167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان باباطاهر

  • کفي از خاک کويت در حقيقت
    خدا دونه که از ملک جهان به
  • به کافر مذهبي دل بسته ديرم
    که در هر مذهبي ايمان نداره
  • که جز عشقت خيالي در دلم ني
    بدياري ندارم مو سر و کار
  • بي تو تلواسه ديرم اي نکويار
    زهر در کاسه ديرم اي نکويار
  • يکي را ميدهي صد ناز و نعمت
    يکي را نان جو آلوده در خون
  • مو آن بي طالعم در باغ عالم
    که گل کارم بجايش خار روئي
  • سمن زلفا بري چون لاله ديري
    ز نرگس ناز در دنباله ديري
  • از آن رو سه بمهرم بر نياري
    که در سرناز چندين ساله ديري
  • گهي همچون پلنگ تير خورده
    گهي چون شير در زنجير نالم
  • به سحر ديده در چاه زنخدان
    بسي هاروت دل آويته ديري
  • دلا از دست تنهايي بجانم
    ز آه و ناله خود در فغانم
  • اگر شاهم ببخشد ملک شيراز
    همان بهتر که دلبر در برم بي
  • چو فردا نامه خوانان نامه خوانند
    من شرمنده سر در پيش ديرم
  • ديم آلاله اي در دامن خار
    واتم آلاليا کي چينمت بار
  • محبت آتشي در جانم افروخت
    که تا دامان محشر بايدم سوخت
  • مو آن سرگشته خارم در بيابان
    که چون بادي وزد هر سو دوانم
  • بموگوئي که در کويم نيايي
    مو تا کي با رخ زرد آيم و شم
  • بمو واجن که طاهر چند نالي
    چو مرگم در کمينه چون ننالم
  • شبي کان نازنينم در بر آيو
    گذشته عمرم از نو بر سر آيو
  • همه شو ديده مو تا سحرگاه
    بره باشد که يارم از در آيو
  • دلي چون مو بغم اندوته اي ني
    زري چون جان مو در بوته اي ني
  • بشم يکسر بتازم تا به شيراز
    که در هر منزلي صد آشنا بي
  • قدم دايم زبار غصه خم بي
    چو مو خونين دلي در دهر کم بي
  • غنيمت دان وصال لاله رويان
    که گل در لاله زاران هفته اي بي
  • بي ته سر در بيابانم شو و روز
    سرشک از ديده بارانم شو و روز
  • واي آن روجي که در قبرم نهند تنگ
    ببالينم نهند خشت و گل و سنگ
  • از آن ترسم من بر گشته دوران
    که عمرم در غريبي بر سر آيو
  • سرم بالين تنم بستر نداره
    دلم جز شوق ته در سر نداره
  • بصورت آفرينم اين گمان بي
    که پنهان در تماشاي ته باشد
  • مو آن محنت کش حسرت نصيبم
    که در هر ملک و هر شهري غريبم
  • ته که روز و شوان در ياد مويي
    هزارت عاشق با مو چه کارت
  • همه شو تا سحر اختر شمارم
    که ماه رويت آيو در کنارم
  • اگر چشمان نکردي ديده باني
    چه داند دل که خوبان در کجابي
  • ته کت مشکين دو گيسو در قفائي
    بمو واجي که سرگردان چرائي
  • خوش آن ساعت که يار از در آيو
    شو هجران و روز غم سر آيو
  • ببادش ميدهم نش ميبرد باد
    در آتش مي نهم دودش نمي بو
  • بهار آيو به صحرا و در و دشت
    جواني هم بهاري بود و بگذشت
  • همه گويند فلاني چند نالي
    تو آيي در خيالم چون ننالم
  • گلش در زير سنبل سايه پرور
    نهال قامتش نخلي است نوبر
  • سحر بلبل زند در گلشن آواز
    که گل بي عشق حق پژمرده اولي
  • هزاران لاله و گل در جهان بي
    همه زيبا به چشم ديگران بي
  • ته دوري از برم دل در برم نيست
    هواي ديگري اندر سرم نيست
  • قضا پيوسته در گوشم بواجه
    که اين درد دل تو بي علاجه
  • شوانم خواب در مرز گلان کرد
    گلم واچيد و خوابم را زيان کرد
  • طبيبم چون بوينه بر موي زار
    کره در مون دردم را بناچار
  • مو که سر در بيابانم شو و روز
    سرشک از ديده بارانم شو و روز
  • همه گر مو برونند واته آيم
    ته از در گر بروني برکياشم
  • مو آن سرگشته خارم در بيابون
    که هر بادي وزد پيشش دوانم
  • از آن دلخسته و سينه فگارم
    که گريان در ته سنگ مزارم
  • گلستان جاي تو اي نازنيننم
    مو در گلخن به خاکستر نشينم
  • بعالم کس مبادا چون من آئين
    مو آئين کس مبو در دين و آئين
  • کريمان دست در خوان کريمي
    که بر خوانش نظر دارند کريمان
  • ز شرم روي ته مو در حجابم
    ندانم عرض حالم واته کردن
  • داره در موسم گل جوش سودا
    چه پروايي کره اينجا دل مو
  • مو را اي دلبر مو با ته کاره
    وگرنه در جهان بسيار ياره
  • ز آه مو فلک آخر خدرکه
    اثر در ناله ي سوته دلانه
  • دل مو سوته و مهر ته آذر
    نبي ناسوته آذر در نگيره
  • مو را نه فکر سودايي نه سودي
    نه در دل فکر بهبودي نه بودي
  • اگر درد دلم واجم به کوهان
    دگر در کوهساران گل نرويي
  • تني که نيست ثابت در ره عشق
    ذره ذره به آتش سوتن اولي
  • من دل سوته را لايق ندوني
    که در ديوان عشاقت بخوني
  • در اشکم بدامان ريته اولي
    خون دلم ز چشمان ريته اولي
  • فلک اندر دل مسکين مو نه
    ازين غم هرچه در انبانه ديري
  • هر آن کالوند دامان مو نشاني
    دامان از هر دو عالم در کشاني
  • ديوان بيدل دهلوي

  • خوشا بزم وفا کز خجلت اظهار نوميدي
    شرر در سنگ دارد پرفشانيهاي آه آنجا
  • بسعي غير مشکل بود زاشوب دوئي رستن
    سري در جيب خود دزديدم و بردم پناه آنجا
  • بکنعان هوس گردي ندارد يوسف مطلب
    مگر در خود فرورفتن کند ايجاد، چاه آنجا
  • در ناله خامش نفسان مصلحتي نيست
    اي صافي مطلب نفسي زنگ برون آ
  • در عرصه تعين بي راستي ظفر نيست
    هر جا بجلوه آئي با اين علم برون آ
  • آبيار چمن رنگ، سرابست اينجا
    در گل خنده تصوير گلاب است اينجا
  • قد خم گشته نشان ميدهد از وحشت عمر
    بر در خانه از آن حلقه رکابست اينجا
  • لذت داغ جگر حق فراموشي نيست
    قسمي در نمک اشک کبابست اينجا
  • همه در سعي فنا پيشتر از يکدگريم
    با شرر سنگ گر و تاز شتابست اينجا
  • ما و سراغ مطلب ديگر چه ممکن است
    در چشم ما شکست ضعيفي غبار ما
  • چون اشک شمع در قدم عجز داشتيم
    لغزيدني که بر همه اعضا زديم پا
  • صدخامه بشکني که بمشق ادب رسي
    خط هاست در کتاب دبستان بوريا
  • لب بسته حلاوت کنج قناعتيم
    ني بي صداست در شکرستان بوريا
  • بسکه در پرواز گرد جستجوها ريختيم
    گشت زير بال پنهان خانه صياد ما
  • جان کنيها در قفاي آرزو پرميفشاند
    با شرار تيشه رفت از بيستون فرهاد ما
  • شمع سان عمريست احرام گدازي بسته ايم
    نيست در پهلو بغير از پهلوي مازاد ما
  • هيچکس بر شمع در آتش زدن رحمي نکرد
    از ازل بر حال ما ميگريد استعداد ما
  • تا کي چو جرس دل بطپيدن بخراشم
    در ناله ام آغوش وداعيست اثر را
  • کبريا کم بود در تمهيد عجز
    تا گدا گفتي شه آورديم ما
  • عمريست که چون آئينه در بزم خيالت
    حيرت نگه يک مژه خواب است دل ما
  • پيمانه ما پر شود آندم که بباليم
    در بزم تو همظرف حباب است دل ما
  • تا چيست سرانجام شما زنفس آخر
    عمريست که در پاي حساب است دل ما
  • طمع در عرض حاجت ذلتي ديگر نمي خواهد
    گشاد چشم کرد از کاسه مستغني گدائي را
  • بوي بهار در قفس غنچه داغ شد
    از بسکه تنگ کرد چمن را فغان ما
  • در طبع خود سر جاه سعي گزند خلق است
    ديوانه اند سگها از کندن مرسها
  • اين مزرعيست کانجا دهقان صنع پوشيد
    خونهاي زخم گندم در پرده عدس ها
  • در عرصه گاه تسليم از يکديگر گذشت است
    مانند موج گوهر جولان پيش و پس ها
  • آفاق را در آتش و آب جنون فگند
    خلد و جحيم صنعت اميد و بيم ما
  • يکتائي آفريد لب خودستاي عشق
    در نقطه دهن الفي داشت ميم ما
  • در عالم نوازش مطلق، کجاست رد
    بخشيده است بر همه خود را کريم ما
  • برق جولاني که ما را در دل آتش نشاند
    ميکند داغ از تحير شعله جواله را
  • سوخت دل اما چراغ مدعا روشن نشد
    در جگر يارب چه آتش بود داغ لاله را
  • گوهر همان برون محيط است در محيط
    با ما چه ميکند دل از ما جداي ما
  • سلامت بيخبر دارد زفيض عالم آبم
    حباب من ندارد صرفه در نشکستن مينا
  • مدد از هيچکس در موسم پيري نميخواهم
    که بس باشد مرا بر کف عصاي گردن مينا
  • اميد سرخوشي در محفل امکان نميباشد
    مگر از خود تهي گشتن شود پرکردن مينا