167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • چو شب تيره شد داوري خورد زن
    که بفتاد زو بچه اهرمن
  • که چون بچه شير نر پروري
    چو دندان کند تيز کيفر بري
  • که اي دايه بچه شيرنر
    چه رنجي که جان هم نياري به بر
  • اگر بچه اي از پدر دردمند
    کند مرغزارش پناه از گزند
  • ازان پس که گشتم ز مادر جدا
    چنانچون بود بچه بينوا
  • دو بچه است با او به بالاي او
    همان راي پيوسته با راي او
  • بدو گفت کاي بچه شهريار
    به تو شاد بادا مي و ميگسار
  • که گر پروري بچه نره شير
    شود تيزدندان و گردد دلير
  • ز هر ماده يي بچه زايد هزار
    کم و بيش ايشان که داند شمار
  • شد آن پادشا بچه لرزان ز بيم
    هم اندر زمان شد دلش به دو نيم
  • هرانگه کزو بچه گردد جدا
    به جاي آرم اين گفته پادشا
  • پسر بايد از هرک باشد رواست
    که گويند کاين بچه پادشاست
  • پري چهره را بچه اندر نهان
    ازان خوب رخ شادمان شد جهان
  • بيامد دگر شير غران دلير
    همي جفت او بچه پرورد زير
  • يکي گور پيش آمدش ماده بود
    بچه پيش ازو رفته او مانده بود
  • چنان بچه شير بودي درست
    که از خون دل دايگانش بشست
  • هرانگه که يازد ببد کار دست
    دل شاه بچه نبايد شکست
  • که اي زن تو را بچه وشوي هست
    وگر يک تني باد داري بدست
  • بدو گفت شويست اگر بچه نيست
    چو پاسخ شنيدي بر من مه ايست
  • ديوان خاقاني

  • حافظ اعلام شرع ناصر دين رسول
    کز مدد علم اوست نصرت حزب خدا
  • اين همه نورستگان بچه حورند پاک
    خورده گه از جوي شير گاه ز جوي شراب
  • زين گره ناحفاظ حافظ جانش تو باش
    کز تو دعاي غريب زود شود مستجاب
  • به کوه برق مثانه ز سنگ پاره لعل
    به بحر ماه مشيمه ز نور بچه ناب
  • هندو بچه اي سازد ازين ترک ضميرم
    زآن تا نشناسند بگرداند جلباب
  • يا فاخته که لب به لب بچه آورد
    از خلق ناردان مصفا برافکند