167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مواعظ سعدي

  • سرآمد روزگار سعد بوبکر
    خداوندش به رحمت در رساناد
  • جزاي تشنه مردن در غريبي
    شراب از دست پيغمبر ستاناد
  • برف بر بام سالخورده ماست
    آب در خانه شما نچکد
  • لقمه اي در ميانشان انداز
    که تهيگاه يکدگر بدرند
  • کانچه در مملکت بيفزايند
    از ثناي جميل مي کاهند
  • چون نبوديم در خور خدمت
    گفت عفوت که السلامة مر
  • شکر آنان خورند ازين غدار
    که ندانند زهر در شکرش
  • شجر مقل در بيابانها
    نرسد هرگز آفتي به برش
  • کانچه در کفه اي بيفزايد
    به دگر بيخلاف دربايد
  • نميرد گر بميرد نيکنامي
    که در خيلش بود قائم مقامي
  • دامن اين قباه بالايي
    تا به خاشاک در نيالايي
  • حرص فرزند آدم نادان
    مثل مورچست در ميدان
  • يار آن يار است که در بلا يار بود
  • بوستان سعدي

  • کلاه سعادت يکي بر سرش
    گليم شقاوت يکي در برش
  • وگر در دهد يک صلاي کرم
    عزازيل گويد نصيبي برم
  • وگر سالکي محرم راز گشت
    ببندند بر وي در بازگشت
  • تأمل در آيينه دل کني
    صفائي بتدريج حاصل کني
  • چو در دوستي مخلصم يافتي
    عنانم ز صحبت چرا تافتي؟
  • تو در سيرت پادشاهي خويش
    سبق بردي از پادشاهان پيش
  • زهي دولت مادر روزگار
    که رودي چنين پرورد در کنار
  • خدايا در آفاق نامي کنش
    به توفيق طاعت گرامي کنش
  • نگنجد کرمهاي حق در قياس
    چه خدمت گزارد زبان سپاس؟
  • نرفتم در اين مملکت منزلي
    کز آسيبت آزرده ديدم دلي
  • که چون بدگهر پرورم لاجرم
    خيانت روا داردم در حرم
  • ملک در سخن گفتنش خيره ماند
    سر دست فرماندهي برفشاند
  • نبيني که درويش بي دستگاه
    بحسرت کند در توانگر نگاه
  • به تدبير دستور دانشورش
    به نيکي بشد نام در کشورش
  • تنت زورمندست و لشکر گران
    وليکن در اقليم دشمن مران
  • چو بازارگان در ديارت بمرد
    به مالش خساست بود دستبرد
  • که بودش نگيني بر انگشتري
    فرو مانده در قيمتش جوهري
  • در ايام سلطان روشن نفس
    نبيند دگر فتنه بيدار کس
  • دل پادشاهان شود بارکش
    چو بينند در گل خر خارکش
  • وگر جور در پادشايي کني
    پس از پادشاهي گدايي کني
  • طمع کرد در مال بازارگان
    بلا ريخت بر جان بيچارگان
  • که زشت است در چشم آزادگان
    بيفتادن از دست افتادگان
  • نبردند پيشش مهمات کس
    که مقصود حاصل نشد در نفس
  • کجا دست گيرد دعاي ويت
    دعاي ستمديدگان در پيت؟
  • بفرمود گنجينه گوهرش
    فشاندند در پاي و زر بر سرش
  • گزيدند فرزانگان دست فوت
    که در طب نديدند داروي موت
  • بتنها ندانست روي و رهي
    بينداخت ناکام شب در دهي
  • بدان کي ستوده شود پادشاه
    که خلقش ستايند در بارگاه؟
  • سپه را نگهباني شهريار
    به از جنگ در حلقه کارزار
  • دو همجنس همسفره همزبان
    بکوشند در قلب هيجا به جان
  • خنک آن که در صحبت عاقلان
    بياموزد اخلاق صاحبدلان
  • شنيدم که طي در زمان رسول
    نکردند منشور ايمان قبول
  • مسوزان درخت گل اندر خريف
    که در نوبهارت نمايد ظريف
  • که جمهور در سايه همتش
    مقيمند و بر سفره نعمتش
  • بلاي خمارست در عيش مل
    سلحدار خارست با شاه گل
  • ز دلهاي شوريده پيرامنش
    گرفت آتش شمع در دامنش
  • رئيس دهي با پسر در رهي
    گذشتند بر قلب شاهنشهي