نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان حافظ
حافظ
گمشده را با غمت اي يار عزيز
اتحاديست که
در
عهد قديم افتادست
اي مجلسيان سوز دل
حافظ
مسکين
از شمع بپرسيد که
در
سوز و گداز است
حافظ
ار آب حيات ازلي مي خواهي
منبعش خاک
در
خلوت درويشان است
بسوخت
حافظ
و
در
شرط عشقبازي او
هنوز بر سر عهد و وفاي خويشتن است
آن که
در
طرز غزل نکته به
حافظ
آموخت
يار شيرين سخن نادره گفتار من است
نه اين زمان دل
حافظ
در
آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله خودروست
زاهد شراب کوثر و
حافظ
پياله خواست
تا
در
ميانه خواسته کردگار چيست
دلش به ناله ميازار و ختم کن
حافظ
که رستگاري جاويد
در
کم آزاريست
عشقت رسد به فرياد ار خود به سان
حافظ
قرآن ز بر بخواني
در
چارده روايت
به جان مشتاق روي توست
حافظ
تو را
در
حال مشتاقان نظر باد
به غلامي تو مشهور جهان شد
حافظ
حلقه بندگي زلف تو
در
گوشش باد
در
کف غصه دوران دل
حافظ
خون شد
از فراق رخت اي خواجه قوام الدين داد
در
چاه ذقن چو
حافظ
اي جان
حسن تو دو صد غلام دارد
حديث عشق ز
حافظ
شنو نه از واعظ
اگر چه صنعت بسيار
در
عبارت کرد
حافظ
مکن ملامت رندان که
در
ازل
ما را خدا ز زهد ريا بي نياز کرد
بجز ابروي تو محراب دل
حافظ
نيست
طاعت غير تو
در
مذهب ما نتوان کرد
کلک زبان بريده
حافظ
در
انجمن
با کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد
فلک غلامي
حافظ
کنون به طوع کند
که التجا به
در
دولت شما آورد
کسي گيرد خطا بر نظم
حافظ
که هيچش لطف
در
گوهر نباشد
شعر
حافظ
در
زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرين و گل را زينت اوراق بود
حجاب راه تويي
حافظ
از ميان برخيز
خوشا کسي که
در
اين راه بي حجاب رود
غفلت
حافظ
در
اين سراچه عجب نيست
هر که به ميخانه رفت بي خبر آيد
حديث توبه
در
اين بزمگه مگو
حافظ
که ساقيان کمان ابرويت زنند به تير
غزل سرايي ناهيد صرفه اي نبرد
در
آن مقام که
حافظ
برآورد آواز
فکند زمزمه عشق
در
حجاز و عراق
نواي بانگ غزل هاي
حافظ
از شيراز
در
قلم آورد
حافظ
قصه لعل لبش
آب حيوان مي رود هر دم ز اقلامم هنوز
همچو
حافظ
غريب
در
ره عشق
به مقامي رسيده ام که مپرس
حافظ
که هوس مي کندش جام جهان بين
گو
در
نظر آصف جمشيد مکان باش
در
عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ
قرابه کش شد و مفتي پياله نوش
جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه
در
صدف سينه
حافظ
بود آرامگهش
حافظ
اگر قدم زني
در
ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
به چشم خلق عزيز جهان شود
حافظ
که بر
در
تو نهد روي مسکنت بر خاک
اي دوست دست
حافظ
تعويذ چشم زخم است
يا رب ببينم آن را
در
گردنت حمايل
حافظ
از سرپنجه عشق نگار
همچو مور افتاده شد
در
پاي پيل
حافظ
ار ميل به ابروي تو دارد شايد
جاي
در
گوشه محراب کنند اهل کلام
همچو
حافظ
به خرابات روم جامه قبا
بو که
در
بر کشد آن دلبر نوخاسته ام
حافظ
به پيش چشم تو خواهد سپرد جان
در
اين خيالم ار بدهد عمر مهلتم
به خاک
حافظ
اگر يار بگذرد چون باد
ز شوق
در
دل آن تنگنا کفن بدرم
بسوز اين خرقه تقوا تو
حافظ
که گر آتش شوم
در
وي نگيرم
چو
حافظ
گنج او
در
سينه دارم
اگر چه مدعي بيند حقيرم
گر به هر موي سري بر تن
حافظ
باشد
همچو زلفت همه را
در
قدمت اندازم
حافظ
به زير خرقه قدح تا به کي کشي
در
بزم خواجه پرده ز کارت برافکنم
حافظ
جناب پير مغان جاي دولت است
من ترک خاک بوسي اين
در
نمي کنم
حديث آرزومندي که
در
اين نامه ثبت افتاد
همانا بي غلط باشد که
حافظ
داد تلقينم
من و سفينه
حافظ
که جز
در
اين دريا
بضاعت سخن درفشان نمي بينم
حافظ
چو ره به کنگره کاخ وصل نيست
با خاک آستانه اين
در
به سر بريم
حافظ
اين حال عجب با که توان گفت که ما
بلبلانيم که
در
موسم گل خاموشيم
سرمست
در
قباي زرافشان چو بگذري
يک بوسه نذر
حافظ
پشمينه پوش کن
حافظ
ار
در
گوشه محراب مي نالد رواست
اي نصيحتگو خدا را آن خم ابرو ببين
کلک
حافظ
شکرين ميوه نباتيست به چين
که
در
اين باغ نبيني ثمري بهتر از اين
صفحه قبل
1
2
3
4
5
6
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن