167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • گشايم در دخمه شاه باز
    به ديدار او آمدستم نياز
  • در دخمه شاه کرد استوار
    برين بر نيامد بسي روزگار
  • کمان رابه بازو همي درکشيد
    گهي در بروگاه بر سرکشيد
  • همه تيرتا پر در خون گذشت
    سرآهن ازناف بيرون گذشت
  • منم گفت فرزند شاهنشهان
    نخواهم جز از ايمني در جهان
  • گنهکارتر در زمانه منم
    ازي را گرفتار آهرمنم
  • بزرگان که در قادسي بامنند
    درشتند و بر تازيان دشمنند
  • سنانهاي الماس در تيره گرد
    چو آتش پس پرده لاژورد
  • هزيمت گرفتند ايرانيان
    بسي نامور کشته شد در ميان
  • شهنشاه گفت اين سخن درخورست
    مرا در دل انديشه ديگرست
  • که ما بوم آباد بگذاشتيم
    جهان در پناه تو پنداشتيم
  • پراگنده گردد بدي در جهان
    گزند آشکارا و خوبي نهان
  • چو برگشت ماهوي شاه جهان
    بدانست نيرنگ او در نهان
  • بدو گفت خسرو که در آسيا
    نشستست کنداوري برگيا
  • بهاريست گويي در ارديبهشت
    به بالاي او سرو دهقان نکشت
  • کنون زندگانيت ناخوش بود
    چو رفتي نشستت در آتش بود
  • بکشت او خداوند را در نهان
    چنان پادشاهي بزرگ جهان
  • مرا از بزرگان ستايش بود
    ستايش ورا در فزايش بود
  • ديوان خاقاني

  • هيچ يک خوشه وفا امروز
    در همه کشتزار آدم نيست
  • داني آسوده کيست در عالم؟
    آنکه مقبول اهل عالم نيست
  • هودج نازش نگنجد در جهان
    ليک محمل برجهان خواهد شکست
  • در سايه زلف تو دل من
    همسايه نور آسماني است
  • به دو مخمور عروس حبشيت
    خفته در حجله جزع يمنت
  • هرچه دارد ضمير خاقاني
    در غمش حسب حالي افتاده است
  • فلک در نيکوئي انصاف دادت
    سرگردن کشان گردن نهادت
  • آن ها که محققان راهند
    در مسند فقر پادشاهند
  • بازيچه دهرشان بنفريفت
    زانگه که در اين خيال کاهند
  • خاقاني وار در دو عالم
    از دوست رضاي دوست خواهند
  • حلقه کاروان عشق آنجاست
    که خرد در ميان فرو نايد
  • بر خاک در تو خون چشمم
    خاقاني جرعه چين نويسد
  • در معني بوسه تهي هم
    گفتم دو سه بار برنيامد
  • در راه غمش دواسبه راندم
    يک ذره غبار برنيامد
  • مقصود نيافت هر که در عشق
    خاقاني وار بر نيامد
  • رفت در شهر، آب خاقاني
    کار با لطف کردگار افتاد
  • نفس عاشقان و ناله کوس
    نفخه صور در دهان بگشاد
  • طالب ظل همائي نيستم
    سايه ديوار در کوي تو بس
  • در بابل اگر نهند شمعي
    زينجا بکشم به باد سردش
  • در سايه غم شکست روزم
    خورشيد سياه شد ز سوزم
  • در سينه نفس چنان شکستم
    کز ناله دل جهان شکستم
  • از ناله در آن گران رکابي
    الحق سپه گران شکستم
  • چو ناوکيان به ناوک صبح
    در روي فلک کمان شکستم
  • فرياد کز آتش دل من
    فرياد بسوخت در دهانم
  • بالاي سر ايستاد روزم
    در پستي غم فتاد جانم
  • اين لاشه تن کشيده در جل
    بر آخور پاسبان فرستيم
  • خام پندار سوخته جگران
    در هوس پختن وصال توايم
  • بيجاده اشارت در تو
    رخسار چو کهرباي زردم
  • بر رهگذر بلاست وصلت
    در رهگذر بلا نبردم
  • خاقاني بياموزد در عشق
    بسيار خيال گرم و سردم
  • تا گوهري در کنار نايد
    چون بحر نيارميده خواهم
  • اين دار خلافت پدر را
    در زير نگين مسخر آرم