نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان انوري
در
خلافت و رضاي تو همه سال
نحس و سعد زمانه مدغم باد
گرد سم سمند تو مادام
در
دو چشم عدوت توام باد
ور ميان جز به خدمتت بندد
نيشکر
در
ميان او سم باد
تا کم و بيش
در
شمار آيد
دولتت بيش و دشمنت کم باد
قصبش بر سر از تو دري گشت
اطلسش
در
بر از تو معلم باد
دلت از صد هزار دل به تو شاد
تا دمي
در
تنست بي غم باد
جنبش فتح و آرميدن ملک
همه
در
جنبش تو مدغم باد
اگر تصرف گردون به کام او نبود
در
انتظار وجود از وجود بيرون باد
جريدهاي تواريخ عهد دولت تو
ز رسمهاي تو پر درج
در
مکنون باد
تمنيي که به اقبال روزگارت هست
در
انتظار قبول تو باد و اکنون باد
به بارگاه تو
در
شير فرش ايوان را
به خاصيت شرف و فر شير گردون باد
چو بارگاه ترا پر شود ورق ز حروف
در
آن ورق الف قد خسروان نون باد
در
زواياي ظل رايت تو
فتنه بر خواب امن مفتون باد
گرنه لاف از دلت زند دريا
گوهرش
در
دل صدف خون باد
در
مصاف قضا به خون عدوت
تا به شمشير بيد گلگون باد
در
جهان تا کمي و افزونيست
کمي دشمنت بر افزون باد
تير چون تير
در
هواي تو راست
طرفه چون طرف بر ستام تو باد
از پي آنکه تا نگردد کند
نصل تقدير
در
سهام تو باد
وز پي آنکه تا نگيرد زنگ
تيغ مريخ
در
نيام تو باد
در
جهان گر مقيم نيست مقام
ذروه قدر تو مقام تو باد
در
همه کاري از وقار و ثبات
پخته روزگار خام تو باد
خسروا بخت همنشين تو باد
مشتري
در
قران قرين تو باد
خاتم و خنجر قضا و قدر
در
يسار تو و يمين تو باد
در
وقايع گره گشاي امور
راي رايت کش رزين تو باد
چرخ را
در
مصاف کون و فساد
جمله بر وفق هان و هين تو باد
گلزار باغ چرخ که پژمردگيش نيست
در
انتظار مجلس تو دسته دسته باد
گر نشو بيخ امن بود جز به باغ تو
از شاخهاش
در
تبر فتنه دسته باد
ور
در
شود بر وزن بدخواهت آفتاب
گرد کسوف گرد جمالش نشسته باد
فرمانده زمين و زمان مجد دين که مجد
با طينت مطهر او
در
خور اوفتاد
بر وسعت ممالک جاهش گواه شد
صيتي که
در
زمانه ز خشک و تر اوفتاد
در
باختر سياست او چون کمان کشيد
تيرش سپر سپر شد ودر خاور اوفتاد
اي صاحبي که صورت جان عدوي ملک
از قهر تو
در
آينه خنجر اوفتاد
جايي که عرضه کرد جهان بر و داد ملک
افسار
در
مقابله افسر اوفتاد
در
درج گوشها به نظاره عقود را
از لفظ تو نظر همه بر گوهر اوفتاد
از يک صرير کلک تو
در
نوبت نبرد
از صد هزار سر به فزع مغفر اوفتاد
پيغام تو به فکر درافکند اضطراب
از مرتضي نه زلزله
در
خيبر اوفتاد
از نسل آدم آنکه يقين بود مهر او
بر خدمت تو
در
شکم مادر اوفتاد
او را که شکرها ز شکرريز شعرهاست
زهري به دست واقعه
در
شکر اوفتاد
از حضرتي حشر به درش حاضر آمدند
ناديده مرگ
در
فزع محشر اوفتاد
با منکران عقل
در
اين خطه کار او
داند همي خداي که بس منکر اوفتاد
کافور
در
غذاش به افطار هر شبي
از جور اين دو سنگدل کافر اوفتاد
بادا هميشه طالب آزرم تو سپهر
گرچه ازو عدوي تو
در
آذر اوفتاد
در
شجاعت به روز حرب و مصاف
آنکه شاگرد اوست هست استاد
تيغ
در
دست بيد مي چکند
وز چه معني زره شمر دارد
در
چنين موسمي که باغ هنوز
کس نداند چه مدخر دارد
سعد اکبر که از سعادت عام
خويشتن
در
جهان سمر دارد
چشم بخت تو
در
جهان باني
سال و مه سرمه سهر دارد
روضه مجلس تو چيست بهشت
که فنا از برون
در
دارد
مرغ فکرت کجا رسد که هنوز
رشته
در
دست خواب و خور دارد
با خلاف تو دست کيست يکي
که نه يک پاي
در
سقر دارد
شکر اين
در
جهان که يارد کرد
آنکه توفيق راهبر دارد
کاب
در
جوي تست و چرخ چو پل
دشمنان را لگد سپر دارد
که
در
آن سايه کنون مادر شاخ
همه بي خار همي زايد ورد
من محنت زده
در
ششدر عجز
بي برون شو شده چون مهره نرد
تا يکي روز که
در
بردن جان
تن بي زور مرا مي آزرد
پس از اين
در
کنف خدمت تو
زندگاني بدو جان خواهد کرد
در
جهان داري و ملکت بخشي
چو سکندر همه آفاق بگرد
آسمان چون لاجوردت حل شده
در
سرشک از غبن سنگ لاجورد
جنتي
در
خاصيت زان چون ملک
وحش و طيرت فارغند از خواب و خورد
بلبلت را نيست استعداد نطق
ورنه دايم باشدي
در
ورد ورد
گفته رايش
در
شب معراج جاه
آفتاب و ماه را کز راه برد
دست رادش کرده
در
اطلاق رزق
ممتلي مر آز را از پيش خورد
بوده
در
نرد فرح نقشش به کام
تا فرح تاريخ اين نقشست و نرد
وز خطبه چو تحميد او برآيد
دين
در
طرب افتخار باشد
ليکن چو به بازار چرخش آري
در
ديده خورشيد خوار باشد
چون رايت منصور تو بجنبد
بس فتنه که
در
کارزار باشد
در
دست تو گويي که خنجر تو
دردست علي ذوالفقار باشد
آن صاحب عادل که کار عدلش
در
دولت و دين گير و دار باشد
آن صدر که
در
بارگاه جاهش
تقدير ز حجاب بار باشد
در
حال برو رکنها بجنبد
گر چون که قافش وقار باشد
داني چه سخن
در
عراق مشنو
کان چشمه ازين مرغزار باشد
صدرا به جهان
در
دفين طبعم
کانرا نه همانا يسار باشد
در
دولت تو همچو دولت تو
هرسال جوانتر ز پار باشد
در
مدح وزيري که جان آصف
از غيرت او دلفکار باشد
تا زير سپهر کبود کسوت
نيکي و بدي
در
شمار باشد
شاه سنجر که کمترين بنده اش
در
جهان پادشه نشان باشد
قهرش ار سايه بر جهان فکند
زندگاني
در
آن جهان باشد
گويم از راي و رايتت شب و روز
دو اثر
در
جهان عيان باشد
راي تو رازها کند پيدا
که ز تقدير
در
نهان باشد
نبود خط روزيي مجري
که نه دست تو
در
ضمان باشد
نشود کار عالمي به نظام
که نه پاي تو
در
ميان باشد
شير گردون چو عکس شير
در
آب
پيش شير علم ستان باشد
چه شود گر ترا
در
اين يک بيع
دست بوسيدني زيان باشد
يا چه باشد که
در
ممالک تو
شاعري خام قلتبان باشد
سکها را دهان به نام تو باز
تا ز زر
در
جهان نشان باشد
کيست آخر کو نخواهد کز پي تشريف تو
ذيل تاريخ شرف
در
عرصه محشر کشد
آسمان را گر نويد جامه سگبان دهي
در
زمان ذراعه پيروزه از سر برکشد
تا عروس بوستان را دست انصاف بهار
از ره مشاطگي
در
حيله و زيور کشد
رونق بستان عمرت باد تا اين شعر هست
کابر آذاري همي
در
بوستان لشکر کشد
دستور جلال الوزرا کز وزرا اوست
آن شاخ که
در
باغ جلالت به برآمد
از همت او شکل جهاني بکشيدند
در
نسبت او کل جهان مختصر آمد
عدل تو هماييست که چون سايه بگسترد
خاصيت خورشيد
در
آن بي خطر آمد
در
شان نياز آيت احسان و اياديت
چون پيرهن يوسف و چشم پدر آمد
بر تو قديميست چنان کز ره تقدير
نزد همه
در
کوکبه خواب و خور آمد
عزم تو چه عزميست که بي منت تدبير
در
هرچه بکوشيد نصيبش ظفر آمد
اوصاف تو
در
نسبت آوازه ايشان
وصف نفس عيسي و آواز خر آمد
در
امر تو امکان تغير ننهفتند
گويي که مثالي ز قضا و قدر آمد
در
کين تو اميد سلامت ننهادند
گويي که نشاني ز سعير و سقر آمد
باس تو شهابيست که
در
کام شياطين
با حرقتش آتش چو شراب کدر آمد
از تو نگزيرد که تو
در
قالب عالم
جاني و يقين است که جان ناگزر آمد
صفحه قبل
1
...
400
401
402
403
404
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن