نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان انوري
آغاز کرد مطلع و آواز برکشيد
وانگاه چه روايت چون
در
شاهوار
عدل تو سايه ايست که خورشيد را ز عجز
امکان پيسه کردن آن نيست
در
شمار
راي تو بر محيط فلک شعله اي کشيد
در
سقف او هنوز سفر مي کند شرار
آورده ام به صورت تضمين
در
اين مديح
نز بهر آنکه بر سخنم نيست اقتدار
در
ابر اگر ز دست تو يک خاصيت نهند
دست تهي برون ندمد هرگز از چنار
بر گوشمال خصم تو مولع سپهر و بس
در
گوش او نعل سمند تو گوشوار
اي به خوبي و خرمي چو بهار
گشته
در
ديدها بهار نگار
معتدل عالمي که
در
تو طيور
همه هم ساکن اند و هم طيار
بلعجب عرصه اي که
در
تو وحوش
همه هم ثابتند و هم سيار
کرگ تو پيل کشته بر تارک
باز تو کبک خسته
در
منقار
شير و گاو تو بي نزاع و غضب
ابدالدهر مانده
در
بيکار
موج
در
جوي تو فلک سرعت
مرغ بر بام تو ملک هنجار
سايه بيد او به چهره روز
بي سبب
در
کشيده چادر قار
نابسوده
در
او ز پاس وزير
سر زلف بنفشه دست چنار
جيش عزمت دليل بوده بسي
فتنه را
در
مضيقها به عثار
چه عجب زانکه خود مربي نيست
کلک را
در
جهان چو دريا بار
اين ندا هيچ
در
سخن منشان
وين سخن بيش بر زبان مگذار
اي
در
آن پايه کز بلندي هست
از وراي ولايت گفتار
سبزه و آب گل افشان و صبوحي
در
باغ
ناله بلبل و آواز بت سيم عذار
نوبهار آمد و هنگام طرب
در
گلزار
چه بهاري که ز دلها ببرد صبر و قرار
گل نارست درخشنده چو ياقوتين جام
دانه نار چو لؤلؤ و چو
در
جست انار
دي گل سرخ و سهي سرو رسيدند به هم
در
ميان آمدشان گفت و شنودي بسيار
کف او ضامن ارزاق وحوشست و طيور
در
او قبله ارکان بلادست و ديار
نشود مشک اگر چند فراوان ماند
جگر سوخته
در
نافه آهوي تتار
گر چو فرعون لعين خصم تو
در
بحر شود
موکب موسويت گرد برآرد ز بحار
عيد فرخنده و
در
عيد به رسم قربان
سر بريده عدويت همچو شتر زار و نزار
آب گردد همچو آتش
در
دهان آن کسي
کو ندارد همچو باد از خاک درگاهش مدار
هست اندر دست آب و گوش آتش
در
جهان
باد تاثيرش سوار و خاک عدلش گوشوار
کي شدندي آب و آتش
در
جهان هريک پديد
گر نگشتي باد اقبالش درين خاک آشکار
دوش
در
هجر آن بت عيار
تا به روزم نبود خواب و قرار
يار چون نالهاي من بشنيد
گفت با من به سر
در
آن شب تار
خاص سلطان اغلبک آنکه کفش
در
سخا هست همچو ابر بهار
پيش او مار و مرغ
در
صف جنگ
تحفه و هديه از براي نثار
آنکه
در
ديده تو دارد قدر
وانکه بر درگه تو يابد بار
عالمي را چو از تو شاکر ديد
گشت
در
دام خدمت تو شکار
پاي بدگوي حاسدت
در
بند
سر بدخواه و دشمنت بر دار
شبي گذاشته ام دوش
در
غم دلبر
بدان صفت که نه صبحش پديد بد نه سحر
نوبت ملک پنج کن که شدست
دشمن تو چو مهره
در
ششدر
کرد بيرون ز دست محنت پاي
برد
در
دولتت به کيوان سر
مدتي شد که تا بدان اوميد
چشم دارد به راه و گوش به
در
حلقه
در
گوش چرخ کرده هرآنک
کرد بر وي عنايت تو نظر
نامه اي بر رقمش آه عزيزان پيدا
نامه اي
در
شکنش خون شهيدان مضمر
کارها بسته بود بي شک
در
وقت و کنون
وقت آنست که راند سوي ايران لشکر
دايمش فخر به آنست که
در
پيش ملوک
پسرش خواندي سلطان سلاطين سنجر
خبرت هست که از هرچه درو چيزي بود
در
همه ايران امروز نماندست اثر
شاد الا بدر مرگ نبيني مردم
بکر جز
در
شکم مام نيابي دختر
مسجد جامع هر شهر ستورانشان را
پايگاهي شده نه سقفش پيدا و نه
در
خلق را زين حشر شوم اگر برهاني
کردگارت برهاند ز خطر
در
محشر
گر مکرر بود ايطاء
در
اين قافيتم
چون ضروريست شها پرده اين نظم مدر
پس
در
ملامت آمد کين چيست مي کني
يزدانت به کناد که کردست خود بتر
باري ز باده خوردن و عشرت چو چاره نيست
در
خدمت بساط خداوند خواجه خور
صدر زمانه ناصر دين طاهر آنکه هست
در
شان ملک آيتي از نصرت و ظفر
گر زحمتت نباشد از آن تا ادا کنم
آهسته همچنين به همين صورت پرده
در
در
روزگار عدل تو با جبر خاصيت
بيجاده از تعرض کاهست بر حذر
حرص ثنا و عشق جمالت مبارکت
گر
در
قواي ناميه پيدا کند اثر
نشگفت اگر نگين ترا
در
قبول مهر
چون موم نرم سجده طاعت برد حجر
قهر تو آتشي است چنان اختيارسوز
کاسيب او دخان کند انديشه
در
فکر
ور سايه تغير تو بر جهان فتد
در
طبع کو کنار مرکب کند سهر
دست زوال تا ابد از بهر چون تو بار
در
بيخ اين درخت نخواهد زدن تبر
ز اول که داشت
در
تتق صنع منزوي
ارواح را مشيمه و اشباح را گهر
در
خفيه با زمانه قضا گفت حاملي
اي مادر جهان به جهاني همه هنر
داني چه خود هماي بقا
در
هواي دهر
از بهر مدت تو گشادست بال و پر
کز روي سبق مرتبه
در
مجمع وجود
ذات تو آمد اول و پس دهر بر اثر
از طوق طوع گردن اين چار نرم دار
در
پاي قدر تارک آن نه فرو سپر
بجز
در
آينه خاطر تو نتوان ديد
ز راز چرخ نشان و ز علم غيب خبر
به هيچ داروي و ترياک برنيارد خاست
ز خاک جز که به آواز صور
در
محشر
قدر ز شست تو بر اختران رساند تير
قضا ز دست تو بر آسمان گشايد
در
چه باره ايست به زير تو
در
بناميزد
که منزليش بود باختر دگر خاور
درخش نعلش سندان و سنگ را
در
خاک
فروغ و شعله دهد همچو اختر و اخگر
خوشا نواحي بغداد جاي فضل و هنر
کسي نشان ندهد
در
جهان چنان کشور
صبا سرشته به خاکش طراوت طوبي
هوا نهفته
در
آبش حلاوت کوثر
به رنگ عارض خوبان خلخي
در
باغ
ميان سبزه درفشان شود گل احمر
شکفته نرگس بويا به طرف لاله ستان
چنانکه
در
قدح گوهرين مي اصفر
نماز شام ز صحن فلک نمود مرا
عروس چرخ که بنهفت روي
در
خاور
بر آن مثال همي تافت راه کاهکشان
که
در
بنفشه ستان برکشيده صف عبهر
ز تيغ کوه بتابيد نيم شب پروين
چنان که
در
قدح لاجورد هفت درر
ز برج جدي بتابيد پيکر کيوان
به شکل شمع فروزنده
در
ميان شمر
همي نمود درفشنده مشتري
در
حوت
چنان که ديده خوبان ز عنبرين چادر
ز طرف ميزان مي تافت صورت مريخ
بدان صفت که مي لعل رنگ
در
ساغر
چنان که عاشق ومعشوق
در
نقاب گمان
بتافت تير درافشان و زهره ازهر
در
اين ديار به حکمت نيابمت همتا
درين سواد به دانش نبينمت همبر
به شکل عارض گلرنگ او همي تابيد
فروغ خسرو سيارگان به مشرق
در
بدين نوند رسيدم
در
آن ديار و زمن
به گوش حضرت شاه جهان رسيد خبر
برين مثال بود ياد تازه
در
عقبي
برين نهاد بود نام زنده تا محشر
ز بحر خاطر من صد طويله
در
برسيد
به مدح شاه جهان چون شدم سخن گستر
بدان خداي که
در
صنع خويش بي آلت
بيافريد بدين گونه چرخ پهناور
در
اين ديار ندانم کسي که وقت سخن
به جاي خصم مناظر نشنيدم همبر
ز فضل خويش
در
اين فصل هرچه مي رانم
هر آنکسي که ندارد همي مرا باور
به مهر گفت که چون نيستت به کام جهان
در
اين هوس منشين روزگار خويش مبر
به شرم گفتم طبعم نمي دهد ياري
ز گفته تو اگر مدحتي بود
در
خور
رفيع همت اين کرده با ستاره قران
بديع دولت آن گشته
در
زمانه سمر
هميشه
در
شرف ملک شادمان بادند
غلام وار کمر بسته پيش تخت پدر
خدايگانا اميد داشت بنده همي
که
در
ثناي تو بر سروران شود سرور
اگر چنانکه دهد شهريار دستوري
غلام وار دهد بوسه آستانه
در
ندارد هيچ حاصل عقل کلي
که نه
در
ذهن او آن هست حاضر
دهد پيشش گواهي
در
مظالم
رگ و پي بر فجور مرد فاجر
چو خاموشي بود کفران نعمت
در
اين معني چه خاموش و چه کافر
ز چرخت باد عمري
در
تزايد
ز بختت باد عزمي بر تواتر
چو تيغ ناخني بر چرخ مينا
چو شست ماهيي
در
بحر اخضر
هزاران پيکر جني و انسي
ز نور پيکر او
در
دو پيکر
صفحه قبل
1
...
402
403
404
405
406
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن