167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • ترا تا آتش کبر است در سر
    نخواهي يافت اين صورت تو در سر
  • ز جان گر ره بري در سوي جانان
    بماني زنده دل در کوي جانان
  • ز جان گر رهبري در سوي اول
    نماني تو در اينجاگه معطل
  • ز جان گر رهبري در جزوو در کل
    برون آئي تو از پندار و از دل
  • ز من زادي تو اينجاگه بصورت
    نماندستي در اينجا در کدورت
  • همه با تست اين اسرار بيچون
    که اينجا مانده در خاک و در خون
  • در آخر جاي تو در شيب خاکست
    دلا ميدان که کاري صعبناک است
  • چو در خود ديد اينجا روي دلدار
    ز جان بيگانه شد در کوي دلدار
  • چو اندر ذات آئي در يکي گم
    شوي چون قطره در بحر قلزم
  • دلا با تست گفتارم در اينجا
    که ميداني تو اسرارم در اينجا
  • وصال ايدل ترا در روي خاکست
    ترا هم رهگذر در سوي خاک است
  • دل خاک است در آخر وصالت
    همين خواهد بدن در عين حالت
  • در اينمنزل نخواهي بود بيدار
    در آخر گر دهان از عشق بيدار
  • عجب راز تو مشکل حالت افتاد
    که آتش در پر و در بالت افتاد
  • در اينجا سر خود از عشق داني
    حقيقت جان جان در پيش داني
  • ز ماهي تا بمه در صنع بيچون
    که پيدا کرد در تو بيچه و چون
  • همه در زمزمه در ذکر الله
    همه اينجايگه از راز آگاه
  • همه با او در اينجا در مناجات
    طلب دارند از ديدار حاجات
  • نظر کن بامدادان سوي خور تو
    در اينمعني که گويم در نگر تو
  • بيکباره چو دل بر اين نهادي
    در معني در اينجا برگشادي
  • بديدم هر دو عالم در درونم
    نمودم روي در جان رهنمونم
  • تو در خوابي کنون در عين صورت
    نميداني تو اين يعني ضرورت
  • تو مي بيني و در خوابي بمانده
    ز بي آبي و در آبي بمانده
  • چنان مغرور در دنيا بماندي
    که در صورت ابي معنا بماندي
  • همان آتش که در حلاج افتاد
    مرا در جان و دل آنست فرياد