167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • خون شد دلم در آرزوي آنکه يک نفس
    بي خار غم ز گلشن شادي گلي برم
  • کردم نظر به فکر در احکام نه فلک
    جز نو عروس غم نشد از عمر همسرم
  • هستم يقين که در چمن باغ روزگار
    بي بر بود نهال اميدي که پرورم
  • در بزمگاه محنت گيتي به جام عمر
    جز خون دل ز دست زمانه نمي خورم
  • حالم مخالف آمد از آن در جهان عمر
    درويشم از نشاط و زانده توانگرم
  • وز بازي سپهر سبکبار بوالعجب
    بر تخته نرد رنج و بلا در مششدرم
  • بي آب شد چو چشمه خورشيد روزگار
    در عشق او رواست که بنشيند آذرم
  • بر من در حوادث و انده از آن گشاد
    کز خانه حوادث چون حلقه بر درم
  • اي چرخ سفله پرور دلبند جان شکر
    شد زهر با وجود تو در کام شکرم
  • در آب فتنه خفته چو نيلوفرم مدار
    بر آتش نهيب مسوزان چو عنبرم
  • زان کز براي ديدن گلهاي معرفت
    در باغ فکر ديده گشاده چو عبهرم
  • از شرم آفتاب رخ خاک زرد شد
    بادي گرفت در سر يعني که من زرم
  • اوتاد هفت کشور اگر کان زر شوند
    همت در آن نبندم و جز خاک نشمرم
  • در صفه دل از پي آزادي جهان
    هر ساعتي بساط قناعت بگسترم
  • در آرزوي لفظ فلکساي من جهان
    بر فرق خود نهاده ز افلاک منبرم
  • گيرم کنون چو صبح گريبان آسمان
    در عالم خيال چه باشد چو بنگرم
  • داند که از مکارم اخلاق در صفا
    چون طوبي از بهشتم و چون جان ز کشورم
  • در ديده جهان ز لطافت چو لعبتم
    بر تارک زمان ز فصاحت چو افسرم
  • در آشيان عقل چو عنقاي مغربم
    بر آسمان فضل چو خورشيد ازهرم
  • از خلق روزگار نيايد چو من پسر
    در پرده ام چه دارد آخر نه دخترم
  • از اختران فضل چو مهرم جدا کنند
    در پرده جهان چو حوادث مسترم
  • داند يقين که از نظر آفتاب عقل
    در چشم کان فضل چو ياقوت احمرم
  • در دانشي که آن خردم را زيان شدست
    بر آسمان جان چو عطارد سخنورم
  • زاول به پاي فکر شدم در جهان علم
    تا مضمر آنچه بود کنون گشت مظهرم
  • بر من چو باز شد در بستان سراي جان
    زين نظم جانفزاي جهان گشت چاکرم
  • با اين کفايت و هنرم در نهاد عمر
    اسباب يک مراد نگردد ميسرم
  • ستم تا پاي عدلت در ميان بست
    نهادست از تحير دست بر هم
  • همه اسلام رادر راحت و رنج
    همه آفاق را در شادي و غم
  • چو تو در دور آدم کس نديدست
    کريم ابن کريمي تا به آدم
  • بيانم هست از وصف تو عاجز
    زبانم هست در نعت تو ابکم
  • اي باد صبا گرفته در گل
    با آتش تو چو ساق هيزم
  • ره گم نکني و در تحرک
    چون گوي ز پاي سر کني گم
  • در زير داغ طاعت و فرمان تست يکسر
    از گوش صبح اشهب تا نعل شام ادهم
  • دستي چنان قويست ترا در نفاذ فرمان
    کز دست تو قبول کند سنگ نقش خاتم
  • آنجا که در زه آرد دستت کمان بخشش
    ابر از حسد ببرد زه از کمان رستم
  • با آسمان چه گفتم گفتم که هست ممکن
    دستي وراي دستت در کارهاي عالم
  • تا پايدار دولت او در ميانه هستم
    همراه با سياست او با دو دست برهم
  • اي لمعه سنان تو در حربگاه کرده
    بر خصم طول و عرض جهان عرصه جهنم
  • من بنده از مکارم اخلاق تو که هرگز
    در چشم روزگار مبادي بجز مکرم
  • زانگه که خاک درگه عاليت بوسه دادم
    در هيچ مجلسي نزدم جز به شکر تو دم
  • در عرصه ممالک پيش نفاذ امرت
    هم دست جور کوته هم پاي عدل محکم
  • پيش شمال امرت پاي شمال در گل
    پيش سحاب دستت دست سحاب بر هم
  • آنجا در زه آرد دستت کمان بخشش
    ابر از حسد ببرد زه بر کمان رستم
  • در شاهراه دوران با عزم تيزگامت
    گردون چه گفت گفتا من تابعم تقدم
  • در مشکلات گيتي با راي پيش بينت
    اختر چه گفت گفتا من عاجزم تکلم
  • در هر سخن که گويي گويد قضا پياپي
    اي ملک طفل اسمع اي پير چرخ اعلم
  • با آسمان چه گفتم گفتا که هست ممکن
    دستي وراي دستت در کارهاي عالم
  • در دي مه حوادث از بيخ و بن برآمد
    ملکي که بود عمري چون نوبهار خرم
  • گيتي خراب گشتي گر در سراي گيتي
    سوري چينن نبودي بعد از چنان دو ماتم
  • همواره تا که باشد در جلوه گاه بستان
    پيش زبان بلبل سوسن زبان ابکم
  • در باغ آفرينش از حرص خدمت تو
    همچون بنفشه هرگز پشتي مباد بي خم
  • با راي تو چرخ در مصالح
    الحان کنان که هان تکلم
  • در موکب تو به ميخ پروين
    مه بر سم مرکبانت محکم
  • در شوره ز فتح باب دستت
    با ناميه هم عنان رود يم
  • گر قهر تو بر فلک نهد پاي
    در محور عالم افکند خم
  • واندر دو جهان مخالفت را
    با عجز و عنا و رنج در هم
  • نازان ز تو در صدور فردوس
    جد و پدر و برادر و عم
  • اقبال تو بر فزون به هر روز
    در دولت خسرو معظم
  • با خاک در تو ز ايران راست
    بر چهره صفاي آب زمزم
  • در مدح و ثنات شاعران راست
    تشريف و صلات خز معلم
  • گيرد فلک ار بخشک ريشم
    من در ندهم به خويشتن نم
  • دور از سعادت تو درين روزها دلم
    کز دوري بساط تو خون بود در تنم
  • با جان دلشکسته که در عهد من مباد
    گر عهد خدمت تو همه عمرم بشکنم
  • با اين همه کمال تو در هر مباحثه
    آن لکنتم دهد که تو پنداري الکنم
  • با جان من اگرنه هواي ترا رگيست
    خون خشک باد در رگ جان همچو روينم
  • يک جوز صدق کم نکنم در هواي تو
    تا برنچيند مرغ اجل همچو ارزنم
  • در خرمن قبول تو کاهي اگر شوم
    گردون برد به کاهکشان کاه خرمنم
  • وامروز در حمايت جاهت به خدمتي
    اندر چراغ مي کند از بيم روغنم
  • با باد در لطافت ازين پس مري کنم
    گر خاک درگه تو بماند نشيمنم
  • در نظم اين قصيده که فتوي همي دهد
    ابيات او به صدق مباهات کردنم
  • وين در زمين عافيت اعقاب خويش را
    تخميست کز براي شرف مي پراکنم
  • در قيامت به صد زبان همه شکر
    پاي مرد سديد حمدونم
  • گر بر اين مايه اختصار کني
    هم تو بيني که در وفا چونم
  • ورنه مي دان که به روز فنا
    معتکف بر در شبيخونم
  • خلق ناديده در جبلت تو
    هيچ سيرت که آن بود مذموم
  • خصم را در ازاء قدرت تو
    شک مکن حرفها بود موهوم
  • ليک چونان که دفع بوي پياز
    در موازات قهر باد سموم
  • که مرا در فراق خدمت تو
    جان ز غم مظلم است و تن مظلوم
  • شاخ عمر تو در بهار وجود
    سال و مه سبز و مهرگان معدوم
  • باز بر تخت بخت کرد مقام
    باز در صدر ملک گشت مقيم
  • با وقار و سياستش در ملک
    آب و آتش بود حرون و حليم
  • نوک کلک تو بحر مسجور است
    واندرو صد هزار در يتيم
  • بجزو اصل رسيد آفتاب نه گردون
    بخير در نهم آفتاب هفت اقليم
  • اگر خيال تو در خواب ديده مي نشدي
    شبيه تو چو شريک خداي بود عديم
  • کريم ذات تو در طي صورت بشري
    تبارک الله گويي که رحمتيست جسيم
  • به عهد نطق تو نز خاصيت دهان صدف
    نفس همي نزند بل ز ننگ در يتيم
  • مسير کلک تو در معرض تعرض خصم
    مثال جرم شهابست و رجم ديو رجيم
  • بشست خلقت آتش به آب خلق تو روي
    که در اضافه طبع نعامه گشت نعيم
  • ببست باد خزان بادم حسود تو عهد
    که در برابر ابر بهار گشت لئيم
  • وراي لطف خداوند چيست لفظ خداي
    زبان در آن نکنم کان تجاوزيست ذميم
  • مرا ادب نبود خاصه در مقام ثنا
    حليم گفتن کوه ارچه وصف اوست قديم
  • هميشه تا نکند گردش زمانه مقام
    به کام خويش همي باش در زمانه مقيم
  • تکاوراني در زير زين به دولت او
    چو ابر گاه مسير و چو پيل گاه توان
  • ضياء دين خداي آنکه حسن عادت او
    زمانه دارد در زير سايه احسان
  • نه ناشناسي تشبيه خواستم کردن
    سر انامل او را به ابر در نيسان
  • محامد تو همي درنيايدم به ضمير
    مدايح تو همي در نگنجدم به دهان
  • قواي غاذيه را در طباع جاي نبود
    اگرنه جود تو بودي به رزق خلق ضمان
  • ز شوق خدمت خوان تو در تنور اثير
    هزار بار حمل کرد خويش را بريان
  • ز بس خار هجر تو در ديده و دل
    ز خونابه رخسارها چون گلستان
  • کدامين سعادت بود بيشتر زين
    که باز آمدي در سعادات الوان