167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • به حکمتي که خلل اندرو نيابد راه
    ز مهر و ماه گشاده در آن مکان بيرق
  • که بارد از دهن ابر بر صدف لؤلؤ
    که پوشد از اثر صنع در سمن قرطق
  • دوات در طلب آب لطف تو دلخون
    قلم ز هيبت نام بزرگ تو سرشق
  • چو در مديح امير و وزير عمر گذشت
    چه سود خواندن اخبار بلغه و منطق
  • منم سوار سخن گرچه نيستم در زين
    ز درگه ملکان خنگ و ابرش و ابلق
  • يارب چگونه در سر کلکي توان نهاد
    چندين هزار تعبيه از کار و بار ملک
  • آن در ازل بکرد به يکبار ثبت حکم
    وين تا ابد بساخت به يکبار کار ملک
  • عمريست تا که نشو نبات فساد نيست
    با آفتاب راي تو در نوبهار ملک
  • بر شير مرغزار فلک تب کمين کند
    گر بگذرد به عهد تو در مرغزار ملک
  • چون خوانمت وزير که صد پادشا نشاند
    توقيع تو ز تاجوران در ديار ملک
  • خورشيد روزکي دو سه پيش از وزارتت
    بر پاي کرد نوبتئي در جوار ملک
  • اي ملک در بسيط زمين خواستار تو
    واندر بسيط او همه کس خواستار ملک
  • تا روزگار دست تصرف همي کند
    اندر نهان ملت و در آشکار ملک
  • اي در تصرف تو جهان تا ابد مباد
    يک روزه روزگار تو جز روزگار ملک
  • بر درگهت رکوع وضيع و شريف عصر
    در مجلست سجود صغار و کبار ملک
  • بسته گرد موکبت صد پرده بر روي سماک
    کرده نعل مرکبت صد رخنه در پشت سمک
  • حذ و قدر بندگان نيکو شناسد پادشاه
    خود تفاوت در عيار زر که داند جز محک
  • ملک بخشاينده در حرمان ميمون خدمتت
    چون خلافت بي علي بودست و بي زهر افدک
  • وحش و طيرت بصورت و بصفت
    همه همراز در شتاب و درنگ
  • آنکه عدلش در انتظام امور
    شکل پروين دهد به هفتو رنگ
  • وانکه سهمش در انتقام حسود
    ناف آهو کند چو کام نهنگ
  • تا بود پشت و روي کار جهان
    گه شکر در مزاج و گاه شرنگ
  • در آن بنفشه به جاي خاره صلب
    وزين پشيزه بريزد ز پشت ماهي دال
  • به بند چرخ بدم بسته تاکنون که گشاد
    خداي بر من و بر ديگران در اقبال
  • به ايمني و خوشي در سراي عمر بمان
    بفرخي و فرح بر سرير ملک ببال
  • حق آنرا که زبر دست جهاني کردت
    که مرا بيهده بي جرمي در پاي ممال
  • هفته اي هست که در دست تجنيست اسير
    به حديثي که چو موي کف دستست محال
  • ور چنانست که خشنودي تو در آن هست
    کاندرين روز دو عمرم که مبيناد زوال
  • به چنين جرم و تجني که مرا افکندند
    اي خداوند خدا را مفکن در اقوال
  • ايا محامد تو نقش گشته در اوهام
    و يا مآثر تو وقف گشته بر اقوال
  • وگرنه در دو سه موسم ز طبع چون آتش
    قصيده هات بياورد مي چو آب زلال
  • در اين مقابله يک بيت ازرقي بشنو
    نه بر طريق تهجي به وجه استدلال
  • چيده گوش از نطق تو در ثمين
    ديده چشم از کلک تو سحر حلال
  • اي جوانمردي که در ايام تو
    هست کمتر ثروت آمال مال
  • آز را از کثرت برت گرفت
    در طباع اکنون ز استغنا ملال
  • پاي دور فلک و دست قضا
    لنگ در تربيت خصمت و شل
  • در بحر علم کشتي علم تو مي رود
    بي بادبان عشوه و بي لنگر حيل
  • در باغ علم همچو گل نوشکفته باش
    دشمنت چو به برگ گل تر درون جعل
  • به مثالي که به چيزيش مثل نتوان زد
    جز به عالي در دستور جهان صدر اجل
  • بس بقايي نبود خصم ترا در دولت
    چه عجب رايحه گل ببرد روح جعل
  • بنده ساليست که تا در کنف خدمت تو
    غم ايام نخوردست چه اکثر چه اقل
  • لله الحمد که تا حشر نمي بايد بست
    در قطار تعبش نيز نه ناقه نه جمل
  • انتقام تو نه آن اخگر اخترسوزست
    که در امعاي شترمرغ پذيرد تحليل
  • تا توانند که در تربيت روح نهند
    آب حيوان را بر آتش دوزخ تفضيل
  • فلک از رشک رتبت و شرفت
    در ازل جامه رنگ کرده به نيل
  • تويي آن کس که در سخا آيد
    پشه تو به چشم گردون پيل
  • منم آن کس که در سخن شايد
    موزه من زمانه را منديل
  • گرچه در هر سخن نهد فلکم
    بر جهان و جهانيان تفضيل
  • زهره در بزم خسرو از پي لهو
    به کفي بربط و به ديگر جام
  • دلو کيوان در اوفتاده به چاه
    ماهي مشتري رميده ز دام
  • گه به جوي مجره در سرطان
    خارج از استوا همي زد گام
  • گفتيي کلک خواجه در ديوان
    ملک را مي دهد قرار و نظام
  • در حساب تو مضمرست اجل
    گوييا هست او چو جرم حسام
  • در رضاي تو لازمست صواب
    گوييا هست حرف و صوت کلام
  • رود از سهم در مظالم تو
    راز خصم تو با عرق ز مسام
  • از پي خدمت تو بندد طبع
    نقش تصوير نطفه در ارحام
  • وز پي مدحت تو زايد عقل
    گوهر نظم و نثر در اوهام
  • خود برازوي وجود ممکن نيست
    بس مقامي نه در وجود کدام
  • چرخ بر درگه تو از اوباش
    بخت در حضرت تو از خدام
  • بنده را بنده خداوندانند
    تا که در حضرت تست از خدام
  • علم شعر زند بر شعري
    در مديح تو زند نظم نظام
  • هم در ايام تو جايي برسد
    اگر انصاف بيابد ز ايام
  • لاجرم در زير ران راي تو
    ابلقش اکنون همي خايد لگام
  • روز هيجاکز خروش کوس و اسب
    آب گردد مغز گردان در عظام
  • زهرها در بر بجوشد وز نهيب
    با عرق بيرون ترابد از مسام
  • در بر شير فلک شير علم
    از پي خون عدو بگشاده کام
  • هستم از تشوير آن يک خارجي
    تا ابد با خويشتن در انتقام
  • با لبي بر هم بر خرد و بزرگ
    با سري در پيش پيش خاص و عام
  • آن گنه کارم که نتواند نمود
    آسمان در عذر جرم من قيام
  • عالمي ديگري تو در عالم
    هفت اقليمت و ز هفت اندام
  • رود از سهم در مظالم تو
    راز خصم تو با عرق ز مسام
  • بنده شد مدتي که در خدمت
    گه به هنگام و گه به ناهنگام
  • طيره گشتم ازو والحق بود
    جاي آن طيرگي در آن هنگام
  • زهره در پيش چشم بهمن و دي
    به کفي بربط و به ديگر جام
  • دلو کيوان در اوفتاده به چاه
    ماهي مشتري بجسته ز دام
  • توامان در ازاء ناوک قوس
    منع را خصم وار کرده قيام
  • در ترازوي چرخ چيزي نه
    جز مراد لئام و غبن کرام
  • آنکه از بهر مدحتش زايد
    گوهر نظم و نثر در اوهام
  • خون خصمت حلال دارد چرخ
    ور بود در حريم بيت حرام
  • گل عز تو در بهار وجود
    تازه باد و عدم گرفته ز کام
  • تا چه فعالي که چرخ مستبد هرگز نداد
    در يکي فرمان ميان امر و نهيت التيام
  • رعد را معني ديگر نيست الا قهقهه
    برق چون در نسبت دستش نخندد بر غمام
  • هرکجا با تيغ چونان شد چنين کلکي قرين
    چرخ در فرمان بري بالله اگر خايد لگام
  • هرکجا تيغي چنان کلک چنين را شد معين
    فتنه جو در خوابگه حقا اگر سازد مقام
  • وانکه نشنيدي پيام آيتي در شان عدل
    مي برد اکنون ز عدلت سوي مظلومان پيام
  • گرنه از آب سخن پيدا کنم سحر حلال
    در مديحت بر تنم باد جهان بادا حرام
  • اي از آن برتر که در طي زبان آيد ثنات
    هرچه مدحست اندرين مصراع گفتم والسلام
  • از اقاليم نفاذ تو توقف را خروج
    در گلستان بقاي تو تباهي را ز کام
  • در غناييست جهان از کرم او که زکوة
    عامل از عجز همي طرح کند بر ايتام
  • مه ز دور فلکي زير فلک راست چنانک
    معني مه ز کلام آمده در تحت کلام
  • حکم بر طاق مراد تو نهادند افلاک
    حزم در سلک رضاي تو کشيدند اجرام
  • وز پي شرح اثرهاي تو پوشند نفوس
    جوف را کسوت اصوات همي در اوهام
  • مرغ در سايه امن تو پرد گرد هوا
    وحش از نعمت فيض تو چرد گردکنام
  • هر کجا غاشيه منهي پاس تو برند
    باز در دوش کشد غاشيه کبک و حمام
  • چون همي بينم با پاس تو بر پنجم چرخ
    تيغ مريخ ابد مانده در حبس نيام
  • در سخا خاصيتي داري وان خاصيت چيست
    نعمت اندک و آفاق رهين انعام
  • يک سؤالست مرا از تو خداوند و در آن
    راستي نيستم اندر خور تهديد و ملام
  • گر جهان را ننمايد به سخن سحر حلال
    در مديح تو برو عيش جهان باد حرام
  • مدتي بر در اين وز پي آن سودا پخت
    لاجرم ماند طمعهاش به آخر همه خام
  • ديد در جنب تو امروز که هستند همه
    رنگ حلواي سر کوي و گياه لب بام