167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي

  • در سخاوت چنانکه خواهي ده
    ليکن اندر معاملت بسته
  • زآنکه در مکتب علوم ازل
    از پي راندن رسوم عمل
  • در عبارت کتاب مسطورست
    رق منشور و بيت معمورست
  • اوست در سايه پناه خرد
    حاجب بار بارگاه خرد
  • عقل همچون بهار دلجويست
    کاب فرزانگيش در جويست
  • هست در خانقاه رباني
    بر سر شارع مسلماني
  • در سباحت اگرچه استادي
    پيش من زين قبل بر استادي
  • نطق زيبا ز خامشي بهتر
    ورنه در جهان فرامشي بهتر
  • حجت ايزدست در گردن
    خواندن علم و کار ناکردن
  • در جهان خراب بي فرياد
    کس گرفتار باد عشوه مباد
  • در دوني براي زر نزنند
    باسليق از براي سر نزنند
  • عالمان خود کمند در عالم
    باز عامل ميان عالم کم
  • ناطق عقل صد دانا به
    مستمع در عمل توانا به
  • در رهش رنج نيست آسانيست
    بي زباني همه زباندانيست
  • در ره عاشقي سلامت نيست
    اضطرابست و استقامت نيست
  • بنه ارهيچ عشق آن داري
    در ميان آنچه برميان داري
  • تا به زير زمانه کهنست
    نفس در آرزو مراغه زنست
  • نفس در پيش عشق سگداريست
    نفس درراه عشق بيکاريست
  • وان مفرح که اوليا سازند
    در شفاخانه رضا سازند
  • دهر چون در سراي قيراندود
    توده دوده با تلاطم دود
  • ظلمهاي سپهر دريادم
    گشته در طبع دهر مستحکم
  • زنگياني به قير بسرشته
    شبه با ساج کرده در رشته
  • شمس رخ در حجاب پوشيده
    وز سياهي نقاب پوشيده
  • خسرو شرق در شبستان خوش
    خفته بر روي نيلگون مفرش
  • قطب در قطر چرخ پيوسته
    متمکن چو پير آهسته
  • بامدادان پگاه از در من
    ناگه آمد پديد دلبر من
  • که عمارت سراي رنج بود
    در خرابي مقام گنج بود
  • اول خلق در جهان ماييم
    نه همه جاي چهره بنماييم
  • من ز درگاه خازن ملکوت
    حجتم در خزينه ناسوت
  • چه کني باد چون وفاجويان
    عمر در وعده نکورويان
  • همه در بند کام خويشتند
    عاشقان پيششان همه شمنند
  • گر برو عنکبوتکي بتند
    در زمان حد زانيانش زند
  • در غرورش توانگر و درويش
    راست همچون خيال گنج انديش
  • نقش آنها کز اهل محرابند
    در جريده مجردان يابند
  • دل من کرد قصد پاداشن
    افگنم در سراي تو شيون
  • وقت راآخرش اگر چربست
    با خداي و رسول در حربست
  • در کفايت بلند راي شديد
    آن بلندي چرا پليد کنيد
  • همه را در ولايت يزدان
    راستي قالبست و معني جان
  • زهد اصلي رساندت در وصل
    زاهد مشتري ندارد اصل
  • از در بسته ديو بگريزد
    عقل خود با بهيمه ناميزد
  • نفس حسيت پنج در دارد
    روح عقلي يکي گذر دارد
  • خانه پنج در منافق راست
    خانه يک دري موافق راست
  • نقد تو چون ترا برانگيزد
    همه در گردن تو آويزد
  • بلعجب روح روح انسانيست
    که در اين ديوخانه زندانيست
  • سابقت زو نهفته در راندن
    خاتمت زو به مهر درخواندن
  • خفت زاد راهب اندر دير
    داردش در صفاي خاطر خير
  • صحت تن بودت در پرهيز
    از سر امتلا سبک برخيز
  • تا ترا روزگار چون گويد
    لقمه در معده ات برآشوبد
  • چون روي در جهان پاينده
    با تو آيند جملگي زنده
  • در خرابي نشسته کين چينست
    رسم گبران گرفته کين دينست