايتي نبود
بر
در
حضرتت ملازم وار
جمله خلق شاه تا بنده
عالمي از وجود موجودند
کس نگويد وجود خود
در
چيست
در
ولايت ولي والي اوست
بر همه کاينات سلطان است
بر
در
کبرياي حضرت او
شاه عالم پناه دربان است
گاه باشد مجاور کعبه
گاه سرمست
در
مغان گردد
در
راه خدا بسي دويديم
تا باز به حضرتش رسيديم
در
هر برجي چو شاهبازي
پرواز کنان روان پريديم
در
گلشن عشق طوف کرديم
چون سرو بهر چمن چميديم
در
آينه وجود اعيان
جز نور جمال او نديديم
مستيم و مدام همدم جام
در
ذوق هميشه بر مزيديم
عاشق و مست لاابالي وار
در
پي دوست دربدر گشتيم
پا نهاديم بر سر کونين
در
همه حال معتبر گشتيم
بينوايانيم
در
ملک عدم
وز نواي بينوايي محتشم
گفتيم نبوت و ولايت
در
ظاهر و باطن اند همدم
در
ديده ما ترا مقام است
بنشين جاويد، خير مقدم
عقل
در
کارخانه قدرت
نيک حيران شده است و سرگردان
صفحه قبل
1
...
434
435
436
437
438
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن