نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان انوري
حقوقي که
در
گردنت هست واجب
به گوش دلت چون فرو مي نخواني
در
چنين دولت و من يکتن قانع به کفاف
بيم آنست که آبم ببرد بي ناني
حجت حقي و مدروس ز تو باطل شد
ازحدالديني و
در
دهر نداري ثاني
پيش خاصان مطلب نام ز حکمت چندين
چون خسان
در
طلب جامه و بند ناني
زاب حکمت چو همي با ملکان ننشيني
آتش حرص چرا
در
دل و جان بنشاني
نفس را باز کن از شهوت نفساني خوي
تا دمت
در
همه احوال بود روحاني
از پس آنکه به يک مهر دو الف ملکي
داشت
در
بلخ ملکشاه به تو ارزاني
اي به دانايي معروف چرا مي گويي
در
ثنايي که فرستادي از ناداني
نعمت آنراست زيادت که همه شکر کند
تو نه اي از
در
نعمت که همه کفراني
صفت کفر به شعر تو
در
افزود چنانک
بق بق از فاضلي و طنطنه از خاقاني
گر به فرمان سخني گفتم مازار از من
زانکه کفرست
در
اين حضرت نافرماني
هان تا به خيال بد چو دونان
در
حال حيوة اين جهاني
گر جانت به علم
در
ترقي است
آنک تو و ملک جاوداني
ز مطرب غزل آرزو
در
نخواهم
نگويم فلاني دگر يا هماني
زهي نفاذ تو
در
سر کارهاي ممالک
گرفته نسبت اسرار حکمهاي الهي
در
کف خشم و شهوت و خور و خواب
اين چنين عاجز و زبون که تويي
باد رنگين بدل عمر که
در
خانه نهند
بوي آن مي برم الحق تو همانا اويي
بي من چو شراب ناب گيري
در
دست
شرمت بادا وليک نوشت بادا
با دل همه روزم اين سؤالست و جواب
کاخر شبي آن روز ببينم
در
خواب
آن شد که به نزديک من اي
در
خوشاب
دشنام ترا طال بقا بود جواب
در
دور زمانه يادگاري نگذاشت
بهتر ز تو گوهري علي بوطالب
در
کوي تو هيچ کار من ناشده راست
ايام به کين خواستن من برخاست
در
وصل تو عزم دل من روز نخست
آن بود که عمر با تو بگذارم چست
آتش به سفال برنهادي ز نخست
پس با خاکم به
در
برون رفتي چست
جانا به تن شکسته و عزم درست
عمريست که دل
در
طلب صحبت تست
وامروز که نوميد شد از وصل تو چست
در
صبر زد آن دست کز اميد بشست
اي شاه ز قدرتي که
در
بازوي تست
تير تو به ناوک قضا ماند چست
با موزه به آب
در
دويدي به نخست
تا خرمن من به باد بردادي چست
چون تيز شد آتش دلم گشتي سست
خاکش بر سر که او نه خاک
در
تست
دل
در
خم آن زلف معنبر بنشست
جان گفت که دل رفت وزين غمکده رست
در
سايه آن زلف مشوش که تراست
اي بس دل سرگشته غمکش که تراست
هر نامه که
در
نظم امور بشرست
توقيع برو ابوالمعالي عمرست
در
هر طرفي اگرچه ياري دگرست
واندر هر گوشه غمگساري دگرست
در
سر ز غمت مرا خماري دگرست
معشوقه تويي و عشق کاري دگرست
ديدار تو
در
جهان جهاني دگرست
رخسار تو ماه آسماني دگرست
دل بر سر عهد استوار خويش است
جان
در
غم تو بر سر کار خويش است
دل
در
هوس شراب گلرنگ خوشست
با بربط و با ناي و دف و چنگ خوشست
روزي ز کس فراخ نيکو نبود
روزي فراخم از
در
تنگ خوشست
در
دانش عقل و جان و تن حيرانست
آن به که چنان بود که بتوان دانست
با آنکه دلم
در
غم هجرت خونست
شادي به غم توام ز غم افزونست
بوطالب نعمه طالب نعمت نيست
زان
در
کرمش تکلف و منت نيست
در
همت او هر دو جهان مختصرست
جز وي ز پيمبريست آن همت نيست
القصه ز هرچه نام شادي دارد
در
عالم عشق جز غمت حاصل نيست
سيمت ز کل حبه طلب ورنه ازو
سگ داند و کفشگر که
در
انبان چيست
هردم ز تو گر تازه غمي بايد هست
در
دور فلک نو ستمي بايد هست
در
عشق تو گرچه ايچ مي بايد هست
اين بس نبود کانچ نمي بايد هست
در
جستن وصل تو بسي کوشيدم
چون بخت نبود کوششم سود نداشت
محنت زده اي که کلبه اي داشت به دشت
در
نعمت و ناز ديدمش برمي گشت
با گل گفتم شکوفه
در
خاک بخفت
گل ديده پر آب کرد از باران گفت
در
دولت او عامل اموال زکات
صد باره جهان بگشت و درويش نيافت
بس دل که کنون به قهر
در
پاي آورد
زين تيشه که آن نگار بردست گرفت
از گردش اين هفت مخالف بر هفت
هر هفت
در
افتيم به هفتاد آگفت
از مرگ به يک تپانچه
در
خاک افتاد
احسنت اي مرگ هرگزت مرگ مباد
در
پيرهن غنچه نمي گنجد گل
از شادي آنکه رنگ رويت دارد
دل گرچه غمت ز جان نهان مي دارد
اشکم همه خرده
در
ميان مي دارد
در
ملکت تو چه بيش و کم خواهد شد
گر چاوش تو به پاسبان برگذرد
تا دسترسي بود مرا
در
غم تو
انگشت به هيچ شاديي نتوان برد
جانا ز وفا روي مگردان که هنوز
خاک
در
تو نشان رويم دارد
آنرا که به عشق رغبتي هست کجاست
تا رنجه شود نخست و
در
من نگرد
در
عرصه ملکي که کمي نپذيرد
با چند هنر کز چو مني نگزيرد
برخيز و به عزم گلستان موزه بخواه
تا چادر غنچه باز
در
سر گيرد
گر دست غم تو دامن من گيرد
کمتر غم جان بود که
در
من گيرد
راي تو که صلح روز ملک انگيزد
در
حادثه اي چو رنگ قهر آميزد
در
تهمت تو اگر بريزندم خون
اين تهمت تو به خون بهايي ارزد
آرام دهش دو روز
در
زير کلاه
باشد که از اين فتنه فرو آرامد
اي ديده دل آيت بلا مي خواند
هشدار که
در
خونت بسي گرداند
ما را بجز از نياز هيچ چيز نماند
در
کيسه عقل نقد تمييز نماند
در
خار فزوده و ز گل کاسته اند
چتوان کردن چو اين چنين خواسته اند
چشم و دل من که هرچه گويم هستند
در
خصمي من به مشورت بنشستند
در
بزمگهي که مطربي کوس کند
بر تير قضا تير تو افسوس کند
رايات تو گر روي به بغداد نهد
دجله به
در
ريش زمين بوس کند
خوش خوش چو مرا دم تودر دام افکند
در
دست فراق و پاي ايام افکند
اکنون باري دست من و دامن تست
گر چرخ سزا
در
آستينم نکند
اسب تو ز تاختن فرو ناسايد
تا پيش
در
خليفه جولان نکند
قومي که
در
اين سفر مرا همراهند
از تعبيه زمانه کم آگاهند
آنرا که خرد مصلحت آموز شود
کي
در
غم عيد و بند نوروز شود
گردون به وصال ما موافق زان بود
کين تعبيه هجر
در
آن پنهان بود
دستت به سخا چون يد بيضا بنمود
از جود تو
در
جهان جهاني بفزود
با دل گفتم که عشق چون روي نمود
در
دامن صبر چنگ محکم کن زود
در
مستي اگر ببرد خوابم شايد
مي ديده ببندد ارچه دل بگشايد
يک
در
فلک از اميد من نگشايد
يک کار من از زمانه مي برنايد
جان مي کاهد غم تو مي افزايد
در
محنت من دگرچه مي دربايد
وصل تو که از سنگ برون مي آيد
در
کوکبه خيال چون مي آيد
زلف تو که
در
فتنه کنون مي آيد
از غارت جان و دل نمي آسايد
زان پس که وصال روي
در
پرده کشيد
واندوه فراق پرده بر من بدريد
در
دست غمت دلم زبونست اين بار
وين کار ز دست من برونست اين بار
گويي که ميفکن دبه
در
پاي شتر
تا من چو خران همي جهم بر آخر
در
کار تو کارم ار به جان يابد دست
تو پاي به کار برمنه کار مگير
از آرزوي خيال تو روز دراز
در
بند شبم با دل پر درد و نياز
دي دست زاستين برون کرده به عهد
وامروز کشيده پاي
در
دامن ناز
گر
در
طلب صحبتم اي شمع طراز
دوش آبله کرد پايت از راه دراز
اي ماه ز سوداي تو
در
آتش تيز
چون سوخته گشتم آبرويم بمريز
چون چرخ ستيزه روي با من مستيز
من
در
تو گريختم تو از من مگريز
در
ملک خداي ملک چون بلخ تو نيست
برگرد و به بنده بخش ويرانه وخش
من دست ز آستين برون کردم و عشق
تو خوش بنشين و پاي
در
دامن کش
چون راست که
در
پاي کشم دامن صبر
عشق تو گريبان دلم گيرد و کش
داري ز جهان زياده از حصه خويش
در
باقي کن شکايت و قصه خويش
او خود چو ببيند پس از آن پايه خويش
در
پاي تو ريزد همه پيرايه خويش
در
جمله گزير نيست از جور فلک
تا رخت برون نبردي از دور فلک
در
منزل آبگينه هنگام درنگ
چون بي تو دل شکسته را ديدم تنگ
صفحه قبل
1
...
413
414
415
416
417
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن