167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • نيست (بيدل) بيقراريهاي آهم بي سبب
    کز دل گرمم نفس را در ته پا آتش است
  • داغ شو زاهد که در آئين مرتاضان عشق
    خاک گرديدن برآب افگندن سجاده است
  • بيقرارشوق (بيدل) قابل تسخير نيست
    گر همه در بند دل باشد نفس آزاد است
  • دل در قدم آبله پايان که شکستست
    اين شيشه بهر کوه و بيابان که شکستست
  • جز صبر بآفات قضا چاره نشايد
    در ناخن تدبير نيستان که شکستست
  • گر موج ندارد تب و تاب نم اشکم
    در چشم محيط اينهمه مژگان که شکستست
  • دل راز نگه دام هوس بر سر راهست
    در مزرع غم ريشه اين دانه نگاهست
  • مشکل که شود وحشي ما رام تعلق
    در خانه دل نيز نفس مرده راهست
  • رنگ پريده ايست زروي خزان ما
    در بوته هاي غنچه اگر خورده زر است
  • يک روي گرم در همه عالم پديد نيست
    خورشيد هم بکشور ما سايه پرور است
  • در عرصه ئي که رخش خرامت جنون کند
    گل گر سوار رنگ برايد پياده است
  • روزي دو از هوس توهم اي وهم پرفشان
    عنقا در آشيان مگس بيضه داده است
  • (بيدل) چو شمع بر خط تسليم خاک شو
    اي پرشکسته در قفس آتش فتاده است
  • امل در مزرع ما ره ندارد
    فسون ريشه دام دانه کيست
  • اي چيني اينقدر بطنين موي سر مکن
    فغفور در اعاده ساز سفال رفت
  • دلم چو غنچه در آغوش عافيت تنگ است
    زخواب ناز سرم چون گهر ته سنگ است
  • نميتوان طرف خوب و زشت عالم بود
    خوشا طبيعت آئينه ئي که در زنگ است
  • اگر تو پاي بدامن کشيده ئي خوش باش
    که غنچه را نفس آرميده در چنگ است
  • باين دوروزه نموديکه در جهان داريم
    نشا ما عرق شرم و نام ما ننگ است
  • نزاکت خط شوخ تو در نظر داريم
    بچشم ما رگ گل يکقلم رگ سنگ است
  • چو گفتگو بميان آمد آشتي برخاست
    ميان کام و زبان نيز در سخن جنگ است
  • تا راه سلامت سپري محو عدم باش
    آسودگي شيشه همان در دل سنگ است
  • آئينه بصيقل زن اگر حوصله خواهي
    در قلزم تحقيق صفاي تو نهنگ است
  • ايمن مشو از خواهش خون ناشده در دل
    موجيکه بگوهر نخزيده است نهنگ است
  • کفري بتر از غفلت خودبيني ما نيست
    در عالم دين پيشگي آئينه فرنگ است
  • در گلستان خرام او زهر نقش قدم
    رنگ و بوي گل کمين ساز اداي جستن است
  • عالمي سوخت نفس در طلب و رفت بباد
    فکر شبگير رها کن که همنيت سحراست
  • در چنين عرصه که عامست پرافشاني شوق
    مشت خاک تو اگر خشک فرو ماندتر است
  • دعوي عشق و سر از تيغ جفا دزديدن
    در رگ حوصله خوني که نداري جگر است
  • خواب فهميده ئي و در قفس پروازي
    باخبر باش که بالين تو موضوع پر است
  • هر کجا آينه دکان هوس آرايد
    پر بتمثال منازيد نفس در نظر است
  • اينقدر يارب نفس را با که عزم سرکشيست
    فرصت کار تأمل در جهادم رفته است
  • تاسواد انتخاب معنيم بيشک شود
    مغز چندين نقطه در تدبير صادم رفته است
  • نقش پاي عافيت چون شمع پيدا ميکنم
    در پي اين داغ اشک شعله زادم رفته است
  • کسي خريدار دل آگه درين بازار نيست
    آه از عمري که در ننگ کسادم رفته است
  • دوش در راه خيالت عجز شوق آهنگ داشت
    سعي جولاني که نازشها بپاي لنگ داشت
  • در گلستانيکه حيرت فرش جولان تو بود
    چشم هر برگ گل آشوب از غبار رنگ داشت
  • بيتو از هر قطره اشکم ريخت رنگ ناله ئي
    آرزو در پرده چشمم عجب آهنگ داشت
  • عمر همچون سايه در انديشه غفلت گذشت
    تا نمودي داشتم آئينه من زنگ داشت
  • شبکه حسنش بود (بيدل) غارت انديش بهار
    غنچه تا بيدار گشتن دامني در چنگ داشت
  • دي حرف خرامش بلبم بال گشا رفت
    دل در برمن بود ندانم بکجا رفت
  • در ملک خيال آمد و رفت نفسي بود
    اکنون خبر دل که دهد قاصد ما رفت
  • سايه اينجا پرتو خورشيد دارد در بغل
    زنگ هم چون خلوت آئينه بي ديدار نيست
  • موج در آب گهر آئينه همواريست
    دل اگر جمع شود کار هوس درهم نيست
  • غيرتت پرده غفلت بدل و ديده گماشت
    تا تو پيدا نشوي آينه در عالم نيست
  • شرمي از آزار دلها کن که در ملک وفا
    بهر ناموس مروت رنگ هم نشکستن است
  • راحت کجاست گر دلت از خويش رسته نيست
    در آتشست نعل سپندي که جسته نيست
  • دل جمع کن بحاصل اسباب پرمناز
    گل را حضور غنچه در آغوش دسته نيست
  • در کارخانه که شکست آب و رنگ اوست
    کار دگر چو بستن دل دست بسته نيست
  • يارب چه سحر کرد تغافل که يار را
    در لب شکست خنده بابرو اشاره سوخت
  • (بيدل) ذخيره مژه شد بسکه روز وصل
    در عرض حيرت تو زبان نظاره سوخت
  • کوهکن در تلخ کامي جوي شير ايجاد کرد
    بر زبان تيشه گوئي نام شيرين بوده است
  • از شرر در آتش افتاده است نعل کوهسار
    سنگ هم اينجا مقيم خانه زين بوده است
  • رنگ عجزم ليک با وضع خموشم کار نيست
    در شکست بال دارم ناله گر منقارنيست
  • در تامل بيشتر دارد رواني شعر من
    مصرعم از سکته جز شمشير لنگردار نيست
  • از کمين عيب جو آگاه بايد دمزدن
    گوشهاي حاضران جز در پس ديوار نيست
  • اشک چشم گوهرم برق چراغ حيرتم
    کوکبم يک غم را گر در خود طپيد سيار نيست
  • افتاده ايم در قدم رهروان بسست
    ما را که همچو آبله پاي دونده نيست
  • زآتش رخسار که ساغر گرفت
    خانه آئينه چو من در گرفت
  • آهنگ غروري چو شرر در سرم افتاد
    تا چشم به پرواز کشودم پر من ريخت
  • مفهوم نگرديد که ما و من هستي
    در خواب عدم اينهمه هزيان زچه تب داشت
  • در گلستانيکه داغ عشق منظور وفاست
    جز دل فرهاد و مجنون هر چه کاري لاله نيست
  • پرتو هر شمع در انجام دودي ميکند
    کاروان گر خود همه رنگست بي دنباله نيست
  • سرمه جوشانده است عشق از ما تظلم حرف کيست
    در نيستانيکه آتش ديده باشد ناله نيست
  • آن خار خار جلوه که مائيم و حسرتش
    در چشم آرزو همه مژگان شکست و ريخت
  • اشکي که در خيال تو از ديده ريختم
    صد گوهر آبگينه عمان شکست و ريخت
  • سامان روزي از عرق سعي مشکل است
    يعني در آبرو نتوان نان شکست و ريخت
  • کمان همت وارسته ناوکي داري
    زهرچه در گذري حکم صافي شست است
  • زبس بخلوت حسن تو بار آينه است
    نگاه هر دو جهان در غبار آينه است
  • ز زندگي همه گر رنگ رفته ئي داريم
    بامتحان نفس در فشار آينه است
  • کدام صبح که شامي نخفته در بغلش
    صفاي طينت امکان کدورت آميز است
  • نه گلشني است به پيش نظر نه دشت و نه در
    بلندي مژه ات منظر خودآرائيست
  • دل از تکلف هستي جنون نمائي کرد
    نفس در آئينه رنگ بهار سودائيست
  • دل گداخته دعوتسراي جلوه اوست
    فروغ مهر نيفتد در آب دشوار است
  • همه بوهم فرو رفته اند و آبي نيست
    مگو که غوطه زدن در سراب دشوار است
  • ثبات رنگ نکردم ذخيره اوهام
    چو غنچه در گر هم گرد وحشت آه است
  • بعرض حاجت ما نيست عجز بي زنهار
    زدست پيش فتاده است در دعا انگشت
  • نمي طپد دل خون گشته در غبار هوس
    سراغ قهوه بجام شراب دشوار است
  • بوصل حيرت و در هجر شوق حايل ماست
    بهوش باش که رفع حجاب دشوار است
  • بسمل شوقم و از شرم نگاه قاتل
    همچو خون در جگر رنگ طپشهاي من است
  • زندگاني از نفس آفت بنا افتاده است
    طرفه سيلي در پي تعمير ما افتاده است
  • تنگ کرد آفاق را پيچيدن دود نفس
    گرنه دل مي سوزد آتش در کجا افتاده است
  • آرزو از سينه بيرون کن زکلفت ها برا
    عالمي زين دانه در دام بلا افتاده است
  • در علاجم اي طبيب مهربان زحمت مکش
    درد دل عمريست از چشم دوا افتاده است
  • اضطراب موج آخر محو گوهر ميشود
    در کمين ما دل بيمدعا افتاده است
  • جامه آزادي آسان نيست برخود دوختن
    سرور ازين آرزو در جمله اعضا سوزن است
  • طبع سرکش از ضعيفي ساتر احوال ماست
    خنجر قاتل همان در لاغريها سوزن است
  • خواه هستي و اشمر خواهي عدم
    نغمه ها در رهن مضراب فناست
  • بگذر از انديشه يوسف که در کنعان ما
    يا نسيم پيرهن يا جلوه پيراهن است
  • لاله سودائيست (بيدل) ورنه در گلزار دهر
    هر کجا داغيست چشمش با دل ما روشن است
  • در شرر آئينه اشيا گم است
    ابتداي هر چه بيني انتهاست
  • غنچه را خنده و پرواز يکيست
    بال ما در گره منقار است
  • توان زساده دلي گشت نسخه تحقيق
    که خوب و زشت جهان در کنار آينه است
  • زنقشهاي بد و نيک اين جهان (بيدل)
    دلي که صاف شود در شمار آينه است
  • خيال صيد لاغر انفعالي در کمين دارد
    زشرم خون من خواهد عرق برد آب شمشيرت
  • گلاب از موج تلخي در کنار ناز مي غلطد
    سخن را زيب ديگر ميدهد انداز دشنامت
  • خزاني کرد چرخ پخته کار اجزاي رنگت را
    هنوز اميد سرسبزيست در انديشه خامت
  • هر که ديديم از تعلق در طلسم سنگ بود
    يکشرر آزاده ئي از خود جدائي برنخاست
  • در هجوم آباد ظلمت سايه پر بي آبروست
    مفت خود فهميد اگر اينجا همائي برنخاست
  • خوش نگون بختم که در محراب طاق ابروش
    ديده ام را يکمژه دست دعائي برنخاست