167906 مورد در 0.30 ثانیه یافت شد.

ديوان حافظ

  • حافظ مکن انديشه که آن يوسف مه رو
    بازآيد و از کلبه احزان به درآيي
  • مگير چشم عنايت ز حال حافظ باز
    وگرنه حال بگويم به آصف ثاني
  • که حافظ چو مستانه سازد سرود
    ز چرخش دهد زهره آواز رود
  • دختري شبگرد تند تلخ گلرنگ است و مست
    گر بيابيدش به سوي خانه حافظ بريد
  • گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا
    شادي همه لطيفه گويان صلوات
  • گر طالب فيض حق به صدقي حافظ
    سر چشمه آن ز ساقي کوثر پرس
  • شاهنامه فردوسي

  • يکي بچه بودش چو گرگ سترگ
    دلاور شده با سپاه بزرگ
  • دل شاه بچه برآمد به جوش
    سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش
  • نبايد که آن بچه نره شير
    شود تيزدندان و گردد دلير
  • چه گويم که اين بچه ديو چيست
    پلنگ و دورنگست و گرنه پريست
  • يکي داستان زد برين نره شير
    کجا بچه را کرده بد شير سير
  • چو سيمرغ را بچه شد گرسنه
    به پرواز بر شد دمان از بنه
  • تو پيمان نيکي دهش بشکني
    چنان بي گنه بچه را بفگني
  • بدو اندرون بچه مرغ و زال
    تو گفتي که هستند هر دو همال
  • نبايد که او يابد از بد رها
    که او ماند از بچه اژدها
  • چو آگاهي آمد به سام دلير
    که آمد ز ره بچه نره شير
  • يکي روي آن بچه اژدها
    مرا نيز بنماي و بستان بها
  • بکافيد بي رنج پهلوي ماه
    بتابيد مر بچه را سر ز راه
  • يکي بچه بد چون گوي شيرفش
    به بالا بلند و به ديدار کش
  • شگفت اندرو مانده بد مرد و زن
    که نشنيد کس بچه پيل تن
  • چو گل چهره سام يل بشکفيد
    چو بر پيل بر بچه شير ديد
  • ازان بچه بسيار برداشتند
    به هر خانه اي بر دو بگذاشتند
  • يکي بچه فرخ آمد پديد
    کنون تخت بر ابر بايد کشيد
  • ستاره بران بچه آشفته ديد
    غمي گشت چون بخت او خفته ديد
  • گران بود اندر شکم بچه داشت
    همي از گراني به سختي گذاشت