167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي

  • زورقي بر نقاب در جيحون
    کيست اين دخت زاده قارون
  • سرو چون حور در ميان چمن
    سمن مشک بيز پيرامن
  • فضل دين در ره مسلمانيست
    هنر ملک ره فرادانيست
  • هست در راه فکرت عاقل
    از پي کشف فطرت غافل
  • وان ممسک چو آب در فلکست
    که وجودش مقدم هلکست
  • آدمي مرده در غم ناني
    آن دوال رکاب چون کاني
  • شتر مست در بياباني
    کرد قصد هلاک ناداني
  • در دم اژدها مکان سازم
    يا به دندان مار بگدازم
  • ديد در گوشه هاي خار نحيف
    اندکي زان ترنجبين لطيف
  • اندکي زان ترنجبين برکند
    کرد پاکيزه در دهان افگند
  • بلبلک شاد در گلستانها
    مي زد از راه عشق دستانها
  • ديد در راه ناگه آب خوري
    کشتزاري و پير برزگري
  • در جهان فراخ با نزهت
    چکني اين کريج پر وحشت
  • مثلت هست در سراي غرور
    مثل يخ فروش نيشابور
  • زان ملوک عجم که در تاريخ
    بخردان راست موعظت توبيخ
  • در جهاني که عقل و ايمانست
    مردن جسم زادن جانست
  • آنکه در صف بارگاه ازل
    مي سرايد چو عندليب غزل
  • در جهاني چه بايدت بودن
    که به پنگان توانش پيمودن
  • در غرورش توانگر و درويش
    شاد همچون خيال گنج انديش
  • در فگندت به چنبر گردن
    بهر کشتن زمانه پيسه رسن
  • برنيامد در اين جهان باري
    هيچ پرمغز را ازو کاري
  • در سخاوت به کودکان ماند
    بدهد زود و زود بستاند
  • صدمت شوق در سراي فراق
    نکشد بار انتظار براق
  • آن شنيدي که عمر خطاب
    ديد قومي نشسته در محراب
  • گر همه در برت فرو ريزد
    مرد عاقل درو نياويزد
  • صورتش بر تن لئيمان بند
    صفتش در دل حکيمان پند
  • در سرايي که بارگه باشد
    زحمت و انبه سپه باشد
  • ناگهي بيني از در بستان
    اجل آيد سيه کند پستان
  • اهل دنيا به خوبي و زشتي
    خفتگانند جمله در کشتي
  • يک زمان از نهاد خود برخيز
    در رکاب محمدي آويز
  • صفت کاهلان دين در راه
    هست لفظ من استوي يوماه
  • تو در اين راه کودکي طفلي
    نه شراب مروقي ثفلي
  • در غربت مزن که خوار شوي
    زهر ناديده زهرخوار شوي
  • در سفر خواجگي نکو نايد
    که سفر خواجگي بپالايد
  • خر عيسي گرسنه بر آخر
    دامن راه کهکشان پر در
  • راز در زيرکان نهان باشد
    زانکه هشيار بدگمان باشد
  • تنگي راه را صفت بشنو
    در رهي نازموده خيره مرو
  • قمر آنجا طريق گم کرده
    شمس در وي شعاع بسپرده
  • جزع در چشمهاش خوان آراي
    غول بر گوشها فقاع گشاي
  • باش تا روز حشر برخيزند
    همه در دامن دل آويزند
  • اجل نفس در گدايي دان
    اصل او راز پادشايي دان
  • همچنين باش در نقاب سرشت
    تا نريزد جمالت آب بهشت
  • مادري راکه رستمي زايد
    درد زه در زمانش بگزايد
  • دست در مغز مرکز سفلي
    پاي بر فرق عالم علوي
  • در تهور کسي فلاح نديد
    روي آرامش و صلاح نديد
  • گفت در بذله از پي بذلش
    ضاعف الله ملکه عدلش
  • مانده از چابکيش در دوران
    کاربندان آسمان حيران
  • ذره اي تيغ شاه باصولت
    عدد خلق کشت در خلقت
  • از دل هندوان رميده حيات
    ترک ترکان شمرده در درکات
  • خصم در پيش گرزش ار ملکست
    همچو دنبال گزدم فلکست