نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان انوري
ورنه فراش سراي مکرمت را نصب کن
تا دو دانگي
در
وجوه يک مني روغن کند
از نشاط اينکه اين تشريف خدمتگار اوست
در
زمان دراعه کحلي ز سر بيرون کند
گرنه اين بودي روا بودي که
در
تشريف تو
آنکه روز عالمي ذکري همي ميمون کند
پاي باست زين اگر بر خنگ ايام افکند
فتنه نتواند که
در
ظلمش ستمکاري کند
موزه اي کز افسري بيش است
در
پايش کنم
حاش لله بنده هرگز اين سبکساري کند
در
احسان بگو که بگشايد
بوالحسن را چو تخته بند کنند
ما
در
آنيم تا قضا و قدر
زهر آن فتنه باز قند کنند
اي خداوندي که از روي تفاخر بنده وار
نعل اسبت اختران
در
گوش نه گردون کنند
زر نابم ده ازپي کابينش
زانچه از شيشه
در
پياله کنند
به نماز
در
تو بگرايند
آن کسان کز نياز ناله کنند
در
وثاق من آمدند امروز
تا بلا را به من حواله کنند
دفع ايشان نمي توانم کرد
جز به چيزي که
در
پياله کنند
از چپ و راست خلق مي رانند
که کسي چند پاره
در
راهند
به خشک ريش گري
در
هري نديدستي
ز هجو روي سياهي که نوبتي بيند
در
آن دو لفظ سخن چاردست و پاي شتر
چنان نشنيد کان شيوه عقل بگزيند
مکن به عذر و تلطف دل مرا درياب
که چوب خيمه
در
آن نيز نيک بنشيند
داد بنده نمي دهد
در
تو
حبذا گر دهد وگر ندهد
خاک
در
گاه تو نه آن سرمه است
که به چشم هنر بصر ندهد
دست
در
دامن جاه تو زند هرکه ورا
دامن دولتش از دست فلک چاک بود
چه خير باشد
در
خيل و لشکري که درو
نجيب مشرف و عارض فريد لنگ بود
اي شاه ز نقدها که باشد
در
کيسه صبح و شام موجود
آنگه چه زند چو دست نبود
در
دامن جست و جوي معبود
تا که افلاک را
در
اين حرکت
نيست کون و فساد کس مقصود
زلعل نگين تو درحکم مطلق
همي لرزه
در
چرخ پيروزه آيد
اگر آز من نعمت تو بداند
در
ايام تو نوبت روزه آيد
کمترين بندگانت انوري بر
در
به پايست
چون حوادث باز گردد يا چو اقبال اندر آيد
مدتي بنده نيابد خبري زان انعام
هم
در
آن بي خبري عمر همي فرسايد
خواجه گويد که فلانست برو زو بطلب
بنده دم
در
کشد و هيچ بدان نفزايد
تو ز من فارغ و دلم شب و روز
چشم بر
در
ترا همي پايد
در
عمرم فلک به دست اجل
مي بترسم که گل براندايد
هرکه را
در
دل از هواي تو مهر
با دلش چرخ راز بگشايد
باز
در
جزر مي کند تاثير
تا چو آب و گلشن بيالايد
تا گرش
در
حساب کون و فساد
کز شش و هفت جام دربايد
پندم نپذيرفتي و خوکي شدي آخر
وامروز
در
اين شهر کسي خوک نگايد
مي گفت کجاست باد فضلي
کم زين سر خاک
در
ربايد
بدان خداي که
در
کارگاه صنعت کرد
رخ سياه مه از نور آفتاب سفيد
که
در
مفارقت بازگاه چون فلکت
مرا ز سايه به خورشيد عمر نيست اميد
خاک مسکين زبيم سيلي او
مضطرب گشت و جرم
در
دزديد
بازار يکي مزرعه تخم فسادست
زان تخم
در
آن خاک چه پاشي که چه رويد
قولي نبود راست تر از قول شهادت
زان
در
همه بازار يکي راست نگويد
مرکب ميمون ادام الله توفيقه که هست
يادگار نوح پيغمبر که
در
کشتي کشيد
شهسوار سر اسري
در
شبي هفت آسمان
بر براق تيز تک ره چون بپيمود و بريد
گفتمش اسبا قديما خرنه اي آخر بگوي
تا مبارک مقدمت
در
دور عالم کي رسيد
اي برقد تو راست قباي سخا و جود
حرفيست
در
لباس مرا با تو گوش دار
در
تن مراست کهنه قبايي که پاره اش
دارد ز بخيه کاري ادريس يادگار
چو حلقه
در
کعبه بگيرم از سر صدق
براي دولت و عمرش دعا کنم بسيار
ور يک دو سه روز کرد تقصير
در
خدمت تو عبث مپندار
خداوندا تو آني کافرينش
به کلي هست چون دريا و تو
در
قاضي از من نصيحتي بشنو
نه مطول به از طويله
در
باده خوردن به ساتکيني
در
از هنر نيست بلکه هست خطر
اي هنر از آتش تو بويا همچو عود
وي فلک
در
خدمتت چون نيشکر بسته کمر
تا نکني اي پسر ناخلف
ملک پدر
در
سر شيرين و شور
که مرا
در
همه جهان جانيست
وان ز حرمان خدمتت رنجور
خواهش گري به نزد کمال الزمان شدند
کو بود
در
زمانه درين علم بي نظير
اسراف از او طمع نتوان داشت شرط نيست
لفظش درست و مرد حکيمست و
در
عزيز
اي خداوندي که کمتر بنده
در
فرمان تو
آسمان ابلق است و روزگار آبنوس
کاشکي
در
ابتداي آفرينش کردگار
بنده را فرموده بودي تا که بوسد خاک طوس
تو
در
قوادگي اي سرخ کافر
تواني گر کني تصنيف و تدريس
بگرداني دل حوا ز آدم
کني
در
ساعتش عاشق به ابليس
بودن اندر عذاب چون جرجيس
يات شدن
در
جحيم چون ابليس
در
کمال بوعلي نقصان فردوسي نگر
هر کجا آمد شفا شهنامه گو هرگز مباش
گم کند راه مصلحت تقدير
گرنه تدبير تو بود
در
پيش
جمع ضدين کرده
در
زنبور
لطفت از نوش انتقام از نيش
در
بزرگي ز روي نسبت و قدر
ذاتت از کل آفرينش بيش
دوش
در
پيش خدمت تو که باد
آسمانش به خدمت آمده پيش
مدتي شد که
در
مصالح من
بوده اي هم تو خصم و هم تو شفيع
بدعتي تو منه
در
اين مدت
که بود از خصايص تو بديع
پس از اين
در
تهي نيايد نيز
از زر و جامه کيسه و صندوق
چون ز خدمت به کف نيايد اين
. . . خر
در
. . . زن مخلوق
واينکه
در
خاک فتادست کنون هم زان نيست
که گزافيست ز دوران و بدي از افلاک
قصد و ميل نيکخواه و بدسگالت همچنوست
در
ترقي زي درج و اندر تراجع زي درک
در
تميز ميان جنت و تو
راي رضوان دراوفتاده به شک
آن
در
ابداع و امتحان علوم
راي عاليش کيميا و محک
وحش و طيرت به صورت و به صفت
همه همواره
در
شتاب و درنگ
حاکي مطربان خمت به صدا
هم
در
آن پرده هم بر آن آهنگ
آنکه عدلش
در
انتظام امور
شکل پروين دهد به هفتو رنگ
وانکه سهمش
در
انتقام حسود
ناف آهو کند چو کام نهنگ
تا بود پشت و روي کار جهان
گه شکر
در
مذاق و گاه شرنگ
به چنين جرم و تجني که مرا افکندند
اي خداوند خدايت مفکن
در
اقوال
گويند که
در
طوس گه شدت گرما
از خانه به بازار همي شد زنکي لال
هان بر طبق عرض نهم حاصل اين ذکر
هين
در
ورق هجو کشم صورت اين حال
چون چنان شد که
در
سخن نشناخت
حلقه زلف را ز نقطه خال
تا نشست خواجه
در
گلشن بود
شايد ار ايمن نباشد از اجل
او جعل را ماند از صورت مدام
وانگهي حال جعل بين
در
مثل
کز نسيم گل بميرد
در
زمان
چون به گلبرگ اندرون افتد جعل
شاها بديده اي که دلم را خداي داد
در
ديده تو معني نيکو بديده ام
زندگاني مجلس سامي
در
اقبال تمام
چون ابد بي منتها باد و چو دوران بر دوام
به نظم مرثيه اي
در
که چون ز موجب آن
يتيم وار تفکر کنم برآشوبم
امير عادل
در
يک دو بيت نقدي کرد
هنوزش از سر انصاف خاک مي روبم
بجز تو
در
دو گيتي کس نديدست
کريم ابن الکريمي تا به آدم
به ديدار تو هستم آرزومند
درآيم يا هم از
در
بازگردم
ز روزگار به يک نامه تو خرسندم
که
در
دعا همه آن خواهم از خداوندم
نه پاي آنکه ز دست زمانه بگريزم
نه دست آنکه
در
اين رنج پاي بفشارم
گهي چو باد به هر جايگاه پويانم
گهي چو خاک به هر بارگاه
در
خوارم
گرچه دربستم
در
مدح و غزل يکبارگي
ظن مبر کز نظم الفاظ و معاني قاصرم
نيستم بيگانه از اعمال و احکام نجوم
در
بيان او به غايت اوستاد و ماهرم
در
چنين قحط مروت با چنين آزادگان
واي من گر نان خورندي دختران خاطرم
عقل صد مسهل به طبعم بيش دارد
تا چنين
در
نظم و نثرش کرد نرم
کافرم گر قطره اي زين پس ريم
در
دهانشان جز به آزرم و به شرم
کيسه اي داديم
در
اين شبها
که همي وام صحبت اندوزم
صفحه قبل
1
...
411
412
413
414
415
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن