نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
شرح علم بديع ما درياب
که بيان
در
شروحت افزايد
عقل چندانکه خود بيارايد
در
نظر هيچ خوب ننمايد
چشمت نورش بتو نمايد
گوش تو
در
سخن گشايد
در
گلشن ما زبان بلبل
هر لحظه ترنمي سرايد
تمثال جمال ديده ما
در
جام جهان نما روان ديد
درياي محيط ديده ما
در
جام جهان نما روان ديد
هر که
در
صحبتم دمي بنشست
محرم راز عاشقان گرديد
نتوان يافت
در
همه عالم
همچو من دردمند دردي خوار
در
خرابات جهان ديگر مجو
همچو سيد دردمندي درد خوار
صبحدم شد آفتابي آشکار
عالمي
در
رقص آمد ذره وار
نعمت الله مدام سرمست است
در
خرابات همدم خمار
سرمه
در
نرگس مخمور مکش
دردسر بر سر بيمار مبر
آتشي
در
من دلسوز مزن
سر ياران بر اغيار مبر
آينه
در
نمد نهان دارند
حق شناسان قطب الدين حيدر
در
طريق عاشقي مردانه رو
تا بيابي ذوق مستان درگذر
جز خيال جمال حضرت او
در
خيالم خيال نيست دگر
سيدم
در
صحبت صاحبدلان
محرم ياران و اصحابي دگر
در
خرابات مغان رندانه رو
ذوق سرمستان ما آنجا نگر
در
خرابات مغان درنه قدم
سيد مستان آن حضرت نگر
در
خرابات مير مستانيم
حکم ما و نشان آل نگر
عمر امروز
در
پي فردا
صرف کردي دريغ فردا عمر
صد جان
در
عشق اگر ببازيم
باشيم ز بندگيش قاصر
بنده اي
در
حضرت سلطان درآي
پادشاهي ملک جاويدان بگير
همچو سيد
در
خرابات مغان
دست بگشا دامن مستان بگير
در
ميخانه را گشادم باز
داد رندان تمام دادم باز
در
خرابات مست و رندانه
فارغ البال اوفتادم باز
من چو شاگرد مي پرستانم
در
همه کار اوستادم باز
بر
در
ميخانه بنشستيم باز
توبه صد ساله بشکستيم باز
در
گلستان عشق سرمستان
بلبلانند جمله خوش آواز
قدمي نه به خانه خمار
منشين
در
خمار هان برخيز
خيز مستانه برفشان دستي
در
سماعي چنين چنان برخيز
در
خرابات عشق رندانه
بنشين و از اين ميان برخيز
فتنه
در
چار سوي جان افتاد
از هياهوي عشق شورانگيز
سروري ملک بقا گر بايدت
در
خرابات فنا افکنده باش
در
خرابات عشق رندانه
با مي خوشگوار خوش مي باش
عارفاني که سيدم بينند
در
تحير که تا چه خوانندش
سخن عارفانه مي گويم
از لب
در
فشان خندانش
باش همراه سيد رندان
در
طريقي که نيست پايانش
شاهد ماست ساقي سرمست
نعمت الله گرفته
در
آغوش
در
دلم آتشي است بنشانش
رحمتي کن بجاي رحمت خويش
در
آينه وجود مطلق
خود بينم وخود نمايم الحق
مستيم وخراب
در
خرابات
ايمن ز مقيديم و مطلق
دامن معشوق بگرفته بدست
سرنهاده دائما
در
پاي عشق
ديده
در
آئينه گيتي نما
ديده تمثال جمال بي مثال
در
خرابات کاينات مجو
همچو من دردمند درد آشام
در
خرابات مغان گشتم بسي
سيد مست خرابي ديده ام
تا توانستم به عشق عاشقان
در
طريق عاشقي کوشيده ام
دل جمعي به جان خريدارم
در
سر زلف پرشکن طلبم
دست با دوست
در
کمر کردم
آفرين باد برچنين دستم
از سر کاينات خاسته ام
بر
در
مي فروش بنشستم
صفحه قبل
1
...
431
432
433
434
435
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن