نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان باباطاهر
کفي از خاک کويت
در
حقيقت
خدا دونه که از ملک جهان به
به کافر مذهبي دل بسته ديرم
که
در
هر مذهبي ايمان نداره
که جز عشقت خيالي
در
دلم ني
بدياري ندارم مو سر و کار
بي تو تلواسه ديرم اي نکويار
زهر
در
کاسه ديرم اي نکويار
يکي را ميدهي صد ناز و نعمت
يکي را نان جو آلوده
در
خون
مو آن بي طالعم
در
باغ عالم
که گل کارم بجايش خار روئي
سمن زلفا بري چون لاله ديري
ز نرگس ناز
در
دنباله ديري
از آن رو سه بمهرم بر نياري
که
در
سرناز چندين ساله ديري
گهي همچون پلنگ تير خورده
گهي چون شير
در
زنجير نالم
به سحر ديده
در
چاه زنخدان
بسي هاروت دل آويته ديري
دلا از دست تنهايي بجانم
ز آه و ناله خود
در
فغانم
اگر شاهم ببخشد ملک شيراز
همان بهتر که دلبر
در
برم بي
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند
من شرمنده سر
در
پيش ديرم
ديم آلاله اي
در
دامن خار
واتم آلاليا کي چينمت بار
محبت آتشي
در
جانم افروخت
که تا دامان محشر بايدم سوخت
مو آن سرگشته خارم
در
بيابان
که چون بادي وزد هر سو دوانم
بموگوئي که
در
کويم نيايي
مو تا کي با رخ زرد آيم و شم
بمو واجن که طاهر چند نالي
چو مرگم
در
کمينه چون ننالم
شبي کان نازنينم
در
بر آيو
گذشته عمرم از نو بر سر آيو
همه شو ديده مو تا سحرگاه
بره باشد که يارم از
در
آيو
دلي چون مو بغم اندوته اي ني
زري چون جان مو
در
بوته اي ني
بشم يکسر بتازم تا به شيراز
که
در
هر منزلي صد آشنا بي
قدم دايم زبار غصه خم بي
چو مو خونين دلي
در
دهر کم بي
غنيمت دان وصال لاله رويان
که گل
در
لاله زاران هفته اي بي
بي ته سر
در
بيابانم شو و روز
سرشک از ديده بارانم شو و روز
واي آن روجي که
در
قبرم نهند تنگ
ببالينم نهند خشت و گل و سنگ
از آن ترسم من بر گشته دوران
که عمرم
در
غريبي بر سر آيو
سرم بالين تنم بستر نداره
دلم جز شوق ته
در
سر نداره
بصورت آفرينم اين گمان بي
که پنهان
در
تماشاي ته باشد
مو آن محنت کش حسرت نصيبم
که
در
هر ملک و هر شهري غريبم
ته که روز و شوان
در
ياد مويي
هزارت عاشق با مو چه کارت
همه شو تا سحر اختر شمارم
که ماه رويت آيو
در
کنارم
اگر چشمان نکردي ديده باني
چه داند دل که خوبان
در
کجابي
ته کت مشکين دو گيسو
در
قفائي
بمو واجي که سرگردان چرائي
خوش آن ساعت که يار از
در
آيو
شو هجران و روز غم سر آيو
ببادش ميدهم نش ميبرد باد
در
آتش مي نهم دودش نمي بو
بهار آيو به صحرا و
در
و دشت
جواني هم بهاري بود و بگذشت
همه گويند فلاني چند نالي
تو آيي
در
خيالم چون ننالم
گلش
در
زير سنبل سايه پرور
نهال قامتش نخلي است نوبر
سحر بلبل زند
در
گلشن آواز
که گل بي عشق حق پژمرده اولي
هزاران لاله و گل
در
جهان بي
همه زيبا به چشم ديگران بي
ته دوري از برم دل
در
برم نيست
هواي ديگري اندر سرم نيست
قضا پيوسته
در
گوشم بواجه
که اين درد دل تو بي علاجه
شوانم خواب
در
مرز گلان کرد
گلم واچيد و خوابم را زيان کرد
طبيبم چون بوينه بر موي زار
کره
در
مون دردم را بناچار
مو که سر
در
بيابانم شو و روز
سرشک از ديده بارانم شو و روز
همه گر مو برونند واته آيم
ته از
در
گر بروني برکياشم
مو آن سرگشته خارم
در
بيابون
که هر بادي وزد پيشش دوانم
از آن دلخسته و سينه فگارم
که گريان
در
ته سنگ مزارم
گلستان جاي تو اي نازنيننم
مو
در
گلخن به خاکستر نشينم
بعالم کس مبادا چون من آئين
مو آئين کس مبو
در
دين و آئين
کريمان دست
در
خوان کريمي
که بر خوانش نظر دارند کريمان
ز شرم روي ته مو
در
حجابم
ندانم عرض حالم واته کردن
داره
در
موسم گل جوش سودا
چه پروايي کره اينجا دل مو
مو را اي دلبر مو با ته کاره
وگرنه
در
جهان بسيار ياره
ز آه مو فلک آخر خدرکه
اثر
در
ناله ي سوته دلانه
دل مو سوته و مهر ته آذر
نبي ناسوته آذر
در
نگيره
مو را نه فکر سودايي نه سودي
نه
در
دل فکر بهبودي نه بودي
اگر درد دلم واجم به کوهان
دگر
در
کوهساران گل نرويي
تني که نيست ثابت
در
ره عشق
ذره ذره به آتش سوتن اولي
من دل سوته را لايق ندوني
که
در
ديوان عشاقت بخوني
در
اشکم بدامان ريته اولي
خون دلم ز چشمان ريته اولي
فلک اندر دل مسکين مو نه
ازين غم هرچه
در
انبانه ديري
هر آن کالوند دامان مو نشاني
دامان از هر دو عالم
در
کشاني
ديوان بيدل دهلوي
خوشا بزم وفا کز خجلت اظهار نوميدي
شرر
در
سنگ دارد پرفشانيهاي آه آنجا
بسعي غير مشکل بود زاشوب دوئي رستن
سري
در
جيب خود دزديدم و بردم پناه آنجا
بکنعان هوس گردي ندارد يوسف مطلب
مگر
در
خود فرورفتن کند ايجاد، چاه آنجا
در
ناله خامش نفسان مصلحتي نيست
اي صافي مطلب نفسي زنگ برون آ
در
عرصه تعين بي راستي ظفر نيست
هر جا بجلوه آئي با اين علم برون آ
آبيار چمن رنگ، سرابست اينجا
در
گل خنده تصوير گلاب است اينجا
قد خم گشته نشان ميدهد از وحشت عمر
بر
در
خانه از آن حلقه رکابست اينجا
لذت داغ جگر حق فراموشي نيست
قسمي
در
نمک اشک کبابست اينجا
همه
در
سعي فنا پيشتر از يکدگريم
با شرر سنگ گر و تاز شتابست اينجا
ما و سراغ مطلب ديگر چه ممکن است
در
چشم ما شکست ضعيفي غبار ما
چون اشک شمع
در
قدم عجز داشتيم
لغزيدني که بر همه اعضا زديم پا
صدخامه بشکني که بمشق ادب رسي
خط هاست
در
کتاب دبستان بوريا
لب بسته حلاوت کنج قناعتيم
ني بي صداست
در
شکرستان بوريا
بسکه
در
پرواز گرد جستجوها ريختيم
گشت زير بال پنهان خانه صياد ما
جان کنيها
در
قفاي آرزو پرميفشاند
با شرار تيشه رفت از بيستون فرهاد ما
شمع سان عمريست احرام گدازي بسته ايم
نيست
در
پهلو بغير از پهلوي مازاد ما
هيچکس بر شمع
در
آتش زدن رحمي نکرد
از ازل بر حال ما ميگريد استعداد ما
تا کي چو جرس دل بطپيدن بخراشم
در
ناله ام آغوش وداعيست اثر را
کبريا کم بود
در
تمهيد عجز
تا گدا گفتي شه آورديم ما
عمريست که چون آئينه
در
بزم خيالت
حيرت نگه يک مژه خواب است دل ما
پيمانه ما پر شود آندم که بباليم
در
بزم تو همظرف حباب است دل ما
تا چيست سرانجام شما زنفس آخر
عمريست که
در
پاي حساب است دل ما
طمع
در
عرض حاجت ذلتي ديگر نمي خواهد
گشاد چشم کرد از کاسه مستغني گدائي را
بوي بهار
در
قفس غنچه داغ شد
از بسکه تنگ کرد چمن را فغان ما
در
طبع خود سر جاه سعي گزند خلق است
ديوانه اند سگها از کندن مرسها
اين مزرعيست کانجا دهقان صنع پوشيد
خونهاي زخم گندم
در
پرده عدس ها
در
عرصه گاه تسليم از يکديگر گذشت است
مانند موج گوهر جولان پيش و پس ها
آفاق را
در
آتش و آب جنون فگند
خلد و جحيم صنعت اميد و بيم ما
يکتائي آفريد لب خودستاي عشق
در
نقطه دهن الفي داشت ميم ما
در
عالم نوازش مطلق، کجاست رد
بخشيده است بر همه خود را کريم ما
برق جولاني که ما را
در
دل آتش نشاند
ميکند داغ از تحير شعله جواله را
سوخت دل اما چراغ مدعا روشن نشد
در
جگر يارب چه آتش بود داغ لاله را
گوهر همان برون محيط است
در
محيط
با ما چه ميکند دل از ما جداي ما
سلامت بيخبر دارد زفيض عالم آبم
حباب من ندارد صرفه
در
نشکستن مينا
مدد از هيچکس
در
موسم پيري نميخواهم
که بس باشد مرا بر کف عصاي گردن مينا
اميد سرخوشي
در
محفل امکان نميباشد
مگر از خود تهي گشتن شود پرکردن مينا
صفحه قبل
1
...
415
416
417
418
419
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن