167906 مورد در 0.27 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • چوبدريد گوهر يکايک بخورد
    همان در خوشاب و ياقوت زرد
  • نهفته يکي حقه بد در ميان
    بحقه درون پرده پرنيان
  • که از کهتران نيز در کارزار
    فزوني نجويند با شهريار
  • که مردي گزينند فرخ نژاد
    که در پادشاهي بگردد بداد
  • بفرمودمش تا به ارزانيان
    گشايد در گنج سود و زيان
  • برو همچنان بازگردان شتر
    مبادا کزو سيم خواهيم و در
  • شدند اندران موبدان انجمن
    زهر در پژوهنده و راي زن
  • اگر يادگيري چنين بي گمان
    گشادست برتو در آسمان
  • بدانست کان خوان زمان ويست
    همان راستي در گمان ويست
  • ز در پرده برداشت سالار بار
    برفتند يکسر بر شهريار
  • بدو گفت بهرام آذرمهان
    که تخمي پراگنده اي در جهان
  • ز ارمينيه تا در اردبيل
    پراگنده شد لشکرش خيل خيل
  • شمار سپاه آمدش صد هزار
    پياده بسي در ميان سوار
  • چو آمد بار مينيه در سپاه
    سپاه خزر برگرفتند راه
  • شهنشاه فرمود تا در زمان
    بشد نزد او نامداري دمان
  • مرا گفت جز دخت خاتون مخواه
    نزيبد پرستار در پيشگاه
  • مرا در شبستان فرستاد شاه
    برفتم بران نامور پيشگاه
  • شنيدستي آن داستان مهان
    که در پيش بودند شاه جهان
  • چهل ساله با آزمايش بود
    به مردانگي در فزايش بود
  • سپهبد بيامد به ميدان شاه
    بغلتيد در خاک پيش سپاه
  • فرستاده اي خواست از در جوان
    فرستاد تازان پس پهلوان
  • خروشان بيامد ببهرام گفت
    که کاهست لختي مرا در نهفت
  • بجستند آن مرد را در زمان
    کشيدند نزد سپهبد دمان
  • به جنگ آوري پارسي لشکري
    زني خيمه در مرغزار هري
  • ز پيش پدر تا در پهلوان
    بيامد خردمند مرد جوان
  • چو خورشيد برآسمان روشنند
    زمردي همه ساله در جوشنند
  • اگر توبکوبي در شارستان
    بشاهي نيابي مگر خارستان
  • همه جاودان جادوي ساختند
    همي در هوا آتش انداختند
  • نخستين سر ساوه برنيزه کرد
    درفشي کجا داشتي در نبرد
  • سپه بودش از جنگيان صدهزار
    همه نامدار از در کارزار
  • فرستاد تا هيربد را دهند
    که در پيش آتشکده برنهند
  • برآمد ز در ناله کرناي
    سپهبد باسب اندر آورد پاي
  • بگشتند گرد در دز بسي
    ندانست سامان جنگش کسي
  • که پرموده خاقان چويار منست
    بهرمزد در زينهار منست
  • وليکن چو در جنگ خواري بود
    گه آشتي بردباري بود
  • زچيز سياوش نخستين کمر
    بهرمهره اي در سه ياره گهر
  • شمارش ندانست کس در جهان
    ستاره شناسان و فرخ مهان
  • ازان تاجورماند اندر شگفت
    سخن هرچ بشنيد در دل گرفت
  • کجا هردو خالان خسرو بدند
    بمردانگي در جهان نو بدند
  • چوآن نامه پهلوان را بخواند
    زکار جهان در شگفتي بماند
  • سواران که آيين گشسب سوار
    بياورده بود از در شهريار
  • بسي نيز نزديک خسرو شدند
    بمردانگي در جهان نو شدند
  • کنون رنج در کارخسرو بريم
    بخواننده آگاهي نو بريم
  • نجويم کلاه و نخواهم سپاه
    ببرم سرخويش در پيش شاه
  • دگر آنک بهرام در قلبگاه
    بود بيشتر گر ميان سپاه
  • سخن گفتن موبدان گوهرست
    مرا در دل انديشه ديگرست
  • نبينم همي در سرش کهتري
    نيابد کس او را بفرمانبري
  • ازين ننگ دارد خردمند مرد
    بگرد در ناسپاسي مگرد
  • ندانست کس نام او در جهان
    فرومايه بد درميان مهان
  • چوشد کاربي برگ بگريختم
    بدام بلا در نياويختم