167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • کليد در گنج آراسته
    به گنجور او داد با خواسته
  • در گنج خاور گشادند باز
    بديدند هول نشيب از فراز
  • هر آنکس که بد بر در شهريار
    يکايک فرستادشان يادگار
  • فرستاده گفت آنکه روشن بهار
    بديد و ببيند در شهريار
  • بهايست خرم در ارديبهشت
    همه خاک عنبر همه زر خشت
  • شمار در گنجها ناپديد
    کس اندر جهان آن بزرگي نديد
  • بيامد فرستاده شوخ روي
    سر تور بنهاد در پيش اوي
  • چو در دژ شوم برفرازم درفش
    درفشان کنم تيغهاي بنفش
  • همان گه در دژ گشادند باز
    بديد آشکارا ندانست راز
  • چنان ديد در خواب کز کوه هند
    درفشي برافراشتندي بلند
  • که در زير پرت بپرورده ام
    ابا بچگانت برآورده ام
  • پدر زال را تنگ در برگرفت
    شگفتي خروشيدن اندر گرفت
  • در بار بگشاد دستان سام
    برفتند گردان به زرين نيام
  • در پهلوان را بياراستند
    چو بالاي پرمايگان خواستند
  • نشاننده خاک در کين بخون
    فشاننده خنجر آبگون
  • نگهبان در گفت کامروز کار
    نبايد گرفتن بدان هم شمار
  • به مردي هنر در هنر ساخته
    خرد از هنرها برافراخته
  • خروش تبيره برآمد ز در
    هيون دلاور برآورد پر
  • نويسنده را پيش بنشاندند
    ز هر در سخنها همي راندند
  • بدو گفت مهراب کز باستان
    مزن در ميان يلان داستان
  • پذيره شدندش همه سرکشان
    که بودند در پادشاهي نشان
  • ازين در درآيد بدان بگذرد
    زمانه برو دم همي بشمرد
  • به دستوري بازگشتن ز در
    شدن نزد سالار فرخ پدر
  • گرفتش جهان پهلوان در کنار
    بپرسيدش از گردش روزگار
  • يکي جشن کردند در گلستان
    ز زاولستان تا به کابلستان
  • دگر سام رفت از در شهريار
    همانا نيايد بدين کارزار
  • همانا شماساس در نيمروز
    نشستست با تاج گيتي فروز
  • بشد تا در شهر مازندران
    بباريد شمشير و گرز گران
  • که در سينه اژدهاي بزرگ
    نگنجد بماند به چنگال گرگ
  • تهمتن ازو در شگفتي بماند
    همي پهلوي نام يزدان بخواند
  • همي گشت اولاد در مرغزار
    ابا نامداران ز بهر شکار
  • پراگنده در پادشاهي سوار
    همانا که هستند سيصدهزار
  • همه برکشيدند گرز گران
    پراگنده در شهر مازندران
  • بگفت آنک شمشير بار آورد
    سر سرکشان در کنار آورد
  • سپهدار کاووس در قلبگاه
    ز هر سو رده برکشيده سپاه
  • بهشتم در گنجها کرد باز
    ببخشيد بر هرکه بودش نياز
  • برآمد خروش از در پيلتن
    بزرگان لشکر شدند انجمن
  • ز کاووس کي روي برتافتند
    در کهتري خوار بگذاشتند
  • همه بر سپرها نبشتند نام
    بجوشيد شمشيرها در نيام
  • بجنبيد کاووس در قلب گاه
    سپاه اندرآمد به پيش سپاه
  • بگويش که پيوند ما در جهان
    بجويند کار آزموده مهان
  • مي بابلي سرخ در جام زرد
    تهمتن بروي زواره بخورد
  • چو آتش پراگنده شد پيلتن
    درختي بجست از در بابزن
  • يکي اسپ ديدند در مرغزار
    بگشتند گرد لب جويبار
  • کسي کاو بود پهلوان جهان
    ميان سپه در نماند نهان
  • کنون رفته باشد به زابلستان
    که هنگام بزمست در گلستان
  • ترا بي نيازي دهم در جهان
    گشاده کنم گنجهاي نهان
  • کس از نامداران ايران سپاه
    نيارست کردن بدو در نگاه
  • گوزنست اگر آهوي دلبرست
    شکاري چنين از در مهترست
  • تهمتن ببردش به زابلستان
    نشستن گهش ساخت در گلستان