نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان بيدل دهلوي
بنياد عجز ريخته رنگ سرکشي ست
در
طره ئي که نقش قدم نيز پست نيست
مائيم و سرنگوني از پافتادگي
در
وادئي که نقش قدم نيز پست نيست
جمعيت حواس
در
آغوش بيخوديست
از هوش بهره نيست کسي را که مست نيست
چشم بيدار طرب مايه سامان گل است
در
نظر خوابت اگر سوخت چراغان گل است
يک نگه مشق تماشاي طرب مفت هوس
غنچه
در
مهد بپردازد بستان گل است
رنگ و بو
در
نظرت چند نقاب آرايد
باخبر باش همين صورت عريان گل است
چشم خرد آئينه جام مي ناب است
ابروي سخن
در
شکن موج شراب است
عارف بخدا ميرسد از گردش چشمي
در
نيم نفس بحر هم آغوش حباب است
کيفيت طوفانکده گريه مپرسيد
در
هم نم اشکم دو جهان عالم آبست
خوش باش که
در
ميکده نشه تحقيق
مينائي اگر هست همان رنگ شرابست
در
محفل قانون نواسنجي عشاق
گو شيکه ادا فهم نشد گوش ربابست
تا سرمه نکشتيم بچشمش نرسيديم
در
بزم خموشان نفس سوخته بابست
(يدل) اگر افسرده دلي جمع کتب کرد
در
مدرسه دانش ما جلد کتابست
غير آثار عبارت حايل تحقيق نيست
گر تو برخيزي
در
دير و حرم بي پرده است
دعوي تحقيق
در
هر رنگ دارد انفعال
بر جبين هر که خواهي ديدنم بي پرده است
کي صبح نقاب افگند از چهره که امشب
آئينه بخت سيهم
در
کف شام است
مستند اسيران خم و پيچ محبت
در
حلقه کيسوي تو ذکر خط جام است
اگر اوهام سد راه ما نيست
نفس افسون پاي
در
گل کيست
ناله ام
در
وعده گاه وصل خارج نغمه نيست
ميدهم آواز تا بختم کجا خوابيده است
جنس موهومم دکان آبروئي چيده است
هيچ هم
در
عالم اميد مي ارزيده است
در
جناب حضرت شاه سليمان بارگاه
ناتوان موري خيال عرضي انديشيده است
تا برنگش وارسي از نقش ما غافل مباش
بحر
در
جيب حباب اينجا نفس دزديده است
همچو شبنم
در
تمناي نثار نوگلي
داشتم اشکي نميدانم کجا غلطيده است
در
غبار خط نفس دزديده آهي ميکشم
سرمه گرديده است دل تا اين صدا باليده است
گشته ام پيروز حق نعمت ديرينه اش
همچنان
در
هر بن مويم نمک خوابيده است
صفا کدورت زنگار جسم نزدايد
زسايه کس نتواند
در
آفتاب گذشت
طالع دون همتان خفته است
در
زيرزمين
بر فلک باور ندارم از چنين کوکب نشست
دوستان بايد بياد آريد تعظيم وفاق
شمع هم
در
انجمن بعد از وداع شب نشست
(بيدل) از کسب ادب ظلم است بر آزادگي
ناله دارد بازي طفلي که
در
مکتب نشست
در
آتش فکن (بيدل) اين رخت وهم
تو افسرده ئي کار کس خام نيست
زمردمک نگهم داغ شد چو شمع خموش
در
انتظار تو سامان انتظارم سوخت
هجوم حيرت آنجلوه چون پر طاوس
هزار رنگ طپش
در
دل غبارم سوخت
عيب پوشيهاست
در
سير تجرد پيشه گان
نقش پاي سوزن ما بخيه پيراهن است
در
گرفتاريست عيش دل که مجنون ترا
مطرب ساز طرب کم نيست تا زنجير پاست
عالمي
در
جستجوي راحت از خود رفته است
ميروم من هم ببينم تا کجا زنجير پاست
از تعصب جاهلان دين هدا را دشمن اند
عاقبت
در
جنگ اين کوران عصا خواهد شکست
چون غنچه
در
کمين بهاري نشسته ايم
چاکي اگر دمد زگريبان بهشت ماست
در
سينه دل بضبط نفس آب کرده ايم
ناقوس از ستمزده هاي کنشت ماست
ميکند خاکستري گرد از نقاب اخگرم
قمري ئي
در
بيضه مينالد تماشاکردني است
در
هيچ مکان رام تسلي نتوان شد
زين باديه خلقي بدل ريش گذشتست
جهان
در
سرمه خوابيد از خيال چشم فتانت
چه سنگين بود يارب سايه ديوار مژگانت
سواد ناز روشن کرد حسن از سعي تعميرم
سفالي يافت
در
گل کردن اينخاک ريحانت
برنگي گل نکردم کز حجابت برنياوردم
مصورداشت
در
نقشم کشيدنهاي دامانت
برنگ چنبر دف
در
طلسم پيکر ما
بهر چه دست زني منزل فغان خاليست
زجيب هر مژه آغوش ميچکد اينجا
بيا که جاي تو
در
چشم دوستان خاليست
بخود چه الفت بيگانگيست شوق ترا
که محو غيري و آئينه
در
کنار تو نيست
مثال شخص
در
آئينه گرد وحشت اوست
تو گر زخود نروي هيچکس دوچار تو نيست
همين غيب و شهادت فرق دارد
معاني
در
دل و بر لب عبارات
بگردش نگهت پي نبرد فطرت تو
که سبحه تو چه زنار
در
گلوي تو داشت
شب
در
آئينه سير شکوه حسن تو کردم
نميرسم بخود اکنون زدور باشي حيرت
نغمه ها بيخواست مي جوشد زساز ما و من
حيرت آهنگيم
در
آهنگ ما آهنگ نيست
در
محيط از خودنمائيها نمي گنجد حباب
گر نفس بر خود نبالد گوشه دل تنگ نيست
سکته صد مصرع مو جست تمکين گهر
در
دبستان ادب سنجي تامل دنگ نيست
ازين محيط که
در
بي نمي است طوفانش
کسي که آب رخي برد گوهرش پاک است
چه وانمايمت از چشم بند عالم وهم
که خودنمائي آئينه
در
دل خاک است
حيرتم عمري باميد ندامت شاد داشت
جان کنيها ريشه ئي
در
تيشه فرهاد داشت
بيتو
در
ظلمت سراي جسم کي بودي فروغ
پرتو مهر تو اين ويرانه را آباد داشت
پيش ازان کانديشه دام و قفس رهزن شود
طاير ما آشيان
در
خاطر صياد داشت
بزده ام تا جلوه ئي نقب خرابيهاي دل
اين عمارت جاي خشت آئينه
در
بنياد داشت
ياد اياميکه
در
صحراي پرشور جنون
همچو موج سيل نقش پاي من فرياد داشت
صداي تست کزين کوه باز ميگردد
بناله رنج مکش
در
مزاج سنگ کريست
غفلت نواي حسرت ديدار نيستم
در
پرده چکيدن اشکم ترانه ايست
در
ياد عمر رفته دلي شاد ميکنم
رنگ پريده را بخيال آشيانه ايست
خاک غربت کيمياي مردم نيک اختر است
قطره
در
گرد يتيمي خشک چون شد گوهر است
موج شهرت
در
کمين خامشي پر ميزند
مصرع برجسته آهنگي زتار مسطر است
زشتي اعمال دارد برق نفرين
در
بغل
شاهد حسن عمل را جوش تحسين زيور است
مرگ را
در
طينت آسوده طبعان راه نيست
آتش ياقوت (بيدل) ايمن از خاکستر است
خيرو شريکه داريد بر فضل واگذاريد
هر چند اميد عفو است
در
کيش ما گناهست
با عشق غير تسليم ديگر چه سرکند کس
در
آفتاب محشر بي سايگي پناهست
دل گر نشان نميداد هستي چه داشت
در
بار
تمثال بي اثر را آئينه دستگاهست
اي شمع چند خواهي مغرور ناز بودن
اين گردن بلندت سر
در
کنار چاهست
خاک مرا مخواهيد پامال نااميدي
با هر سياه کاري
در
سرمه ام نگاهست
شستن مگر بخواند مضمون سرنوشتم
ناميکه من ندارم
در
نامه سياهست
خامشي
در
پرده سامان تکلم کرده است
از غبار سرمه آوازي توهم کرده است
از عدم ناجسته شوخيهاي هستي ميکنيم
صبح ما هم
در
نقاب شب تبسم کرده است
داغ محبتم
در
دل نيست جاي من
آنجا که حلقه ميزنم از دل درون تر است
پيوند دل بتار نفس دام زندگيست
در
پاي سوزنت گره رشته لنگر است
در
بحر انتظار که قعرش پديد نيست
اشکي که بر سر مژه ئي سوخت گوهر است
ما را زفکر معني باريک چاره نيست
در
صيدگاه ما همه نخچير لاغر است
پيچيده ايم نامه پرواز
در
بغل
رنگ شکستگان پر و بال کبوتر است
آئينه
در
مقابل ما داشتن چه سود
تمثال عجز ناله زنجير جوهر است
پاي
در
دامن کشيدن نشه جمعيت است
باده ما را چو شبنم احتياج شيشه نيست
ساز هستي يک قلم آماده برق فناست
مشت خاشاکي که نتوان سوختن
در
بيشه نيست
دل زمقصد غافل و آنگاه لاف جستجو
شرم دار از معني لفظي که
در
انديشه نيست
زکف گرداب دارد پنبه
در
گوش
که غافل از خروش موج درياست
فنا سامان کن و مست غنا باش
که
در
خاک آنچه مي خواهي مهياست
سحر
در
پرتو خورشيد محو است
بهر جا طبع روشن شد نفس کاست
صد قيامتکده
در
پرده حيرت داريم
مژه بر هم زدن ما صف محشر شکنيست
آرزو حسرت مژگان که دارد يارب
که نفس
در
جگرم بي خود نشتر شکنيست
خم مکن
در
عرض حاجت تا تواني پشت دست
اينقدرها برنميدارد گراني پشت دست
در
گلستان فاسعي کسي ضايع نيست
رنگ هم گر رود از خود پي سامان گلست
ايخوش آن ديده که
در
انجمن ناز و نياز
بال بلبل بنظر دارد و حيران گلست
تا بکي
در
غم تدبير سلامت مردن
بيش از زخم همان زحمت جوشن تيغست
قاتل و ساز مروت نپسندي (بيدل)
مد احسان نفس
در
نظر من تيغست
دور گرد وصلم اما
در
تماشاگاه شوق
با دلم تير نگاهش تا بمژگان آشناست
هيچکس
در
بارگاه آگهي مردود نيست
صافي آئينه با گبر و مسلمان آشناست
در
مقامي که جنون نشه عزت دارد
پاي بي آبله يکسر سر بي دستار است
ابرو تا بکجا خاک مذلت نشود
حرص
در
سعي طلب آنچه ندارد عار است
خواجه تا چند نبندد بتغافل
در
گوش
شور هنگامه محتاج دماغ افشار است
خواب را
در
ديده حيران عاشق بار نيست
خانه خورشيد را با فرش مخمل کار نيست
صفحه قبل
1
...
426
427
428
429
430
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن