167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • دمي بودم بود پيدا در اينراه
    زماني محو گشته در بر شاه
  • در اينحضرت منم گم کرده خويش
    بغربت در پس اين پرده خويش
  • جمال ما نديدند اندر اينجا
    که بگشايد در ايشانرا در اينجا
  • در ما را نه بسته است در حقيقت
    ولي نتوان درون آمد طبيعت
  • که او ره کرده گم در پرده ماست
    بمانده در سر او پرده ماست
  • جمال ماست پيدا در همه کل
    فرستاديم در تو دمدمه کل
  • تو از ما زنده در جسم و در جان
    منم اينجا ترا ديدار جانان
  • ز ما بگذر که پيدائيم در تو
    جمال خويش بنمائيم در تو
  • چو جام ما خوري در عز و در ناز
    نقاب هستي از پيشت برانداز
  • ادب داران ما در عز و در ناز
    شدند اينجا ز ديد ما سرافراز
  • دوا کن درد شيخاهم در اينجا
    که جانانست در ديد تو پيدا
  • از آن در درد ياري باز مانده
    که بي او ميشوي در آز مانده
  • تو در او گم شو و ديدار بنگر
    درآ در خويشتن اسرار بنگر
  • تو در او گم شوي نابود گردي
    حقيقت در خدائي فرد گردي
  • دواي درد ما ديدار اويست
    که او در جان ما در گفت و گويست
  • قراري يافت دل در نزد عشاق
    که شد در جان جان امروز کلي طاق
  • ز اولي جمله در اينجاست بيشک
    در آخر جان جان پيداست بيشک
  • دو روزي صبر کن در گردش دور
    که آنگاهي رسي در جمله غور
  • دو روزي صبر کن در بود و نابود
    که در آخر بيابي جمله مقصود
  • دو روزي صبر کن در هجر جانان
    که ددارت دهد در آخر آن
  • دو روزي صبر کن در محنت يار
    که در آخر بيابي قربت يار
  • قناعت کن در اين دار فنا تو
    که خواهي رفت در دار بقا تو
  • همه روي جهان در عين ماتم
    همي بينم در اينجاگه دمادم
  • نه من در غم بماندستم گرفتار
    نه هم در بند خود مانده است دلدار
  • ترا لطفست اينجاگه نموده
    تو در قهري و در جهلي چه بوده