167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي

  • گرچه اين بيتها تمام نشد
    تيغ گفتار در نيام نشد
  • يک رمه ناحفاظ و نابينا
    در عبارت فرخچ و نازيبا
  • بگذر از ذکر جاهلان کردن
    هستشان در خور قفا گردن
  • گرچه اياشن اقاربند همه
    در اقارب عقاربند همه
  • از عدم بوده وز فنا سوده
    در ميان طمطراق بيهوده
  • زشت باشد که در زناشويي
    بنده باشي و خواجگي جويي
  • زيرک آنست کو نگايد زن
    ننهد در سراي خود شيون
  • ديد در فروز گريبانش
    دو درم بهر جامه و نانش
  • بشود لامحاله دهر خراب
    چون لواطه کنند در محراب
  • شکر حق را که ابرها باريد
    بدل آب در مرواريد
  • گردن جمله از تف سيلي
    همچو کرباس در کف نيلي
  • آب در جوي ديگران بردن
    به اجازت چو داد بفشردن
  • قسمتي در قيامت ايمانست
    نه نسب نامهاي انسانست
  • بهر اين است در ره اسباب
    سر نگوسار لاي لاانساب
  • پس در اين بزمگاه نامردان
    از پي صحبت جوانمردان
  • مکتب شرع رانديده هنوز
    به در عقل نارسيده هنوز
  • همه در دست يک رمه رعنا
    همچو شمعند پيش نابينا
  • همه بسيار گوي کم دانند
    همه چون غول در بيابانند
  • پرده در همچو راز غمازان
    بي نمازان بيهده تازان
  • خويشتن را شمرده از ندما
    ساخته مسکن از در حکما
  • شده سردي نصيب در ازلش
    نوحه بسيار خوشتر از غزلش
  • در سخن سفله ژاژ مي خايد
    تاش زان ترهات بستايد
  • حد افعال و قوت برسام
    ورمي گرم در حجاب مدام
  • انبساط انقباض ازو در دل
    هر زمان آورد همي حاصل
  • يرقان انتشاري از صفرا
    که شود در همه بدن پيدا
  • فتق دردي شديد در امعاء
    عضل البطن با صفاق قفا
  • فلک خامس آن بهرامست
    آنکه در فعل و راي خودکامست
  • دو ازو در نهاد مسعودند
    فاعل خير و منبع جودند
  • شرف آفتاب در حملست
    شرف ماه گاو بي جدلست
  • غافلند اين منجمان از کار
    نيست در کارشان دل بيدار
  • نتوانم که گويمش مردم
    زانکه در سر اين سخن مردم
  • ور شود کشته گاه جولانش
    صيد در زير زخم دندانش
  • در زمانه سخنسراي شدم
    تن گفتار را بهاي شدم
  • در عدد گرچه پرملک فلکيست
    با حروف شهادتين يکيست
  • طاقهاش از طراوت و تبجيل
    همچو کوي سرائلي در نيل
  • گفته من روان شمار روان
    در دو عالم چوچشمه حيوان
  • با روان و خرد بياميزش
    بر در کعبه دل آويزش
  • آفتابيست اين سخن کز عز
    در تراجع نيوفتد هرگز
  • کردم از خاطري ز لؤلؤ پر
    دامن آخرالزمان پر در
  • شب برناييم به نيمه رسيد
    صبح پيريم در زمان بدميد
  • زندگاني که نبودش حاصل
    مرد عاقل در آن نبندد دل
  • زانکه در بارگاه بي بندي
    نبود جان و جامه پيوندي
  • چار طبع است در سراي رحيل
    آلت چار ميخ عزرائيل
  • سقف او وقف خانه افلاک
    خوانده در صحن مالک الاملاک
  • در تماشاي فکرت از اغيار
    سايه خانه هم نيابد بار
  • هرگهي گو به درس بنشيند
    عقل در مجلسش درر چيند
  • در فصاحت زبان چو بگشايد
    بسته گيرد زمانه را شايد
  • زانکه در دهر سگ پرستانند
    راست چون موش آفت نانند
  • قوم موسي چو از براق خرد
    دورماندند در گذرگه بد
  • در زمستان سه مه بياسايد
    پس بهاري چنان بيارايد