167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • نه من زان گونه در دريا فتادم
    که آيد کشتنم در ساحل خويش
  • شبي خواهم به بالينت شوم شمع
    تو در خواب خوش و من در گدازش
  • ماييم و شبي و يار در پيش
    جام مي خوشگوار در پيش
  • رفت آنکه چو غنچه بود يک چند
    در بسته و پرده دار در پيش
  • مي دهم جان روز و شب در کوي دوست
    گوهري زين بيش اگر در کارمش
  • دل رفت و در زنخدانش آواز دادم او را
    گفت اينکم معلق در نيمه راه چاهش
  • طفيل آنکه کسان را به زلف در بندي
    بيار يک رسن و در گلوي من فگنش
  • کرشمه هاي سر زلف در بنا گوشش
    حديث درد دلم ره نداد در گوشش
  • چنان شدم که نبيند مرا و نشناسد
    اگر شبي به غلط در کشم در آغوشش
  • در آب خضر که محلول اوست مايه لطف
    که در لطافت محلول ريخت بي چونش؟
  • جز جام تو ننوشند عشاق در خرابات
    جز نام تو نگويند زهاد در صوامع
  • کتاب فقه ندانند در مدارس ما
    دريغ عمر که شد صرف در اصول و فروع
  • ابر در گريه شد ز ناله خويش
    پرده اي تنگ در گرفت اينک
  • خهي در هر نظر چون خويش مقبول
    چو من صد بيش در کوي تو مقتول
  • طمع دانه کند مرغ که در دام افتد
    ورنه در دام غم و غصه نيفتد عاقل
  • نمي دانم، حکيما، دل کجا شد در جگر خوردن
    ببيني در غريبستان يکي آواره اي دارم
  • هر چند که در کيسه نداريم پشيزي
    در همت ما بين تو که جمشيد و شانيم
  • به خود بيرون نمي رفتم از اين در
    ولي خود را به در رفتيم و رفتيم
  • چه تاب رنج راه آن نازنين را
    که راهش در دل و در ديده جا هم
  • برابر رفت در يک تاش جانم
    دلم در بند آن زلف دو تا هم
  • در محنت آباد دلم، خسرو، نمي گنجد غمش
    فرهادوار اکنون مگر در کوه و هامون اوفتم
  • باده در ره، ساقيا، تا جاي در جانش کنيم
    ور درون دل درون آيد سبودانش کنيم
  • اي خردمند، در اين گوشه سخنهاي کسي ست
    کي توانم که سخنهاي تو در گوش کنم؟
  • تا تو در سينه دروني دل را
    تير در خانه جوزا گويم
  • چون نآرم آنکه فارغ زان آشنا گريزم
    گه در فسون نشينم، گه در دعاي گريزم
  • نظارگيست چشم در اين چرخ مهره باز
    اين کعبتين در خور آن نرد کرده ايم
  • شبها ز ذوق خاک درش در دهان کنم
    در آب ديدگان نيازش فرو برم
  • در جستن شکوفه روي تو شد روان
    بادي که از جواني خود بود در سرم
  • از در او مست بيرون آيم و در پيش خلق
    چون گدايان توانگر خودنمايي ها کنم
  • ور شبي در کنج تاريکم ستد، در پيش او
    خويش را زنده بسوزم، روشنايي ها کنم
  • بر هر صنمي رفتم، در هر پسري ديدم
    ننشست کسي در دل چندانش که جا کردم
  • چون در آيي، نمي شناسم فرق
    کين تويي در درونه با جانم
  • دو چشم چو بادامت در خواب بود دايم
    بادام چنان چشمي در خواب نديده ست اين
  • رخت در چشم مشتاقان چنانست
    که شربت در دهان روزه داران
  • ناليدن يعقوبيم در سنگ مي گردد همي
    ديوار در رقص آورد اين نغمه داود من
  • برداشتم ره در عدم، بگذاشتم دل در برت
    گه گه مگر يادآوري از يادگار خويشتن
  • شادمانيهاست از حسن و جواني در دلت
    شکر آن را يک نظر در حال ناشادي بکن
  • هر که را دادند مستي در ازل
    تا ابدگو «خيمه در ميخانه زن »
  • ور در صدف چناني کآرند روي در تو
    آيينه هاي خود را آيينه جهان کن
  • گر در کشيد گردن خورشيد را دوال
    جز در رکاب چون تو نگاري نمي توان
  • در هر دلي که در نرود دلبري بسوز
    آتش به خانه اش که نشد ميهمان درون
  • عنان صبر شد از دست، در چه آويزم؟
    که هيچ نتوان دست در عنان کردن
  • پاي برين ديده پر خون منه
    بيهده در خون و دلم در مشين
  • مخور باده، آيينه در پيش دار
    نظر در گلستان خود کن، ببين
  • در ره عشق از بلا آزاد نتوان زيستن
    تا غمش در سينه باشد، شاد نتوان زيستن
  • من زوجود بي خبر خيل خيال در نظر
    بهر به خواب در کشم، تشنگيم شود فزون
  • هر کسي در کعبه وصلت رسيد
    من بمردم در ميان واپسان
  • اي لشکر مشتاقان در پيش رکاب تو
    اي گردن سربازان در پيش دوال تو
  • بس که مويت در خيال من نشست
    در خيالم کين منم با موي تو
  • گر همي خواهي در ديده کشندت خوبان
    گفت خسروست که خاک در خسرو خان شو
  • خاک در تو صوفي بيزد به کلاه خود
    خاک در ايشان هم تعظيم کله کرده
  • اي دوست، سر زلفت در سينه من بگشا
    زنجير نه اين در را، سرهاست درين خانه
  • در خون منم، اي صنم، نشسته
    وز عشق تو در الم نشسته
  • نو مرده فتاده بنده در عشق
    در مذهب غم قديم گشته
  • اي در دل من چو جان نشسته
    در سينه درون نهان نشسته
  • هستم ز برت که هست پيدا
    در جامه چو مي در آبگينه
  • در خانه هر خورشيدوش گلگونه تر کرده خوش
    خورشيد تيغ آتشين زنگار چرخش همنشين در
  • در بنا گوش تو سر در کرده زلف
    کشتن ما مي کند تلقين همه
  • در شب هجران غمت با روي خويش
    مي فشانم در سحر پروين همه
  • جان که در محنت بپروردم بخواه
    دل که در خدمت فرستادم مده
  • تا نقش تو زمانه در پيرهن کشيده
    در کارگاه گردون مه نيم کار مانده
  • بس که در سايه ديوار تو در فريادم
    ز آه من سايه ديوار تو هم ناسوده
  • يار محمل راند، در ويرانه هجران بمير
    نوح کشتي برد، ما را غوطه در طوفان مخواه
  • در آفتاب همين ساقي است از رخ خويش
    دگر صراحي و نقل و شراب در سايه
  • نرگسش در طاق ابرو خفته مست
    مست در محراب هرگز ديده اي
  • چه بانگ پاي اسپ است اين که در وجد؟
    نوا در حلق خنياگر شکستي؟
  • جان دگري در تن نالان که بودي؟
    کان نمکي در دل بريان که بودي؟
  • اي باد، حديث دلم آنجاش بگويي
    در گوشه اي در گوش به تنهاش بگويي
  • از جعد ترش تن چو مويم
    در تافته گشت موي در موي
  • در گذر براق تو خاک شد استخوان من
    منتظر عنايتم، گر نظري در افگني
  • بسته موي توام، ور به تنم در نگري
    موي در موي کني فرق و مرا بشناسي
  • هستم فتاده در غم برخاسته ز هستي
    هيچ افتدت که گه گه در ديدن من آيي
  • دوش گفتي مردم چشم توام
    وين زمان در چشم من در مي روي
  • عقل حوادث نپخت در پس نه پرده، زآنک
    رخنه بال من است در فلک چنبري
  • اين زمانت که در کنار آمد
    جز کمر هيچ در ميان ديدي؟
  • تو مست همچو غنچه، دل در خيال حسنت
    گلبرگ من، نگويي تو در کدام بويي؟
  • در عهد او چه جويي دلهاي خسته، اي جان؟
    در ملک مير ظالم ويرانه چند خواهي
  • جهان سوزي، اگر در غمزه آيي
    شکرريزي، اگر در خنده باشي
  • ز بحر نظم خسرو در نثارت
    کشد هر لحظه در شاهسواري
  • در قيد بمرد آهو، خسرو به خم گيسو
    هر صيد بود لابد در کشمکش دامي
  • سرو سمنبرم کجا تا به برش درآرمي؟
    دست مراد يکدمي در کمرش در آرمي؟
  • بودم اسير کافران وقتي و در فراق تو
    در هوسم که اين زمان کاش همان اسيرمي
  • تا دست و پا نهادي در حسن کس نديدم
    پايي به دامن اندر، دستي در آستيني
  • من سري دارم که در پايت کشم
    گر تو در خوبي نداري همسري
  • ماند چشمم روز و شب در چارسو
    تا مگر ناگه در آيي از دري
  • تاراج غمزه هاش در آمد به شهر و کو
    در خانه اي نماند متاع سلامتي
  • گر بي تو در بهشت برندم، زنم ز آه
    آتش در آن بهشت که گردد جهنمي
  • هزار جان مقدس در انتظار بسوخت
    ز تنگنايي گفتار در چنان دهني
  • غمزه هايت به فسون در دل من در رفته
    تا به تاراج ببردند مسلماني من
  • ديوان اوحدي مراغي

  • در وي سر سرجويان گردان شده از گردن
    در وي دل جانبازان تنها شده از تنها
  • اي نرگس تو فتنه و در فتنه خوابها
    زلف تو حلقه حلقه و در حلقه تابها
  • ساقي، ميان ببند که هنگام عشرتست
    مي در پيالها کن و گل در کنارها
  • ريختم در طلبت هر چه دلم داشت، مرو
    باختم در هوست هر چه مرا بود، بيا
  • در طوافت سعي خواهم کرد از آنک
    سعي ها کردست گردون در صفات
  • همچو جان وصل تو ما را در خورست
    گر چه جان ما نباشد در خورت
  • عارض او در خم زلف چو مار
    آرزويي در دهان اژدهاست
  • اگر مقبلي هست،در بند اوست
    وگر مشکلي هست، در کار ماست
  • دل به صحرا مي رود، در خانه نتوانم نشست
    بوي گل برخاست، در کاشانه نتوانم نشست
  • سر به در دوست نهادند خلق
    در همه سرها چو هواي گلست
  • سر در سرش کنم به وفا، گر به خلوتي
    در چنگم اوفتد سر زلف نگار، مست