167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • تويي آنکه در مجلست بخت ساقي
    تويي آنکه بر درگهت چرخ دربان
  • به کوي کمال تو در، عقل ناقص
    به خوان سخاي تو بر، جود مهمان
  • ز مسطور کلکت شود مرده زنده
    مگر در دوات تو هست آب حيوان
  • نگر تا نداني که تاخير بنده
    در اين آمدن بود جز محض حرمان
  • که در مدتي کز تو محروم بودم
    جهان بود بر جان من بند و زندان
  • نفس کرده بر رويم اشک فسرده
    اسف کرده در جانم انديشه بريان
  • چون شمع روز روشن از ايوان آسمان
    ناگه در اوفتاد به درياي بي کران
  • آورد پاي مهر چو در دامن زمين
    بگرفت دست ماه گريبان آسمان
  • بر طارم فلک چو شه زنگ شد مکين
    در خاک تيره شد ملک روم را مکان
  • گردون چو تاج کسري بر معجزات حسن
    وز در و لعل چتر سکندر برو نشان
  • در آب او سمک نرود جز به سلسله
    بر کوه او ملک نرود جز به نردبان
  • زان در دلم نبود اثر زانکه همچو حرز
    راندم همي مديح خداوند بر زبان
  • شاهان همي روند ز عصان او نگون
    مرغان همي پرند در ايام او ستان
  • گويي که شرزه شير گشايد همي کمين
    وقتي که در مصاف شها برکشي کمان
  • خارج از ظل رايت تو نماند
    هيچ ديار در ديار جهان
  • کيست او تا چو مردمان بندد
    ناقه خويش در قطار جهان
  • خصم با سلطان نداند در جهان پهلو زدن
    تا تو سلطان جهان را بود خواهي پهلوان
  • از کفايت شد کف تو ضامن ارزاق خلق
    ضامني کورا بود توفيق در ضمن ضمان
  • نهان و پيدا گفتي که معني ايست دقيق
    وراي قوت ادراک در لباس سخن
  • وزان سپس به جواني دگر گذر کردم
    که بود در همه فن همچو مردم يک فن
  • خدنگهاي شهاب اندر آن شب شبه گون
    روان چو نور خرد در روان اهريمن
  • نجوم کرکس واقع بجدي درگفتي
    که پيش يک صنمستي به سجده در دو شمن
  • که روز بار ز ميران و مهتران بزرگ
    در سراي و ره بارگاه صدر زمن
  • هزار عيد چنين در سراي عمر بمان
    هزار بيخ خلاف از زمين ملک بکن
  • عدو بندي که کلکش در دهاده
    کند گل را ز خون فتنه گلگون
  • چه عالي همتي يارب که هردم
    يکي در آفرينش بيني افزون
  • به مردي و مروت کي رسيدند
    در انگشت تو اين يک مشت مرهون
  • در آن موقف که از مصروع پيکار
    زبان رمح گردان خواند افسون
  • نه بر وجهي که باشد رونق او
    در آخر کرد ذکر آب و صابون
  • جهان داند که معزولي نيابد
    ربيع نطق را در ربع مسکون
  • هنوز از استماع شعر نيکوست
    خرد را گوش درج در مکنون
  • مهري که وحوش و طيور را
    در طاعتش آورد بر نگين
  • از بيم سپاهش سپاه خصم
    چون مور نهان گشته در زمين
  • پاي ملخي بيش ني بقدر
    در همت او ملک آن و اين
  • در سايه پر هماي چتر
    طي کرده اقاليم ملک و دين
  • وقتش نشود فوت اگرنه روز
    در حال کند از قفا جبين
  • چون راي زند در امور ملک
    بحر سخنش را گهر ثمين
  • در ملک زمينش نبوده عار
    باري چو ملک باشي اين چنين
  • از جانب او جز کمان نکرد
    در حمله چو بي طاقتان انين
  • وز لشکر او جز اجل نبرد
    در خفيه چو بي آلتان کمين
  • زانکه يک بار جنس اين گفتم
    ادب آن بيافتم در حين
  • اي بجايي که در هزار قران
    چرخ و طبعت نپروريد قرين
  • بحر طبع تو کرده مالامال
    درج نطق ترا به در ثمين
  • طوطي کلک راست گوي تو کرد
    عقل را در مضيقها تلقين
  • دان که در خدمت بساط وزير
    که خدايش مغيث باد و معين
  • چرخ در بخت من کشيد کمان
    دهر بر عيش من گشاد کمين
  • مي کند رخنه نظم حال مرا
    در چنان دار و گير و هيناهين
  • عرصه تنگست و بند سخت و مرا
    در همه خان و مان نه غث و سمين
  • گربه به بيوس نتوان بود
    هم در اين بيشه بوده شير عرين
  • شعر من بنده در مديح به بلخ
    اين نخستين شناس و باز پسين
  • در و دست تو مقصد آمال
    دل و طبع تو مجمع البحرين
  • عرصه همتت چنان واسع
    که در آن عرصه گم شود کونين
  • اي تلف کرده منفقان سخات
    در هم آورده شهور و سنين
  • خواستم گفت در سخن من و تو
    از مکانت نيافتم تمکين
  • آسمان گر به رنگ فيروزه ست
    تن در انگشتري دهد چو نگين
  • کاي به نزديک مدتي من و تو
    در سخي داده داد غث و سمين
  • تا به دور تو در زمانه نبود
    اي زمان تو دور دولت و دين
  • تا ببيني که در نظام امور
    دختر نعش را کند پروين
  • تا ببيني که در عنا و علو
    آسمان را قفا کند ز جبين
  • در صبي از صباي طبع دهد
    طبع دي را مزاج فروردين
  • تو که در چشم تو نيايد کون
    اين زمانش به چشم خويش مبين
  • تا ز تاثير صد قران يابند
    در خم آسمانش هيچ قرين
  • زان که تا بنگري بگيرد از او
    عرصه روزگار در ثمين
  • اوست آن کس که قفل احداثش
    بود بعضي هنوز در زرفين
  • جان پاکت که کاني از معني است
    در سراي حزن مباد حزين
  • ور زمام زمانه باز کشد
    شبش از روز بگسلد در حين
  • هست عريان و در صريرش عقل
    گنجها دارد از علوم دفين
  • نيست غواص و برکشد هردم
    نوکش از بحر غيب در ثمين
  • داشت انديشه کارد از پي مدح
    در مديح تو شعرهاي متين
  • از حسد در دلش کشيد کمان
    وز جفا بر تنش گشاد کمين
  • خسروان دل برقرار ملک آن گاهي نهند
    کاوردشان آسمان در بيعت طغرل تکين
  • کو فريدون گو بيا نظاره کن اندر جهان
    تا ببيني خويشتن در نسبت طغرل تکين
  • کهربا در کاه نتواند تصرف کرد نيز
    بي اجازت نامه اي از حضرت طغرل تکين
  • باز گفتم عادت طغرل تکين در ملک چيست
    گفت انصافست و بخشش عادت طغرل تکين
  • عقل در کوي تو اعراض نمود از فردوس
    طبع با روي تو بيزار شد از حورالعين
  • بر اميد مدد رزق به سوي در تو
    هم به اول حرکت سجده کند جان جنين
  • در دياري که بود حشمت تو مالک عنف
    خاک را هست به خون ملک الموت عجين
  • گر شود قدرت کلک تو مصور در شير
    به نظر آب کند زهره شيران عرين
  • صورت دولت تو چون ز ازل رايت ساخت
    کرد تقدير ابد را به ازل در تضمين
  • در عالي تو آن سجده گه محترمست
    که رخ کعبه بود از حسد او پر چين
  • در زبانها سخن سال نو و ماه نوست
    ناگزيران طرب را طرب و باده گزين
  • نوبتي ملک به زين اندرست
    تا به ابد بر در طغرل تکين
  • در شب کين صبحدم فتح را
    نور دهد مغفر طغرل تکين
  • فتح و ظفر هر دو دو رايت کشند
    در حشم صفدر طغرل تکين
  • ور قلم در جهان کشد قهرش
    بارز کون را کند ترقين
  • راي او چون در انتظام شود
    دختر نعش را کند پروين
  • نهي او چون در اعتراض آيد
    حدثان را قفا کند ز جبين
  • گر عنان فلک فرو گيرد
    به خط استوا در افتد چين
  • ور زمام زمانه باز کشد
    شبش از روز بگسلد در حين
  • بر در کبرياي تو شب و روز
    اشهب روز و ادهم شب زين
  • گردون کجاست بر در قدر بلند تو
    خورشيد کيست پرتو راي صواب تو
  • در کشت زار روزي برگي نگشت سبز
    الا به اهتمام کف چون سحاب تو
  • بيداري است با تو چنان در مقام حزم
    کانجا به خواب هم نتوان ديد خواب تو
  • اي چرخ پست از بر راي رفيع تو
    وي ابر زفت در بر بذل بنان تو
  • رازي که از زمانه نهان داشت آسمان
    راند در اين زمانه همي بر زبان تو
  • آن روز کافرينش آدم تمام شد
    شد در ضمان روزي نسلش به نان تو
  • با پادشا منادي اقبال هر زمان
    گويد که اي زمين و زمان در امان تو
  • عمريست تا دو ديده چو نرگس نهاده ام
    در آرزوي مجلس چون بوستان تو
  • حزم تو پاسبان جهان باد و در جهان
    دايم قضا به عين رضا پاسبان تو
  • رازي که از زمانه نهان داشت آسمان
    راند در اين زمانه همي بر زبان تو