167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • بنياد عجز ريخته رنگ سرکشي ست
    در طره ئي که نقش قدم نيز پست نيست
  • مائيم و سرنگوني از پافتادگي
    در وادئي که نقش قدم نيز پست نيست
  • جمعيت حواس در آغوش بيخوديست
    از هوش بهره نيست کسي را که مست نيست
  • چشم بيدار طرب مايه سامان گل است
    در نظر خوابت اگر سوخت چراغان گل است
  • يک نگه مشق تماشاي طرب مفت هوس
    غنچه در مهد بپردازد بستان گل است
  • رنگ و بو در نظرت چند نقاب آرايد
    باخبر باش همين صورت عريان گل است
  • چشم خرد آئينه جام مي ناب است
    ابروي سخن در شکن موج شراب است
  • عارف بخدا ميرسد از گردش چشمي
    در نيم نفس بحر هم آغوش حباب است
  • کيفيت طوفانکده گريه مپرسيد
    در هم نم اشکم دو جهان عالم آبست
  • خوش باش که در ميکده نشه تحقيق
    مينائي اگر هست همان رنگ شرابست
  • در محفل قانون نواسنجي عشاق
    گو شيکه ادا فهم نشد گوش ربابست
  • تا سرمه نکشتيم بچشمش نرسيديم
    در بزم خموشان نفس سوخته بابست
  • (يدل) اگر افسرده دلي جمع کتب کرد
    در مدرسه دانش ما جلد کتابست
  • غير آثار عبارت حايل تحقيق نيست
    گر تو برخيزي در دير و حرم بي پرده است
  • دعوي تحقيق در هر رنگ دارد انفعال
    بر جبين هر که خواهي ديدنم بي پرده است
  • کي صبح نقاب افگند از چهره که امشب
    آئينه بخت سيهم در کف شام است
  • مستند اسيران خم و پيچ محبت
    در حلقه کيسوي تو ذکر خط جام است
  • اگر اوهام سد راه ما نيست
    نفس افسون پاي در گل کيست
  • ناله ام در وعده گاه وصل خارج نغمه نيست
    ميدهم آواز تا بختم کجا خوابيده است
  • جنس موهومم دکان آبروئي چيده است
    هيچ هم در عالم اميد مي ارزيده است
  • در جناب حضرت شاه سليمان بارگاه
    ناتوان موري خيال عرضي انديشيده است
  • تا برنگش وارسي از نقش ما غافل مباش
    بحر در جيب حباب اينجا نفس دزديده است
  • همچو شبنم در تمناي نثار نوگلي
    داشتم اشکي نميدانم کجا غلطيده است
  • در غبار خط نفس دزديده آهي ميکشم
    سرمه گرديده است دل تا اين صدا باليده است
  • گشته ام پيروز حق نعمت ديرينه اش
    همچنان در هر بن مويم نمک خوابيده است
  • صفا کدورت زنگار جسم نزدايد
    زسايه کس نتواند در آفتاب گذشت
  • طالع دون همتان خفته است در زيرزمين
    بر فلک باور ندارم از چنين کوکب نشست
  • دوستان بايد بياد آريد تعظيم وفاق
    شمع هم در انجمن بعد از وداع شب نشست
  • (بيدل) از کسب ادب ظلم است بر آزادگي
    ناله دارد بازي طفلي که در مکتب نشست
  • در آتش فکن (بيدل) اين رخت وهم
    تو افسرده ئي کار کس خام نيست
  • زمردمک نگهم داغ شد چو شمع خموش
    در انتظار تو سامان انتظارم سوخت
  • هجوم حيرت آنجلوه چون پر طاوس
    هزار رنگ طپش در دل غبارم سوخت
  • عيب پوشيهاست در سير تجرد پيشه گان
    نقش پاي سوزن ما بخيه پيراهن است
  • در گرفتاريست عيش دل که مجنون ترا
    مطرب ساز طرب کم نيست تا زنجير پاست
  • عالمي در جستجوي راحت از خود رفته است
    ميروم من هم ببينم تا کجا زنجير پاست
  • از تعصب جاهلان دين هدا را دشمن اند
    عاقبت در جنگ اين کوران عصا خواهد شکست
  • چون غنچه در کمين بهاري نشسته ايم
    چاکي اگر دمد زگريبان بهشت ماست
  • در سينه دل بضبط نفس آب کرده ايم
    ناقوس از ستمزده هاي کنشت ماست
  • ميکند خاکستري گرد از نقاب اخگرم
    قمري ئي در بيضه مينالد تماشاکردني است
  • در هيچ مکان رام تسلي نتوان شد
    زين باديه خلقي بدل ريش گذشتست
  • جهان در سرمه خوابيد از خيال چشم فتانت
    چه سنگين بود يارب سايه ديوار مژگانت
  • سواد ناز روشن کرد حسن از سعي تعميرم
    سفالي يافت در گل کردن اينخاک ريحانت
  • برنگي گل نکردم کز حجابت برنياوردم
    مصورداشت در نقشم کشيدنهاي دامانت
  • برنگ چنبر دف در طلسم پيکر ما
    بهر چه دست زني منزل فغان خاليست
  • زجيب هر مژه آغوش ميچکد اينجا
    بيا که جاي تو در چشم دوستان خاليست
  • بخود چه الفت بيگانگيست شوق ترا
    که محو غيري و آئينه در کنار تو نيست
  • مثال شخص در آئينه گرد وحشت اوست
    تو گر زخود نروي هيچکس دوچار تو نيست
  • همين غيب و شهادت فرق دارد
    معاني در دل و بر لب عبارات
  • بگردش نگهت پي نبرد فطرت تو
    که سبحه تو چه زنار در گلوي تو داشت
  • شب در آئينه سير شکوه حسن تو کردم
    نميرسم بخود اکنون زدور باشي حيرت
  • نغمه ها بيخواست مي جوشد زساز ما و من
    حيرت آهنگيم در آهنگ ما آهنگ نيست
  • در محيط از خودنمائيها نمي گنجد حباب
    گر نفس بر خود نبالد گوشه دل تنگ نيست
  • سکته صد مصرع مو جست تمکين گهر
    در دبستان ادب سنجي تامل دنگ نيست
  • ازين محيط که در بي نمي است طوفانش
    کسي که آب رخي برد گوهرش پاک است
  • چه وانمايمت از چشم بند عالم وهم
    که خودنمائي آئينه در دل خاک است
  • حيرتم عمري باميد ندامت شاد داشت
    جان کنيها ريشه ئي در تيشه فرهاد داشت
  • بيتو در ظلمت سراي جسم کي بودي فروغ
    پرتو مهر تو اين ويرانه را آباد داشت
  • پيش ازان کانديشه دام و قفس رهزن شود
    طاير ما آشيان در خاطر صياد داشت
  • بزده ام تا جلوه ئي نقب خرابيهاي دل
    اين عمارت جاي خشت آئينه در بنياد داشت
  • ياد اياميکه در صحراي پرشور جنون
    همچو موج سيل نقش پاي من فرياد داشت
  • صداي تست کزين کوه باز ميگردد
    بناله رنج مکش در مزاج سنگ کريست
  • غفلت نواي حسرت ديدار نيستم
    در پرده چکيدن اشکم ترانه ايست
  • در ياد عمر رفته دلي شاد ميکنم
    رنگ پريده را بخيال آشيانه ايست
  • خاک غربت کيمياي مردم نيک اختر است
    قطره در گرد يتيمي خشک چون شد گوهر است
  • موج شهرت در کمين خامشي پر ميزند
    مصرع برجسته آهنگي زتار مسطر است
  • زشتي اعمال دارد برق نفرين در بغل
    شاهد حسن عمل را جوش تحسين زيور است
  • مرگ را در طينت آسوده طبعان راه نيست
    آتش ياقوت (بيدل) ايمن از خاکستر است
  • خيرو شريکه داريد بر فضل واگذاريد
    هر چند اميد عفو است در کيش ما گناهست
  • با عشق غير تسليم ديگر چه سرکند کس
    در آفتاب محشر بي سايگي پناهست
  • دل گر نشان نميداد هستي چه داشت در بار
    تمثال بي اثر را آئينه دستگاهست
  • اي شمع چند خواهي مغرور ناز بودن
    اين گردن بلندت سر در کنار چاهست
  • خاک مرا مخواهيد پامال نااميدي
    با هر سياه کاري در سرمه ام نگاهست
  • شستن مگر بخواند مضمون سرنوشتم
    ناميکه من ندارم در نامه سياهست
  • خامشي در پرده سامان تکلم کرده است
    از غبار سرمه آوازي توهم کرده است
  • از عدم ناجسته شوخيهاي هستي ميکنيم
    صبح ما هم در نقاب شب تبسم کرده است
  • داغ محبتم در دل نيست جاي من
    آنجا که حلقه ميزنم از دل درون تر است
  • پيوند دل بتار نفس دام زندگيست
    در پاي سوزنت گره رشته لنگر است
  • در بحر انتظار که قعرش پديد نيست
    اشکي که بر سر مژه ئي سوخت گوهر است
  • ما را زفکر معني باريک چاره نيست
    در صيدگاه ما همه نخچير لاغر است
  • پيچيده ايم نامه پرواز در بغل
    رنگ شکستگان پر و بال کبوتر است
  • آئينه در مقابل ما داشتن چه سود
    تمثال عجز ناله زنجير جوهر است
  • پاي در دامن کشيدن نشه جمعيت است
    باده ما را چو شبنم احتياج شيشه نيست
  • ساز هستي يک قلم آماده برق فناست
    مشت خاشاکي که نتوان سوختن در بيشه نيست
  • دل زمقصد غافل و آنگاه لاف جستجو
    شرم دار از معني لفظي که در انديشه نيست
  • زکف گرداب دارد پنبه در گوش
    که غافل از خروش موج درياست
  • فنا سامان کن و مست غنا باش
    که در خاک آنچه مي خواهي مهياست
  • سحر در پرتو خورشيد محو است
    بهر جا طبع روشن شد نفس کاست
  • صد قيامتکده در پرده حيرت داريم
    مژه بر هم زدن ما صف محشر شکنيست
  • آرزو حسرت مژگان که دارد يارب
    که نفس در جگرم بي خود نشتر شکنيست
  • خم مکن در عرض حاجت تا تواني پشت دست
    اينقدرها برنميدارد گراني پشت دست
  • در گلستان فاسعي کسي ضايع نيست
    رنگ هم گر رود از خود پي سامان گلست
  • ايخوش آن ديده که در انجمن ناز و نياز
    بال بلبل بنظر دارد و حيران گلست
  • تا بکي در غم تدبير سلامت مردن
    بيش از زخم همان زحمت جوشن تيغست
  • قاتل و ساز مروت نپسندي (بيدل)
    مد احسان نفس در نظر من تيغست
  • دور گرد وصلم اما در تماشاگاه شوق
    با دلم تير نگاهش تا بمژگان آشناست
  • هيچکس در بارگاه آگهي مردود نيست
    صافي آئينه با گبر و مسلمان آشناست
  • در مقامي که جنون نشه عزت دارد
    پاي بي آبله يکسر سر بي دستار است
  • ابرو تا بکجا خاک مذلت نشود
    حرص در سعي طلب آنچه ندارد عار است
  • خواجه تا چند نبندد بتغافل در گوش
    شور هنگامه محتاج دماغ افشار است
  • خواب را در ديده حيران عاشق بار نيست
    خانه خورشيد را با فرش مخمل کار نيست