167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • سرنوشتم نتوان خواند مگر در تسليم
    توأم جبهه خود ساخته ام زانو را
  • (بيدل) اين عرصه تماشاکده الفت نيست
    سبز کرد است در و دشت رم آهو را
  • خيال جذبه افتادگان دشت سودايت
    برنگ جاده دارد در کمند عجز منزل را
  • اگر مردي در تسليم زن راه طلب مگشا
    زهر مو احتياجت گر کند فرياد لب مگشا
  • زشوخيهاي جرم خويش ميترسم که در محشر
    شکست دل بحرف آرد زبان بيگناهان را
  • (بيدل) چه بلائي که زطوفان خروشت
    در راه طلب پي نتوان يافت اثر را
  • در کارگاه حکم تو بهر گداز سنگ
    آتش برون دهد نفس آبگينه ها
  • (بيدل) بخاکساري خود ناز مي کند
    اي در غبار دل زخيالت دفينه ها
  • از حسرت گلزار تماشاي تو آبست
    چون شبنم گل آينه در آينه دانها
  • از مرحمت عام تو در کوي اجابت
    گم گشته اثرها بتگ و پوي فغانها
  • در چار سوي دهر گذر کرد خيالت
    لبريز شد از حيرت آئينه دکانها
  • در پرده دل غير خيالت نتوان يافت
    جولانکده پرتو ماه اند کتانها
  • در ديده (بيدل) نبود يک دل پرخون
    بيداغ هواي تو درين لاله ستانها
  • کج سرشتانرا کشاکش دستگاه آبروست
    موج در بحر کمان مي خيزد از قلاب ها
  • اي بهار جلوه بس کن کز خجالت بارها
    در عرق شستند خوبان رنگ از رخسارها
  • در گلستانيکه (بيدل) نو بر تسليم کرد
    سايه هم يکپايه برتر بود از ديوارها
  • ميکشد خميازه صبح انتظار آفتاب
    در خمارآباد مخموران قدح پيما بيا
  • خلوت انديشه حيرت خانه ديدار تست
    اي کليد دل در اميد ما بگشا بيا
  • از هجوم اشک بر مژگان گهرها چيده ايم
    در تمناي نثار لعل خندان شما
  • کي بود يارب که در بزم تبسمهاي ناز
    چشم زخمم سرمه گيرد از نمکدان شما
  • يکسر مو خالي از پرواز شوخي نيست حسن
    صد نگه خوابيده در تحريک مژگان شما
  • (بيدل) آشفته ما بوي جمعيت نبرد
    تابکي در حلقه زلف پريشان شما
  • عمريست که در عالم سوداي محبت
    از ناله من نرخ بلند است الم را
  • تا چند زني بال هوس در طلب عيش
    هشدار که از کف ندهي دامن غم را
  • يک معني فرديم که در وهم نگنجد
    هرگه بتأمل نگري صورت هم را
  • همچو آئينه هزارت چشم حيران روبرو
    همچو کاکل يک جهان جمع پريشان در قفا
  • رنگ خالت سرمه در چشم تماشا ميکشد
    گرد خطت ميدهد آئينه دل را جلا
  • بسته بر بال اسيرت نامه پرواز ناز
    خفته در خون شهيدت جوش گلزار بقا
  • لعل خاموشت گر از موج تبسم دم زند
    غنچه سازد در چمن پيراهن از خجلت قبا
  • عمرها شد در هوايت بال عجزي ميزند
    تا کجا پرواز گيرد (بيدل) از دست دعا
  • در ياد تو هوئي زد و بر ساغر دل ريخت
    درد نفس سوخته سر جوش فغانها
  • صيد دو جهان از عدل در پنجه اقبالست
    پرواز نمي خواهد شاهين ترازوها
  • در تبسم کم نشد زهر عتاب از نرگست
    کي بشور پسته ريزد تلخي از بادامها
  • آتشم از بيم افسردن همان در سنگ ماند
    رهزن آغاز من شد کلفت انجامها
  • صيد محرومي چو من در مرغزار دهر نيست
    ميرمد از وحشتم چون موج دريا دامها
  • اي زشوخيهاي حسنت محو پيچ و تاب ها
    حيرت اندر آئينه چون موج در گردابها
  • فکر صيد عشرت از قد دو تا جهلست جهل
    موج چون ماهي نيفتد در خم قلابها
  • گرد غفلت جوش زد چندانکه وا کرديم چشم
    همچو مخمل بود در بيداري ما خوابها
  • مدعا بر باد رفت از آمد و رفت نفس
    نغمه گم شد در غبار وحشت مضرابها
  • عاقبت در زلف خوبان جاي آرايش نماند
    تخته گرديد از هجوم دل دکان شانه ها
  • چشم آهو حلقه گرداب بحر حيرت است
    در تماشاي رم وحشي غزالان شما
  • بيش ازين نتوان بابروي تغافل ساختن
    شيشه دل خاک شد در طاق نسيان شما
  • عالمي در حسرت وضع عبارت مرده است
    معني ما کيست تا فهمد زديوان شما
  • نيست در بهار جهان فرصت شگفتگيت
    هم زمرغزار عدم چون سحر دميده بيا
  • در کنه تو آگاهي و غفلت همه معذور
    دريا زميان غافل و ساحل زکرانها
  • از شوق تمناي تو در سينه صحرا
    همچون دل بيتاب طپان ريگ روانها
  • در خرقه نياز گدايان درگهت
    نازد بشوخي پر طاوس پينه ها
  • اين ديده فريبيها از غير چه امکان است
    بوي تو جنون کار است در رنگ گلستانها
  • در انجمن توفيق پر بي اثر افتاديم
    تر رفت سرشک آخر از خشکي مژگانها
  • نامحرمي خويشت سدره آزاديست
    چشمي بگشا بشکن قفل در زندان ها
  • گرد عبرت در مزار يأس ميباشد کفن
    چشم پوشيدن مگر از ما برد نباش ما
  • هر سري را کز رعونت گردن افرازد بچرخ
    موکشان آرد قضا در راه جولان شما
  • سينه حاسد که در هم ميفشارد تنگيش
    جاي دل خالي نمايد بهر پيکان شما
  • پاک بينان از خم دام عقوبت ايمن اند
    در نظر بازي نميگيرد عسس آئينه را
  • عالم اقبال محو پرده ادبار ماست
    صد هما گم کرده در بال مگس آئينه را
  • غفلت کم فرصتي ميدان لاف کس مباد
    در صف آتش علم دار است برگ کاه ما
  • در جهان بيخبر شرم از که بايد داشتن
    ديده بينا ندارد هيچکس عريان برا
  • دعوي فضل و هنر خواريست در ابناي دهر
    آبرو ميخواهي اينجا اندکي نادان برا
  • عالمي در امتحانگاه هوس تگ ميزند
    گرنه ئي قانع تو هم بيتاب اين و آن برا
  • هر کس اينجا قسمتش در خورد استعداد اوست
    قابل صد نعمتي از پرده چون دندان برا
  • در خور رزق مقدر زنده ايم
    ريشه اين دانه دارد دام ما
  • فقر ما را شهره آفاق کرد
    کوس زد در بي نگيني نام ما
  • غير رم در کاروان برق نيست
    يک خط است آغاز تا انجام ما
  • بينوائي بين که در همرازي درس جنون
    سرمه شد بخت سيا هم حلقه زنجير را
  • در بيابان تحير نم زچشم ما مخواه
    بي نياز از اشک ميدان ديده تصوير را
  • در محبت داغدار کوشش بي حاصلم
    برق آه من نمي سوزد مگر تأثير را
  • پرتو خورشيد جز در خاک نتوان يافتن
    يک زمين و آسمان از اصل خود دوريم ما
  • در تجلي سوختيم و چشم بينش وانشد
    سخت پابرجاست جهل ما مگر طوريم ما
  • بحر در آغوش و موج ما همان محو کنار
    کارها با عشق بي پرواست معذوريم ما
  • رنگها گل کرده ايم اما در آغوش عدم
    بيضه طاوس و زير بال عنقائيم ما
  • گوشه آرام ديگر از کجا يابد کسي
    چون نفس در خانه دل هم نمي پائيم ما
  • در ابروي تو شکن پرورد تغافل چند
    مقام فتنه مکن گوشه فراغ مرا
  • فسردگي مطلب از دلم که در ايجاد
    به تيغ شعله بريدند ناف داغ مرا
  • نيازو ناز با هم بسکه يگرنگند در گلشن
    زبوي غنچه نتوان فرق کرد آواز بلبل را
  • گر بميدان رياضت کهربا دعوي کند
    کاه گيرد در دهن از شرم رنگ زرد ما
  • ما سبکروحان زقيد شش در تن فارغيم
    مهره آزاد دل دارد بساط نرد ما
  • در سواد حيرت ازياد جمالت بيخوديم
    روز و شب خواب سحر دارد دل شبگرد ما
  • نيست (بيدل) جز نواي قلقل ميناي مي
    هيچکس در محفل خونين دلان همدرد ما
  • در آغوش خزان ما دو عالم رنگ ميبازد
    زخود رفتن بچندين جلوه يکجا ميبرد ما را
  • بحضور زاويه عدم زده ايم بر در عافيت
    که زمنت نفسي کسي نگدازد آتش سنگ ما
  • غبارانگيز شهرت نيست وضع خاکسار من
    خروشي داشتم گم کرده ام در سرمه سائيها
  • مباش اي غنچه اوراق گل مغرور جمعيت
    که اين پيوستگيها در بغل دارد جدائيها
  • چه کلفتها که دل در بيخودي دارد نهان (بيدل)
    بود آئينه را حيرت نقاب بي صفائيها
  • حق است آينه اينجا خيال ما و تو چيست
    که ديد سايه در آفتاب تاخته را
  • فلک در خاک پنهان کرد يکسر صورت آدم
    مصور گرده مي خواهد از مردم گيا اينجا
  • اگر در طبع غيرت ننگ اظهار غرض باشد
    کف پا ميکند سرکوبي دست دعا اينجا
  • بذوق داغ کسي در کنار سوختگي ها
    چو شمع سوختم از انتظار سوختگي ها
  • زخود رميده شرار دليست در نظر من
    بس است اينقدرم يادگار سوختگي ها
  • بغير عکس ندانم دگر چه خواهي ديد
    اگر در آئينه بيني جمال يکتا را
  • سعي آرامت قفس فرسوده ابرام کرد
    سر نمي دزدي زماني در پر بسمل چرا
  • تا بکي بي مدعا چون شمع بايد رفتنت
    جاده خود را نسازي محو در منزل چرا
  • جود اگر در معرض احسان تغافل پيشه نيست
    ميدرد حاجت گريبان از لب سائل چرا
  • بر سنگ زد زمانه زبس ساز آشنا
    در سرمه گرد ميکند آواز آشنا
  • در درسگاه صنع زتعطيل ما مپرس
    با شغل خامه نسبت خشکيست نال را
  • خارا حريف سعي ضعيفان نمي شود
    صد کوچه است در بن دندان خلال را
  • عبرت آنجا کز مکافات عمل گيرد عيار
    ناخني دارند در جنگ درودن داسها
  • اهل دنيا را به نهضت گاه آزادي چکار
    در مزابل فارغند از بوي گل کناسها
  • پر کرده جزو لايتجزي کتاب ما
    در انتظار نقطه کم است انتخاب ما
  • قسمت زتشنه کامي گوهر کباب شد
    در بحر نيز دست زنم شست آب ما
  • بر ما ستيزه در حق خود ظلم کردن است
    آتش تاملي که نگريد کباب ما