167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • بي کدورت نيست در کثرت صفاي وحدتم
    تا بگلشن راه دارد صرف صد رنگ است آب
  • خانه داري داغ کلفت ميکند وارسته را
    در دل آئينه (بيدل) سر بسر زنگ است آب
  • (بيدل) ز شوخ چشمي خود در محيط وصل
    داريم چون حباب ز سر تا بپا نقاب
  • تا از ان پاي نگارين بوسه کرد انتخاب
    جام در موج شفق زد حلقه چشم رکاب
  • صفحه گلش نبندد نقش رنگت در خيال
    ساغر نرگس نبيند نشه چشمت بخواب
  • ناله را آسوده نتوان ديد در کيش وفا
    به که کم گردد دعاي دردمندان مستجاب
  • در گلستانيکه رنگ از چهره من ريختند
    گشت هر برگ خزان آئينه دار آفتاب
  • شبنم لطف کريمان جهان برقست و بس
    غير آتش نيست در سرچشمه خورشيد آب
  • ديده در ادراک آغوش خيالت عاجز است
    ذره کي يابد کنار بحر ژرف آفتاب
  • در عرق اعجاز حسن او تماشاکردني است
    شبنم گل ميچکد آنجا ز ظرف آفتاب
  • ما عدم سرمايگان را لاف هستي نادر است
    ذره حيرانست در وضع شگرف آفتاب
  • بسکه در نظاره مهر جمال او گداخت
    موج شبنم ميزند امروز برف آفتاب
  • جانفشانيهاست (بيدل) در تماشاي رخش
    چون سحر کن نقد عمر خويش صرف آفتاب
  • عجز پيري جرأتم را در عرق خوابانده است
    نغمه از شرم ضعيفهاي اين چنگ است آب
  • کيست از کيفيت کسب لطافت بگذرد
    در مقام شيشه سازيها دل سنگ است آب
  • تا نفس داري به بزم سينه صافان نگذري
    اي بجرأت متهم آئينه در چنگ است آب
  • از کجا يابد کسي (بيدل) سراغ خون من
    در دم شمشير نازش سخت بيرنگ است آب
  • بدل اگر برسي جستجو نمي ماند
    تحير است در آئينه شوخي سيماب
  • نماند در دل ما خوني از فشار غمت
    بغنچگي ز گل ما گرفته اند گلاب
  • غرور هستي او را فناي ما سست دليل
    خم کلاه محيط است در شکست حباب
  • مکن ز خوان کرم شکوه گر نصيب نيست
    که در محيط نگون ساغر آمده است حباب
  • نفس متاعي (بيدل) در چه لاف زند
    بفربهي منگر لاغر آمده است حباب
  • احتمالات تميزش وهم چندين خير و شر
    آفتابي در وبال تهمت راس و ذنب
  • محيط در غم آغوش بيقراري تست
    دمي چو سيل درين دشت اضطراب طلب
  • هزار جلوه در آغوش بيخودي محو است
    جهان شعور طلب مي کند تو خواب طلب
  • هر نگه در ديده من ناله است اما چسود
    حلقه زنجير نوميد است از شيون دراب
  • کي توانم در دل سنگين خوبان جا کنم
    من که نتوانم فرو بردن سر سوزن دراب
  • راه غربت عارفان را در وطن پوشيده نيست
    گوهر از گرداب دارد هر طرف روزن دراب
  • ظاهر و باطن بگرد عرض يکديگر گم است
    آب در گلشن نمايان است چون گلشن دراب
  • شب که شد جوش فغانم همنواي عندليب
    در عرق گم گشت چون شبنم صداي عندليب
  • خط او بر صبح پنداري شبيخون نامه ايست
    روي او فرديست گوئي در شکست شان شب
  • لمعه صبحي که ميگويند در عالم کجاست
    اينقدرها خواب غفلت نيست جز برهان شب
  • راز درون آينه بر در نشسته است
    بايد چو حلقه کرد ز بيرونش انتخاب
  • نامرادي صدف گوهر اقبال رساست
    غوطه در جيب گدائي زن و شاهي درياب
  • بي پرده است حسن غنا در لباس فقر
    دست رسا ز کوتهي آستين طلب
  • دل جمع کن ز بام و در عافيت فسون
    آسودگي ز خانه بدوشان زين طلب
  • گلهاي اين چمن همه در زير پاي تست
    اي غافل از ادب نگه شرمگين طلب
  • زين جلوه ها که در نظرت صف کشيده است
    آئينه داري نفس واپسين طلب
  • دل در خور شکست باقليم انس تاخت
    چيني همان بجاده مو رفت چين طلب
  • آفت هوش اسيران برق ديداراست و بس
    ميزند رنگ گل آتش در بناي عندليب
  • در چمن رفتيم ساز ناله سيرآهنگ شد
    جلوه گل کرد ما را آشناي عندليب
  • آه مشتاقان نسيم نو بهار ياد اوست
    رنگها خفته است (بيدل) در صداي عندليب
  • فيض درياي کرم با حاجت ما شامل است
    تشنگي اصليم ما را در نظر ميدارد آب
  • زندگاني هم نماند آنجا که افسرد اعتبار
    در شکست رنگ گلها بال و پر ميدارد آب
  • در محبت گر هجوم گريه را اين قدرت است
    عاقبت چون خشکيم از خاک برميدارد آب
  • تخته مشق کدورت ها مباش از اعتبار
    تيغ در زنگ است (بيدل) هر قدر ميدارد آب
  • گر شود آن نرگس ميگون مقابل با شراب
    ميشود چون آب گوهر خشک در مينا شراب
  • در کارگاه دل بادب باش و دم مزن
    پرنازک است صنعت ميناگر حباب
  • پوشيده نيست صورت بنياد زندگي
    آئينه بسته اند ببام و در حباب
  • ياران عبث بوهم تعلق فسرده اند
    اينجاست چون نگه قدم از خانه در رکاب
  • خواهي نفس خيال کن و خواه گرد وهم
    چيزي نموده ايم در آئينه حباب
  • در بزم عشق علم چه و معرفت کدام
    تا عقل گفته ايم جنون ميدرد نقاب
  • در عالمي که ياد تو با ما مقابل است
    آئينه ميکشد برخ سايه آفتاب
  • يک گره وار از تعلق مانع وارستگيست
    موج اينجا آبله در پاست از نقش حباب
  • در محبت چهره زردي بدست آورده ايم
    زين گلستان کرده ام برگ خزاني انتخاب
  • در دبستان تماشاي جمالت هر سحر
    دارد از خط شعاعي مشق حيرت آفتاب
  • ميکنم گاهي بياد مستي چشمت شتاب
    تا قيامت ميروم در سايه مژگان بخواب
  • امتياز جزو کل در عالم تحقيق نيست
    هيچ نتوان کرد از خورشيد تابان انتخاب
  • عمرها شد در غبار وهم طوفان کرده ايم
    چشمه آئينه موجي دارد از عرض سراب
  • از طلسم چرخ بي وحشت رهائي مشکلست
    روزني در خانه زين نيست جز چشم رکاب
  • عشق را کرديم (بيدل) تهمت آلود هوس
    در سواد کشور ما سايه دارد آفتاب
  • در ملايمتي زن زحاسد ايمن باش
    که شعله را بخس و خار نيست جنگ دراب
  • اگر حقيقت انجام در نظر داري
    زهر کجا گهرت ميرسد حباب طلب
  • زين بهارت آنچه آيد در نظر
    عبرتي گرديده باشد بي نقاب
  • جز رواني نيست در درس نفس
    سکته مي خواند زلکنت شيخ شاب
  • دل بسعي اشک در راه تو گامي ميزند
    آتشي دارم که از بهر شگون ميگردد آب
  • بسکه سرتاپايم از درد تمنايت گداخت
    همچو موجم در رگ و پي جاي خون ميگردد آب
  • هر گرا کردند راحت محرم احسان شب
    چون سحر بر آه محمل بست در هجران شب
  • آسمان نشناخت موقع ورنه در تحرير فيض
    بر بياض صبح ننوشتي خط ريحان شب
  • سطر آهي نارسا افتاد رنگ صبح ريخت
    زان همه مشقي که کردم در دبيرستان شب
  • (بيدل) از يادش بترک خواب سودا کرده ايم
    ورنه جز مخمل قماشي نيست در دکان شب
  • جائيکه شرم حسن تو آئينه گر شود
    کس روي آفتاب نبيند مگر در آب
  • صبحي عرق بهار گذشتي درين چمن
    هر جا گلي دميد فرو برد سر در آب
  • نتوان دم تبسم لعل تو يافتن
    ياقوت زهره ئي که ندزدد جگر در آب
  • اجزاي دهر تشنه جمعيت دل است
    هر قطره راست حسرت سعي گهر در آب
  • خلقي بداغ بيخبري غوطه خورده است
    من هم چو شمع خفته ام آتش بسر در آب
  • هنر با هل حسد ميدهد نتيجه عيب
    زجوهر است در ابروي تيغ چين غضب
  • بساط زلف شود چيده در دميدن خط
    بچاک سينه صبح است چين دامن شب
  • گوهر چه عرض موج دهد در دل صدف
    دارد لب خموش بروي صدا نقاب
  • آتش وحشتم آنجا که برافروخته است
    برق در اول پرواز نفس سوخته است
  • در هستي و عدم همه جا سعي مطلبي است
    از ريشه زير خاک تلاش ثمر نرفت
  • بر شعله ها زپرده خاکستر است ننگ
    کاوارگي سريست که در زير پر نرفت
  • در کوچه سلامت دل پا شمرده نه
    زين راه بي ادب نفس شيشه گر نرفت
  • گوهر اميد ما قعر توکل کرده ساز
    کشتي تدبير در موج رضا افتاده است
  • شمع و چراغ مجلس تصوير حيرت است
    در آتشيم و آتش ما را زبانه نيست
  • طبع فسرده شکوه همت کجا برد
    در خانه آتشيکه توان زد بخانه نيست
  • جائيکه خامشان ادب انشاي صحبت اند
    آئينه باش پاي نفس در ميانه نيست
  • خاک ميبايد شدن در معبد تسليم عشق
    گر همه آبست اينجا بي تيمم پاک نيست
  • قاصد ز رموز جگر چاک چه گويد
    در نامه عشاق دريدن خبري داشت
  • با لفظ نپرداختي اي غافل معني
    تحقيق پري در نفس شيشه گري داشت
  • (بيدل) چقدر غافل کيفيت خويشم
    من آينه در دست و تماشا دگري داشت
  • افسوس که در غنچه و بو فرق نکردم
    دل رفت و من دلشده پنداشتم آهست
  • زان جلوه بخود ساخت جهاني چه توانکرد
    شب پرتو خورشيد در آئينه ما هست
  • زندان جسد منظر قرب صمدي نيست
    معراج خيالي تو و ره در بن چاهست
  • آن مشت غبارم که بآهنگ طپيدن
    در حسرت دامان نسيمش پر و بال است
  • آمدم تا صد چمن بر جلوه نازان بينمت
    نشه در سرمي بساغر گل بدامان بينمت
  • تا زنقش پاي گلگون بيستون داد سراغ
    کوهکن را در نظر هر سنگ لعل بي بهاست
  • در طريق جستجو هر نقش پايم قبله ايست
    غرقه اين بحر را هر موج محراب دعاست
  • معني آشفتگي (بيدل) ززلف يار پرس
    نسخه فکر پريشان جمع در طبع رساست
  • زاهد کجا و طاعت يزدانش از کجا
    در وضع سجده شيوه خاصش اراده است