نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
جمشيد و خورشيد ساوجي
ملک
در
بارگاه قيصر آمد
حديث مجلس دوشين برآمد
چنان پنداشتي کآمد نگارش
گرفتي خوش
در
آغوش و کنارش
شهنشه ديد زنگاري نقابي
به شب
در
مهد زنگار آفتابي
وجودم را تب غربت بفرسود
تنم
در
بوته هجران بپالود
ديوان سنايي
در
ده پسرا مي مروق را
ياران موافق موفق را
در
موضع خوشدلان و مشتاقان
موضوع فروگذار و مشتق را
اي تماشاگه عقل نور پاش
در
ميان لعل خاموش شما
عاشقان
در
خدمت زلف تواند
از کمر بر ساخته زنارها
چون دولت عاشقي
در
آمد
اينها همه از ميانه برخاست
عشق بازيچه و حکايت نيست
در
ره عاشقي شکايت نيست
گهي اندر سجودم پيش ساقي
گهي پيش مغني
در
تحيات
در
خرابات خود به هيچ سبيل
موضع مردم مرايي نيست
گفتا بشنو نشان ماهي
کو نامه عشق
در
جهان داد
خوبي که بدو رسيد بتوان
باغي باشد که
در
ندارد
در
رخ دوستان کمان نکشند
بر دل عاشقان کمين نکنند
اگر ممکن نباشد وصل باري
بسالي
در
يکي ديدار بايد
عاشق مشويد اگر توانيد
تا
در
غم عاشقي نمانيد
ماه
در
آسمان سياه شود
خلق عالم برآورند خروش
در
جستن تو بسي جهانها
بگذشته به زير گام عاشق
بنماي جمال خويش و بفزاي
در
منزلت و مقام عاشق
افلاک توانگر از ستاره
در
جنب ستانه تو مفلاک
کز مستي و عاشقي ندانيم
کاندر کفريم يا
در
اسلام
اسب
در
ميدان وصلش تاختم
کعبه وصلش ز هجران توختم
زان زهد تکلفي برستيم
در
دام تعلق اوفتاديم
وز دست ريا فرو نشستيم
در
پيش هوا بايستاديم
من پار شراب وصل خوردم
امسال هنوز
در
خمارم
در
شادي عشق او هميشه
من بر سر گنج صدهزارم
مي ده پسرا که
در
خمارم
آزرده جور روزگارم
امروز که
در
کفم نبيدست
اندوه جهان بتا چه دارم
از شحنه شهر نيست بيمم
در
خانه هجر نيست کارم
تا چند چهار ميخ داري
در
حجره تنگ کن فکانم
تا چند فسرده روح داري
در
سايه دامن زمانم
مانند ميان خود کنم نيست
زيرا که هنوز
در
ميانم
در
ديده به جاي ديده بنشين
تا نامه نانبشته خوانم
در
ديده ز بيم غيرت تو
اکنون نه سناييم سنانم
چون ترا
در
خور تو بستايم
ديگران را ستود نتوانم
لبيک زنان عشق ماييم
احرام گرفته
در
وفاييم
گر
در
خور خدمتت نباشيم
سقايي راه را بشاييم
در
عشق تو مردوار کوشيم
آخر نه سنايي و سناييم
آب رخ ما مبر ازيراک
با خاک
در
تو آشناييم
زامد شد ما مکن گراني
پندار که
در
هوا هباييم
سر بر خط عاشقي نهاديم
در
محنت و رنج اوفتاديم
غمخواره شديم
در
ره عشق
وز خوردن غم هميشه شاديم
در
حضرت عشق خوبرويان
بر تارک سر بايستاديم
بر مسند زاهدان گذشتيم
در
عالم عالمان دويديم
از دست بداده دسته گل
در
پاي هزار خار داريم
در
باغ چو بنگريم رويش
جانها به نثار بتگر آريم
در
خاک بسيط چون سنايي
نعت فلک مدور آريم
از فتنه زلف مشکبارش
گويي که هميشه
در
خماريم
خاک قدمت اگر بيابيم
در
ديده به جاي سرمه داريم
صفحه قبل
1
...
416
417
418
419
420
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن