167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • آخر در زهد و توبه دربستم
    وز بند قبول آن و اين رستم
  • با آن بت کم زن مقامر دل
    در کنج قمارخانه بنشستم
  • ز بهر عشق تو در بت پرستي
    طريق ماني و آزر گرفتم
  • در چشم دل مرا تو چناني که دل چو خصم
    پيوسته داردم به وصال تو متهم
  • يک گام به کام دل خودکامه نهادم
    سرگشته همه عمر در آن گام بماندم
  • ياران همه رفتند ز ايام حوادث
    افسوس که من در گو ايام بماندم
  • به رندي سر برافرازم به باده رخ برافروزم
    ره ميخانه برگيرم در طامات بربندم
  • گرم يار خراباتي به کيش خويش بفريبد
    به زنارش که در ساعت چو او زنار دربندم
  • پندم بدهد همي شود در سر
    اين بار که نيک نيک دربندم
  • در تمناي يک دمي بي غم
    همه شب تا به روز بيدارم
  • بيا که با سر زلف تو کارها دارم
    ز عشق روي تو در سر خمارها دارم
  • بيا که در پس زانو ز چند روز فراق
    هزار ساله فزون انتظارها دارم
  • اين قدر التماس خود چه بود
    سالها شد که تا در آن کارم
  • گويي از جان کسي حديث کند
    چه کنم در کيايي آن دارم
  • شاد بدانم که در فراق جمالش
    جز غم او هيچ غمگسار ندارم
  • زان نشوم رنجه از جفاش که در عشق
    سيرت عشاق روزگار ندارم
  • يارم تويي به عالم يار دگر ندارم
    تا در تنم بود جان دل از تو برندارم
  • نگارا جز تو دلداري ندارم
    بجز تو در جهان ياري ندارم
  • بجز بازار وسواس تو در دل
    به جان تو که بازاري ندارم
  • ز کردار تو چون نازارم اي دوست
    که در حق تو کرداري ندارم
  • منم گاه و بي گاه در دخل و خرجي
    غمي مي ستانم دمي مي سپارم
  • چه گويي غم تو بدان سر درآرد
    که در سايه دولتش سر برآرم
  • درويش حال کرد غم عشق او مرا
    زان در وصال يا رتوانگر نمي رسم
  • باغ وصال را به همه حالها درست
    گمره شدم ز هجر بدان در نمي رسم
  • دل در هواي او ز جهاني کرانه کرد
    آخر نگويدم که هواي که مي کشم
  • عشق هر دم در ميانم مي کشد
    گرچه خود را بر کناري مي کشم
  • گله عشق تو در پيش تو نتوانم کرد
    ساکتم تا که شبي پيش خيال تو کنم
  • ور به چشم تو درآيد سخنم تا بزيم
    در غزلها صفت چشم غزال تو کنم
  • باز چون در خورد همت مي کنم
    سر فداي تيغ نهمت مي کنم
  • دامن از من درمکش تا هر دمت
    رشوتي نو در گريبان مي کنم
  • اهل شو در عشق تا چون انوريت
    جلوه اهل خراسان مي کنم
  • تو نه و من در جهان زندگان
    راستي بايد گراني مي کنم
  • در همه راه تمنا کردمي
    بر سر ره ديده باني مي کنم
  • با دست زمانه در جهان حقا
    گر پاي کس استوار مي بينم
  • گردون نه شمار با يکي دارد
    نام همه در شمار مي بينم
  • در آرزوي روي تو از دست برفتيم
    واندر طلب وصل تو از پاي فتاديم
  • چون فتنه ديدار تو گشتيم به ناکام
    در بندگي روي تو اقرار بداديم
  • از نهاني که هست خلوت ما
    پاي دل در ميان نمي خواهيم
  • گرچه در هر غم دلم صورت کند
    کز پي اش ديگر نخواهد آمدن
  • من همي دانم که تا جان در تنست
    بر دل اين غم سر نخواهد آمدن
  • عمر بيرون شد به درد انتظار
    وصلش از در درنخواهد آمدن
  • در دولت تو آخر ما را شبي ببايد
    زلف کژت بسودن قول خوشت شنودن
  • احسنت والله الحق داري رخان زيبا
    کردم ترا مسلم در جمله دل ربودن
  • آتش اي دلبر مرا بر جان مزن
    در دل مسکين من دندان مزن
  • شرط و پيمان کرده اي در دوستي
    دوستي کن شرط بر پيمان مزن
  • چشم را گو در رخم خنجر مکش
    زلف را گو بر دلم چوگان مزن
  • چو در عشق تو سخت افتاد کارم
    تونيز اين راه بي رحمي رها کن
  • در سر کبر و جفا هر ساعتي
    با چو من سوداييي صفرا مکن
  • اگر در دل تو مسلماني است
    پس آهنگ خون مسلمان مکن
  • سر مگردان از من و اي جان مرا
    در هواي خويش سرگردان مکن
  • انوري را بي جنايت اي نگار
    در غم هجران خود گريان مکن
  • پايي از غم در رکاب آورده ام
    بيش از اين اسب جفا را زين مکن
  • در غم ماه گريبانت مرا
    هر شبي دامن پر از پروين مکن
  • بوسه اي خواهم طمع در جان کني
    نقد کردم گير و هان و هين مکن
  • هرگونه اي شمار گرفتم ز روز وصل
    هرگز نبود فرقت او در شمار من
  • شگفت ماندم در بارگاه دولت تو
    از آنکه ديدم از اين ديده حقيقت بين
  • ز جزع حاصل در حال شد روان پيدا
    به جادوان حزين و به ساکنان حزين
  • من به گردت کي رسم چون باد را
    آب رويت پي کند در کوي تو
  • نيست يک نيرنگ تو بي بوي خون
    گر مرا رنگيست در پهلوي تو
  • اي من غلام آن خم گيسوي مشکبوي
    افتاده در دو پاي تو از آرزوي تو
  • دل نفس عشق تو تنها زند
    در همه دلها هوس روي تو
  • از در خود عاشق خود را مران
    رحم کن انگار سگ کوي تو
  • وانگه من مستمند بي دل را
    در محنت عاشقي رها کرده
  • بر گلبن اهل چو تو يک شاخ ناشکفته
    در بيشه ازل چو تو يک مرغ ناپريده
  • اي سايه کمال تو بر شش جهت فتاده
    واوازه جمال تو در نه فلک شنيده
  • در آرزوي سايه قد تو هر سحرگه
    فرياد خاک کوي تو بر آسمان رسيده
  • همرهي جسته اي ز من وانگه
    در ميان رهم گذاشته اي
  • انوري چون در سر کار تو شد
    بر سر خلقش چه رسوا کرده اي
  • هرچه خوبان را به کار آيد ز حسن
    در خط مشکين به کار آورده اي
  • دوش مي کردي حساب عاشقان
    انوري ار در شمار آورده اي
  • يک به ريشم کم کن از آهنگ جور
    گرنه با ايام در يک پرده اي
  • يک به دستم کم کن از آهنگ جور
    گرنه با ايام در يک پرده اي
  • جانا به کمال صورتي اي
    در حسن و جمال آيتي اي
  • هجر بر هجر مي شمارم و هيچ
    بار يک وصل در شمارستي
  • از هجر تو در خمارم امروز
    نايافته اي ز وصل هستي
  • يا مرا در غم و انديشه او
    چون دل او دگري بايستي
  • نيست از دل خبرم در غم او
    از دل او خبري بايستي
  • زان پيش که در باغ وصال تو دل من
    از داغ فراق تو برآسود برفتي
  • آهنگ به جان من دلسوخته کردي
    چون در دل من عشق بيفزود برفتي
  • دريغ آن دوستي با من به يکبار
    شدي در جنگ و خشم از سر گرفتي
  • نهادي بر شکر ما شوره سيم
    پس آنگه لعل در شکر گرفتي
  • از دست تو در بلا فتادم
    آخر تو کجا به من فتادي
  • اي انوريت گشته فراموش ياد بادت
    کو را هنوز در همه انديشها به يادي
  • حال من ديده در کشاکش هجر
    وصل را هيچ روي ننمودي
  • در کف عشق تو جان ممتحن من
    هست گرفتار همچنان که تو ديدي
  • نيابد بيش از اين دانم غرامت
    که خط در دفتر جانم کشيدي
  • در پرده دل چو هم تويي آخر
    از راز دلم چه پرده برداري
  • اي آيت حسن جمله در شانت
    زين سورت عشوه صد ز بر داري
  • چتوان گفتن نه اولين داغست
    کز طعنه مرا تو در جگر داري
  • در ميان دلي و خواهي بود
    خويش را چند بر کران داري
  • راز من در غمت چو پيدا شد
    روي تا کي ز من نهان داري
  • در سر داري مگر که هرگز
    دستي به سرم فرو نياري
  • تو داري سر آن که در کار خويشم
    ز پاي اندر آري و سر درنياري
  • به دشنامي که دشمن را بگويند
    دلم در دوستي خرم نداري
  • در دفتر تندي و درشتي که همانا
    يک سوره برآيد که تو آن برم نداري
  • همه اميد در وصل تو بستم
    به سر شد عمر و هم نگشاد کاري
  • از کبر نگاه کرد رويت
    در چشمه خور به چشم خواري
  • داري سر آنکه بيش از اينم
    در بند فراق خود بداري
  • بوسه در کار تو کنم چه شود
    گر برآري به خنده اي کاري
  • بهانه چه جويي کرانه چه گيري
    بيا در ميان نه به حق هرچه داري