167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • در دامن مهر تو زدم دست
    تا کفر نگيردم گريبان
  • در دبيرستان «لا احصي ثنا»
    خيمه خلوت جدا خواهم زدن
  • خويشتن در حريم حرمت عشق
    محرم باده محرم کن
  • زين سپس با بهشتيان عشرت
    در نهانخانه جهنم کن
  • عندليب آمده در مدحت شاه
    رايگان همچو سنايي به سخن
  • کرده قناعت همه گنج سپهر
    در صدف گوهر روحش دفين
  • کرده براعت همه ترکيب عقل
    در کنف نکته نظمش مبين
  • با نفسش سحر نمايان هند
    در هوسش چهره گشايان چين
  • بحمدالله که نيستند اين قوم
    در حريم قوام حرمت بين
  • اي ايزدت را رحمت آفريده
    در سايه لطف بپروريده
  • مردم تويي از کل آفرينش
    در آينه چشم اهل ديده
  • در برزگريت آمده براهيم
    ريحان و گل از آتشش دميده
  • خويشتن را همه بري شمرند
    ليک در دل فعال شيطاني
  • آبشان در سبوي عاريتي
    نانشان بر طبق گروگاني
  • داشته مر جدش دهي روزي
    در سر او فضول دهقاني
  • ور تغافل کني درين معني
    از در صدهزار تاواني
  • هستي به حقيقت اي سنايي
    در ديده عقل روشنايي
  • نخرامد به خاصه در معراج
    سوي قارون رکاب مصطفوي
  • ندي ينزل الله اندر شهر
    حنبلي وار در دهم بنوي
  • عالمي بسته جهلند و کنون
    زندگي همه در مردن اوست
  • هر که در خطه مسلمانيست
    متلاشي چو نفس حيوانيست
  • مبطلم گشت از حقيقت حق
    در ظهور نمايش معراج
  • روز روشن منورست وليک
    در پي اوست ظلمت شب داج
  • که مصاريع گنج خانه فضل
    در کف مالکست يا حماد
  • در جهان بزرگ ساخت مکان
    هم بخردان گذاشت عالم خرد
  • بهر عشق پديد کردن خويش
    خويشتن در ميانه پنهان کرد
  • بهر دهليزبان چگويي شعر
    که بماني چو کفش در دهليز
  • در دل عارفان حضرت تو
    صد نهال از محبتت مغروس
  • نور افلاک در نهاد قدم
    کني از راه عاشقان مطموس
  • دست بگشاد وليکن در بخل
    لب فروبست وليکن ز نعم
  • در يکي حال مستحيل بود
    اجتماع وجود مختلفين
  • همه بيدستان در وقت دهش
    باز گاه ستدن با چنگان
  • هست جان بر اميد آب حيات
    خاکروب ستانه در تو
  • هم وبالي نباشدت گر ازو
    در گذاري گناه ناکرده
  • با ابر هميشه در عتابش بينم
    جوينده نور آفتابش بينم
  • اي معتبران شهر واليتان کو
    تابنده خداي در حواليتان کو
  • حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي

  • خواجه دستوريش داد آن سيده زنان، در پدر نگريست، بگريست.
  • غايت عقل در رهش حيرت
    مايه عقل سوي او غيرت
  • صورت از محدثات خالي نيست
    در خور عز لايزالي نيست
  • نور خورشيد در جهان فاشست
    آفت از ضعف چشم خفاشست
  • متشابه بخوان در او ماويز
    وز خيالات بيهده بگريز
  • گرد بيهوده و محال مگرد
    بر در خانه خيال مگرد
  • تو حقيقت بدان که در عالم
    از براي نتيجه آدم
  • چون ترا داد معرفت يزدان
    در درون دلت نهاد ايمان
  • در خموشي نبوده لهو انديش
    گاه گفتن نبوده لغو پريش
  • که تواند نگاشت در آدم
    نقش بند قلم نگار قدم
  • قدرتش کرده در جهان سخن
    قوتي را به فعلي آبستن
  • که بدين راه در بدي نيکيست
    آب حيوان درون تاريکيست
  • همه مشغول گشته در بازي
    کرده هر يک همي سرافرازي
  • شدي ايمن چو نام او بردي
    در طريقت قدم بيفشردي