167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • گفتم که چگونه اي دلا گفت مپرس
    چونانک در آبگينه اندازي سنگ
  • اي چشم زمانه کرده روشن به جمال
    در گوش تو برده خوشترين لفظ سؤال
  • پروانه شمع را همين باشد حال
    در هجر نسوزد و بسوزد ز وصال
  • آخر شب دوش بي تو اي شمع چگل
    بگذشت و گذاشت در غمم خوار و خجل
  • تو فارغ و من به وعده تا روز سپيد
    در بند تو بنشسته و برخاسته دل
  • صف زد حشم بهار پيرامن گل
    ابر آمد و پر کرد ز در دامن گل
  • بختي نه کزو نصيب جز غم يابم
    روزي نه که در جهان دو همدم يابم
  • وين طرفه که آزمود صد بار ترا
    هم باز به عشوه در جوال تو شدم
  • نه در غم عشق يار ياري دارم
    نه همنفسي نه غمگساري دارم
  • آخر ز تو چون روي به خون تر دارم
    در عشق ز هيچ روي باور دارم
  • در راه تو کار سخت مشکل دارم
    دل نيست پديد و صد غم دل دارم
  • جز روي ترا نبينم اي جان جهان
    در عمر خود ار ديده ز هم بردارم
  • از غم صدف دو ديده پر در دارم
    وز حادثه پوستين به گازر دارم
  • بنگر که ز عمر در چه خون جگرم
    تا روز گذشته را غنيمت شمرم
  • باري دمي از زير کله بيرون کن
    چندان که ز دور در دل خود نگرم
  • دست طلب تو باز در کوفت درم
    تا با سر کار برد بار دگرم
  • در ديده کشم ز آرزوي رخ تو
    گردي که زکوي تو به دامن سپرم
  • در کار تو هر روز گرفتارترم
    غمهاي ترا به جان خريدارترم
  • اي خورده به واجبي چو مردان غم علم
    در تحت تصرف تو بيش و کم علم
  • در عمر دمي نازده الا دم علم
    هم عالم عالمي هم عالم علم
  • در دست غمم اسيري از دست دلست
    چونان که منم، اسير دل باد دلم
  • در عشق تو اين بود مراد و کامم
    کز جمله بندگان نويسي نامم
  • در خدمت تست عقل و هوش و جانم
    گر پيش برون روم ور از پس مانم
  • اقبال نيم که سال وماه و شب و روز
    واجب باشد که در رکابت رانم
  • بر آتش هجر عمري ار بنشينم
    بر خاک در تو هم به دل نگزينم
  • از باد همه نسيم زلفت بويم
    در آب همه خيال رويت بينم
  • صد جان بدهم در آرزوي دل خويش
    وان دل که ترا خواست به صد جان ندهم
  • اي عشق در آفاق بسي تاختيم
    تا از دل و دلدار برانداختيم
  • امروز چنان شد که به ناچار دو دست
    در گردن درد و رنج و هجران کرديم
  • سبحان الله غمي به پايان نبريم
    الا که ازو در دگري مي نگريم
  • در موج خطر مرفهي همچو کليم
    وز آتش فتنه شاد چون ابراهيم
  • زلفت به رسنهاش برآورد کشان
    هر جان و دلي که داشت در شهر نشان
  • زان پيش که دستار نگه نتوان داشت
    ورز دو سه در زير کلاهش بنشان
  • ياران همه انگشت زنان گرد رزان
    من در غم تو نشسته انگشت گزان
  • من کرده کنار پر ز خون ديده
    از بهر تو و تو در کنار دگران
  • زين جور اگر گذر توان کرد بکن
    در حال من ار نظر توان کرد بکن
  • در عشق گران رکاب صبري داري
    زنهار نمد زين ستم خشک مکن
  • برخاستگان عشق تو بسيارند
    در عهد وفا نشسته اي هست چو من
  • بوطالب نعمت اي همه دولت و دين
    در خود نگر و جمله جهان نيک ببين
  • شاهان ممالک تو مودود و معين
    دارند خزانها نهان در ثمين
  • گوهر که همين بر سر گنجست و همين
    باهر که همان از در تيغست و همين
  • دستي نه که گستاخ بکوبد در تو
    پايي نه که آزاد بپويد بر تو
  • گر هيچ سعادتم رساند بر تو
    جان پيش کشم مباش گو در خور تو
  • جان درد تو يادگار دارد بي تو
    اندوه تو در کنار دارد بي تو
  • دست تو که جود در سجود آيد ازو
    سرمايه نزهت وجود آيد ازو
  • بر من در محنت و بلا باز مخواه
    درد من دل داده جان باز مخواه
  • آيا که مرا تو دست گيري يا نه
    فريادرسي در اين اسيري يا نه
  • زلفي که هزار جان ازو در خطرست
    از چشم بدان بترس و برگوش منه
  • بس روز که برخاسته ام با تک و تاز
    در آرزوي چنان نشستي و شبي
  • دوش از سر درد نيستي در مستي
    گفتم فلکا نيست شدم گر هستي
  • گر شعر در مراد مي بگشادي
    يا کار کسي به شعر نوري دادي
  • دي در چمن آن زمان که طوفي کردي
    با گل گفتم کز آن شرابي خوردي
  • گر هست بده ورنه در آن بند مباش
    انگار که از من اين سخن نشنودي
  • در کفر گريزم ار تو ايمان گردي
    با درد بسازم ار تو درمان گردي
  • اي دل بنشين به عافيت کو داري
    تا باز نيفکني مرا در کاري
  • ور با همه کس بهر خلافي که رود
    در کار شوي دراز کاري داري
  • در بنده به ديده دگر مي نگري
    با اين همه خوش دلم چو درمي نگري
  • هر روز سپس ترست کارم با تو
    در من نه به چشم پيشتر مي نگري
  • دل سير نگرددت ز بيدادگري
    چشم آب نگيردت چو در من نگري
  • چون چنگ خودم به عمري ار بنوازي
    هم در ساعت پرده خواري سازي
  • در عشق کسي بود بدين بد روزي
    واي من مستمند هجران روزي
  • دي درويشي به راز با همنفسي
    مي گفت کريم در جهان مانده کسي
  • دل ديده پرآب کرد و گفتا که خموش
    در خدمت خيل دختر جماشي
  • کو آنکه ز غم دست به جايي زدمي
    يا در طلب وصل تو رايي زدمي
  • در ملک چنين که وسعتش مي داني
    با شعر چنين که روز و شب مي خواني
  • اين کار نه بر اميد آن مي کردم
    باري تو که در ميان کاري داني
  • اي گل گهر ژاله چو در گوش کني
    وز سايه ابر ترک شب پوش کني
  • گر در همه عمر يک نکويي بکني
    صد گونه جفا و زشت خويي بکني
  • هر روز به نويي اي بت سلسله موي
    جاي دگري به دوستي در تک و پوي
  • ديوان باباطاهر

  • دلا در عشق تو صد دفترستم
    که صد دفتر ز کونين ازبرستم
  • درين آلاله در کويش چو گلخن
    بداغ دل چو سوزان اخگرستم
  • فراق لاله رويان سوته ديلم
    وز ايشان در رگ جان نشترستم
  • رخش تا کرده در دل جلوه از مهر
    بخوبي آفتاب خاورستم
  • بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
    نشان روي زيباي ته وينم
  • بسوجم تا بسوجانم دلت را
    در آذر چوب تر تنها نسوجه
  • ته که ناخوانده اي علم سماوات
    ته که نابرده اي ره در خرابات
  • بي ته در کنج تنهائي شب و روز
    نشينم تا که عمرم بر سر آيو
  • بيا يک شو منور کن اطاقم
    مهل در محنت و درد فراقم
  • سرشکم گر بود خونين عجب نيست
    مو آن نخلم که در خون ريشه ديرم
  • اگر دلبر بمو دلدار مي بو
    چرا در تن مرا نه دل نه جان بي
  • چرا دايم بخوابي اي دل اي دل
    ز غم در اضطرابي اي دل اي دل
  • شب تار و بيابان پرورک بي
    در اين ره روشنايي کمترک بي
  • چو شو گيرم خيالش را در آغوش
    سحر از بسترم بوي گل آيو
  • عاشق آن به که دايم در بلا بي
    ايوب آسا به کرمان مبتلا بي
  • مو آن بحرم که در ظرف آمدستم
    چو نقطه بر سر حرف آمدستم
  • بهر الفي الف قدي بر آيو
    الف قدم که در الف آمدستم
  • قدم دايم ز بار غصه خم بي
    چو مو محنت کشي در دهر کم بي
  • نه درويش بيکفن در خاک رفته
    نه دولتمند برده يک کفن بيش
  • مژه سازم بدور ديده پرچين
    که تا وينم خيالت در نشي يار
  • برو غافل مچر در کوهساران
    هران غافل چرد غافل خورد تير
  • سرم چون گوي در ميدان بگرده
    دلم از عهد و پيمان بر نگرده
  • از آن ترسم که در آغوشم آيي
    گدازد آتشت بر آب شکر
  • خوشا آنانکه سوداي ته ديرند
    که سر پيوسته در پاي ته ديرند
  • اگر شيري اگر ببري اگر کور
    سرانجامت بود جا در ته گور
  • تنت در خاک باشد سفره گستر
    بگردش موش و مار و عقرب و مور
  • عزيزا ما گرفتار دو درديم
    يکي عشق و دگر در دهر فرديم
  • حرامم بي اگر بي ته نشينم
    کشم در پاي گلبن ساغر مل
  • خدايا خسته و زارم ازين دل
    شو و روزان در آزارم ازين دل
  • خدا دونه که در دنياي فاني
    بغير عشق ته کاري ندارم
  • خدا دونه که در بازار عشقت
    بجز جان هيچ کالائي نديرم