167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • نبودي بهر پادشاهي روا
    نشستن مگر بر در پادشا
  • ازان نامور خسرو سرکشان
    چنين بود در پادشاهي نشان
  • برآورده در کندز آتشکده
    همه زند و استا بزر آژده
  • بفرمودتا در بخارا بود
    بپشت پدر کوه خارا بود
  • ز ترکان سواران کين صدهزار
    همه نامجوي از در کارزار
  • مرا آرزو جنگ کيخسروست
    که او در جهان شهريار نوست
  • سپاه تو در زينهار منند
    همه مهترانند و يار منند
  • ز گردان شمشيرزن سي هزار
    بياورد جهن از در کارزار
  • سواران جنگاوران سي هزار
    گزيده همه از در کارزار
  • برفتند و سالارشان گستهم
    که در جنگ شيران نبودي دژم
  • طلايه فرستاد و کارآگهان
    بدان تا نماند بدي در نهان
  • که ما در بيابان خبر يافتيم
    بدان آگهي تيز بشتافتيم
  • کنونش گمان آنک ما نشنويم
    چنين کار در جنگ کيخسرويم
  • نوندي برافگند هم در زمان
    فرستاد نزديک رستم دمان
  • ز گفتار ايرانيان پس خبر
    بکيخسرو آمد همه در بدر
  • ترا شهريارا جز اينست جاي
    نماند کسي در سپنجي سراي
  • ازان پس بلشکر بفرمود شاه
    گشادن در گنج توران سپاه
  • همانا که افگنده شد صد هزار
    بگلزريون در يکي کارزار
  • بکنده در افتاد چندي سوار
    بپيچيد ديگر سر از کارزار
  • زخويشان شايسته مردي هزار
    بنزديک او بود در کارزار
  • سپه چون نگه کرد در قلبگاه
    نديدند جايي درفش سياه
  • بفرمود تا تخت زرين نهند
    بخيمه در آرايش چين نهند
  • همه در عماري براه آوردند
    ز ايوان بميدان شاه آوردند
  • بياراستند از در جهن جاي
    خورش با پرستنده و رهنماي
  • بداند که گيتي برو بگذرد
    نگردد بگرد در بي خرد
  • همي گفت کيخسرو اي شهريار
    مراماندي در جهان يادگار
  • بهر شهر در نامور مهتري
    بماندي سرافراز بالشکري
  • بايوانها تخت زرين نهاد
    بخانه در آرايش چين نهاد
  • نشستند در گلشن زرنگار
    بزرگان پرمايه با شهريار
  • بدو ماندکاوس کي در شگفت
    ز کردارش اندازه ها برگرفت
  • بهشتم در گنج بگشاد شاه
    همي ساخت آن رنج راپايگاه
  • بيک ماه در آذرابادگان
    ببودند شاهان و آزادگان
  • زکوه اندر آمد بهنگام خواب
    بديد آن در هنگ افراسياب
  • بفرمود تا روزبانان در
    برفتند باتيغ و گيلي سپر
  • ببست آن در بارگاه کيان
    خروشان بيامد گشاده ميان
  • بياريد زين در يکي انجمن
    بايران خراميد با خويشتن
  • بهمسيايگي داور پاک جاي
    بيابي بدين تيرگي در مپاي
  • شهنشاه چون روي ايشان بديد
    بپرده در آواي رستم شنيد
  • که گفتار تلخست با راستي
    ببندد بتلخي در کاستي
  • بايرانيان بخشم اين خواسته
    سليح و در گنج آراسته
  • همه پيش يزدان ستايش کنيم
    بآتشکده در نيايش کنيم
  • که چونين شگفتي نبيند کسي
    وگر در زمانه بماند بسي
  • جهان آفرين را ستايش گرفت
    نيايش ورا در فزايش گرفت
  • گرفتند مر يکدگر را کنار
    نشستند شادان در آن مرغزار
  • ورا تنگ لهراسپ در برگرفت
    بدان پوزش آرايش اندر گرفت
  • پرستنده گفت اهرن پيلتن
    بيامد به در با يکي انجمن
  • چو بر در چنين اژدها باشدش
    ازيرا منش بابها باشدش
  • بيامد ورا تنگ در برگرفت
    سخنهاي ديرينه اندر گرفت
  • در آيين پيشينيان منگريد
    برين سايه سروبن بگذريد
  • چگونه بود در ميان آشتي
    وليکن مرا بود پنداشتي