167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

جام جم اوحدي مراغي

  • خوب کاران او چو کشت کنند
    گاو در خرمن بهشت کنند
  • تا دلت مرغ پخته خواهد و مي
    چون نهي در بهشت باقي پي؟
  • طلب آن تبارو خويشي کن
    روي در روي فضل و پيشي کن
  • گفت: اگر در ميانه کس باشد
    عشق را اين دليل بس باشد
  • هر که او روي در خداي کند
    صلب خود را صليب ساي کند
  • خويشتن را به جهل خوار مکن
    دست با ديو در کنار مکن
  • اين دو را از ميان چو بردارد
    دست با خويش در کمر دارد
  • چون به علم و عمل شوي در کار
    روزت از روز به شود ناچار
  • گرنه در عقل روزبه گردي
    به چه رتبت رئيس ده گردي؟
  • رخنه اي در سپهر چارم بر
    رخت بربام هفت طارم بر
  • در قيامت کجا رود با نفس؟
    علم هر بوالفضول و هر با خفس
  • وين سه علم ار کني به عقل نظر
    از کلام و حديث نيست به در
  • جان بسيطست و اين سه علم بسيط
    تو فرو رفته در وجيز و وسيط
  • و آن دو را در ميان چو واسطه نيست
    به حقيقت دو نيستند، يکيست
  • نور بر سايه چون زيادت شد
    غيب در کسوت شهادت شد
  • در اين نه مقوله بسته شود
    دل ازين چار قيد رسته شود
  • گه کند در جمال حور نظر
    گه ز کوثر کنندش آبشخور
  • عملت ميبرد علم در پيش
    علم خود را جدا مدار از خويش
  • در زمين شير و انگبين گويي
    چون روي بر فلک همين گويي
  • بي عمل در بهشت رفت آدم
    آدمي بي عمل درآيد هم
  • گر بدان نکته دست رد نزدي
    در ره «اهبطو» ش حد نزدي
  • خوردن اينجا روا نميدارند
    در بهشت آش و سفره چون آرند؟
  • در بهشت ار خوري جو و گندم
    همچو آدم کني ره خود گم
  • در جهان جاي او حجيم بود
    آبش از جرعه حميم بود
  • او در آن دودهاي آتش ريز
    ميرود چشم بسته، افتان خيز
  • عور ماند، که پرده در بودست
    خوار ماند، که عشوه گر بودست
  • کور و در دست او عصايي نه
    عور و بر دوش او کسايي نه
  • جانش از نور علم عاري و عور
    تن ز ظلمت بمانده در گل گور
  • کارش از دست رفته، سر در پيش
    ديده احوال خويش و رفته ز خويش
  • چون در آيد سرش ز غفلت نوم
    بشناسد که : «ليس ظلم اليوم »
  • هر به يک چند در لباس خيال
    اندر آيد به خواب اهل و عيال
  • پيش از آن کت اجل کند در خواب
    خويشتن را به زندگي درياب
  • صاحبا، در شب سعادت خواب
    مکن و روز نيک را درياب
  • تحفه کين مفلس فقير آورد
    در پذير، ارچه بس حقير آورد
  • نظري کن به حال من زين به
    زانکه من هم رعيتم در ده
  • اين چنين فضل و خلق بايد و خوي
    تا توان باخت در معاني گوي
  • اندرين جام کن به لطف نگاه
    تا ببيني چو بيژنم در چاه
  • گرد وزر و پي وبال نگشت
    در سخن بر کسي عيال نگشت
  • زو بر انداز پرده پوشش
    تا چو گوهر کنند در گوشش
  • مرسان باد حاسدش به ترنج
    همچو گنجش رها مکن در کنج
  • جلوه اي ده ز رونق و نورش
    خاصه در دستگاه دستورش
  • ديوان انوري

  • اي گم شده مه ز عکس رويت
    در کوي تو لعبتان چين را
  • باري به عمرها خبري يابمي ز تو
    چون نيست در هواي تو از خود خبر مرا
  • تا بود در عشق آن دلبر گرفتاري مرا
    کي بود ممکن که باشد خويشتن داري مرا
  • ساقي عشق بتم در جام اميد وصال
    مي گران دادست کارد آن سبکساري مرا
  • در مغرب زلف عرض داده
    صد قافله ماه و مشتري را
  • بوديم بر کنار ز تيمار روزگار
    تا داشت روزگار ترا در کنار ما
  • آري به اختيار دل انوري نبود
    دست قضا ببست در اختيار ما
  • شد بر سر کوي لاف عشقت
    سرها همه در سر زبانها
  • داند همه کس که آن چه طعنه ست
    دندانست بتا در اين دهانها
  • در وصف حسن آن لب ناهيد چنگ مطرب
    بر چرخ حسن آن رخ خورشيد برج کوکب
  • در پيش نور رويش گردون به دست حسرت
    بربست روي خود را بشکست نيش عقرب
  • در من يزيد وصلش جاني جوي نيرزد
    اي انوري چه لافي چندين ز قلب و قالب
  • خه از کجات پرسم چونست روزگارت
    ما را دو ديده باري خون شد در انتظارت
  • در آرزوي رويت دور از سعادت تو
    پيچان و سوگوارم چون زلف تابدارت
  • اي جان و روشنايي به زين همي ببايد
    تو برکناري از ما، ما در ميان کارت
  • با مات در نگيرد ماييم و نيم جاني
    يا مرگ جان گزينم يا وصل خوشگوارت
  • گر بخت دست گيرد ور عمر پاي دارد
    يکبار ديگر اي جان گيريم در کنارت
  • درد دل چندان که گنجد در ضمير
    حاصلست از عشق دلداري کجاست
  • اندرين ايام در باغ وفا
    گر نمي رويد گلي خاري کجاست
  • در جهان عاشقي بينم همي
    يک جهان بي کار با کاري کجاست
  • تا دل مسکين من در کار تست
    آرزوي جان من ديدار تست
  • جان و دل در کار تو کردم فدا
    کار من اين بود ديگر کار تست
  • شايدم گر جان و دل از دست رفت
    ايمنم اندي که در زنهار تست
  • دل نفس از عشق تو تنها نزد
    در همه دلها هوس روي تست
  • از در خود عاشق خود را مران
    رحم کن انگار سگ کوي تست
  • دل در آن يار دلاويز آويخت
    فتنه اينست که آن يار انگيخت
  • تا ترا جان جهان خواند انوري
    در جهان شوري پديدار آمدست
  • پايم از عشق تو در سنگ آمدست
    عقل را با تو قبا تنگ آمدست
  • هرچه داني از جفا با من بکن
    کت زبوني نيک در چنگ آمدست
  • در عشق تو بر اميد سودي
    صد بار مرا زيان رسيدست
  • خود وفا را وجود نيست پديد
    وين که در عادتست گفتارست
  • دست در کار عافيت نشود
    هر کجا عشق بر سر کارست
  • در باغ زمانه هيچ گل نيست
    وان نيز که هست جفت خارست
  • هر چند شمار کار فردا
    کاريست که آن نه در شمارست
  • ولي در پاي تو گشتم بدان بوي
    که عهدت همچو عشقم پايدارست
  • چو گويم بوسه اي گويي که فردا
    کرا فرداي گيتي در شمارست
  • در تاب شدي که گفتم از تو
    جز درد مرا چه يادگارست
  • گرچه در عين کمالست از نکويي گوييا
    از وراي آن کمال او کمالي ديگرست
  • ره بيرون شد از عشقت ندانم
    در هر دو جهان گويي فرازست
  • در اين ماتم سرا يعني زمانه
    بسا عيد و عروسي کز تو بازست
  • در کوي وفاي تو به انصاف
    يک دل به هزار جان دريغست
  • غمگنان را هر زمان در کنج عشق
    ياد نام دوست صحرايي خوشست
  • عمرها در رنج چون امروز و دي
    بر اميد بود فردايي خوشست
  • کار دل از آرزوي دوست به جانست
    تا چه شود عاقبت که کار در آنست
  • عشوه دهد چون جهان و عمر ستاند
    در غم او عشوه سود و عمر زيانست
  • عاشقي اي انوري دروغ چگويي
    راز دلت در سخن چو روز عيانست
  • خوشترم آن نيست که دل برده اي
    دل در جان مي زند آن خوشترست
  • اين همه هست و تو نه با انوري
    وين همه در کار جهان خوشترست
  • دستم نرسد همي به شادي
    تا پاي غم تو در ميانست
  • با آنکه نشان نمي توان داد
    کز وصل تو در جهان نشانست
  • گفتم که به تحفه پيش وعده اش
    جان مي نهم ار سخن در آنست
  • دل گفت که بر در قبولش
    هرچه آن نرود به دست جانست
  • ساقيا در ده آن ميي که ازو
    آفت عقل و راحت جانست
  • غم عشق تو در جان هيچ کم نيست
    چه جاي کم که هر ساعت فزونست
  • به وجهي خون همي بارم من از دل
    که در عشق توام غم رهنمونست
  • تويي کز زلف و رخ در عالم حسن
    ترا هم نيم شب هم چاشتگاهست
  • بسا خرمن که آتش در زدي باش
    هنوزت آب خوبي زير کاهست
  • پي عهدت نيايد جز در آن راه
    کز آنجا تا وفا صد ساله راهست
  • ز عشوت روز عمرم در شب افتاد
    وزين غم بر دلم روز سياهست