167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

جام جم اوحدي مراغي

  • پاي خود پي کن و بسر ميگرد
    عجز پيش آر و در بدر ميگرد
  • در طلب گر تو پاک باشي و حر
    همچودريا شوي ز معني پر
  • با ادب رو، که نيکخواه تو اوست
    در سفرها دليل راه تو اوست
  • در سفر چون پي شکم گردي
    از کجا صدر و محتشم گردي؟
  • گر شکر در دهان او ريزي
    زهر قاتل شود چو برخيزي
  • که به جز راه حق نرفتندي
    در پي جرو دق نرفتندي
  • رنگ پوش دروغ چون پر شد
    عقد خرمهره رشته در شد
  • به روش چون گناه گار شدند
    همه در چشم خلق خوار شدند
  • روز در آفريدن و لادن
    نيم شب نخره بر فلک دادن
  • نفست از حلقه کي پذيرد پند؟
    در شهوت ز راه حلق ببند
  • حلقه درگير و حقه پر معجون
    اين بود ديو و آن گزد در کون
  • نتوان ريختشان اگر دردند
    که در آن زرق رنج پر بردند
  • از تو بود اين خطا، نه از وي بود
    چونپرسي که در خطا کي بود؟
  • ترکمان گول و کلبه پر سمسار
    نخرد خام جز يکي در چار
  • وانکه يک لحظه خورد و خوابش نيست
    وينکه در خانه نان و آبش نيست
  • چون صغير و کبير نيست معاف
    در صغاير قدم منه به گزاف
  • نکند هر چه عقل نپسندد
    در باطل به خود فرو بندد
  • در دل خود مکن حسد را جاي
    از درون زنگ بغض و کين بزادي
  • نيکي ار در محل خود نبود
    ظلم خوانندش، ار چه بد نبود
  • حکمت نيک وبد چو در غيبست
    عيب کردن ز ديگران عيبست
  • خواجه اي، بگذر از غلامي چند
    پخته اي، در گذر ز خامي چند
  • تا تو باشي به کار بالا دست
    در مکن پنجه و ميآلادست
  • گفت خود را به داد عادت کن
    دست در کيسه سعادت کن
  • در پيش روز و شب دعا گويند
    سال و مه مدحت و ثنا گويند
  • گر چه روز از کسم نپرسي راز
    نيستم بي تو در شبان دراز
  • خود وفا نيست در نهاد جهان
    مکن اندر دماغ باد جهان
  • تو هم اينها در آب مي بيني
    يا خود اين ها به خواب ميبيني
  • رخ زنگي مبين، ببين دل او
    در جهان هر کسي و حاصل او
  • تا چنين زنده اي تو در خوابي
    چون بميري تمام دريابي
  • روغنش در چراغ کم گردد
    پشتش از بار خرزه خم گردد
  • عقل را روي در کمالي هست
    بجزين خورد و خفت حالي هست
  • زن ازو سير و بچگانش هم
    همه در قصد مال و جانش هم
  • گور پر مار و خانه پر کژدم
    خواجه در دام و گفتگوي از دم
  • مرغ و ماهي چه ميکشي در دير؟
    چون نشان سمک نداني و طيز
  • در نگر تا: کجاست غم خواري؟
    غم اوخور، چو ميکني کاري
  • در سماوات کن به فکرت سير
    روح پيوند شو به عالم خير
  • تا چو باشد توجهت به فلک
    در رکابت روند جن و ملک
  • بدر آر از گل طبيعت پاي
    تا کني در ميان جنت جاي
  • در گذار تو هر هوس داميست
    از حيات تو هر نفس گاميست
  • اين چنين کارخانه اي در دست
    تو چنان خفته خوش، چه عذرت هست؟
  • منشان ديگ جستجو از جوش
    تا رگي هست در تنت ميکوش
  • واقفي، بر در مجاز مگرد
    رخ نهادي به تير باز مگرد
  • در پي شاه هر کسي بشتافت
    پر بگشتند و کس نشانه نيافت
  • آن کساني که در هنر کوشند
    خويش را از نظر چنان پوشند
  • راه معني باسب و زين نروند
    جز به دل در طريق دين نروند
  • تا به هر رشته اي در آويزي
    کي ازين چاه بر زبر خيزي؟
  • چند در بند فربهي باشي؟
    پر مشو کز هنر تهي باشي
  • دست آزاده اي به چنگ آور
    روي در روي نام و ننگ آور
  • اولش مهد و آخرش تابوت
    در ميان جستجوي خرقه و قوت
  • خواه اطلس بپوش و خواهي دلق
    با خدا باش در ميانه خلق
  • جام داري، نگاه کن در وي
    بازدان رنگ و بوي رشدازغي
  • هم دليلي به دست بايد کرد
    در پناهش نشست بايد کرد
  • سر ز فرمان او نپيچيدن
    کام خود در مراد او ديدن
  • در ولي پر غلط کند بينش
    که نهفته است حد تمکينش
  • اين قدم را يگانه اي بايد
    در ولايت نشانه اي بايد
  • آنکه بر قدش اين قبا شد راست
    در رخ او نشانها پيداست
  • خاطري مطمئن و چشمي سير
    در مضاي سخن جسور و دلير
  • کارها کرده در خلا و ملا
    رخ نپيچيده از عذاب و بلا
  • فارغ از حجت و قياس شده
    در نهان آدمي شناس شده
  • نه کسي را گرفت بر کارش
    نه شکن در فنون گفتارش
  • گر مريد کسي شوي اين کس
    اين طلب کن، که در جهان اين بس
  • تا ترا شهوت و غضب يارست
    هر زمان توبه ايت در کارست
  • تا که در لذتي، بده دادش
    چو گذشتي، دگر مکن يادش
  • توبه چون باشد از خللها دور
    از محبت به دل در آيد نور
  • رخ چو در توبه آوري ز گناه
    توشه از درد ساز و گريه و آه
  • باز گرد از در هوي و هوس
    به طريقي که ننگري از پس
  • نه که چون توبه از گناه کني
    باد پندار در کلاه کني
  • برنهي ميزر و گلوته به سر
    دل پي سيم و چشم در پي زر
  • از سر اينهات تا بدر نرود
    در منه پاي، تات سر نرود
  • در مياور به عهد ايشان دست
    کان که اين عهد را شکست شکست
  • دست بيمار در مگير به مشت
    که نه بر نبض مينهي انگشت
  • نتوان ديو را به راه آورد
    سر ديوانه در کلاه آورد
  • دل بيعلم کي رسد به يقين؟
    علم حاصل کن، اي پسر، در دين
  • روستايي نبود و در ده شد
    رز خالص به امتحان به شد
  • تير ايمان چو بر نشان آمد
    خرقه و خرده در ميان آمد
  • گر چه در عهد اقالت آوردند
    حالشان گفت و حالت آوردند
  • آنکه در خورد صحبتست و حضور
    مکن او را به خدمت از خود دور
  • هر که آمد، گرش مريد کني
    در زمستان مگس قديد کني
  • سفره اي چرب ديد و حلقه ذکر
    در ميان جست ترکمان بيفکر
  • ذکر در دل چو جاي کردو نشست
    بانگ خواهي بلند و خواهي پست
  • در دلت دار و گير تاراجست
    زان به تلقين پير محتاجست
  • نيست در هيکل الف بي تي
    خوبتر زين دو نفي و اثباتي
  • هر چه غير از خداست اندرده
    در دم لاي اين شهادت نه
  • قول و فعلش چو مستقيم آيد
    در مقام ادب مقيم آيد
  • هر چه آيد به خفيه در دل پير
    کند آماده زود و گويد: گير
  • تحفه جان نهاده بر کف دست
    روي دل کرده در سراي الست
  • تا چو در وي کند سعادت رو
    تخته بيرون برد به ساحل «هو»
  • رستمي پشت کرده بر دستان
    روي در تيغ کرده چون مستان
  • چه به چپ در دهي ندا از راست؟
    که جزو هر چه هست جمله هباست
  • گله در چول و غله اندر چال
    نتوان داشت چله از سر حال
  • از چهل خصلت ذميمه ببر
    تا تو در چله فرد باشي و حر
  • پس به خلوت نشين و زاري کن
    در فرو بند و چله داري کن
  • هر که زين پر شد و از آن خالي
    در ممالک ولي شد و والي
  • به مريد ار خبر دهند از غيب
    در چنين حالتي نباشد عيب
  • چو ز دلها شود به صدق آگاه
    در دل او شود ز دلها راه
  • طلبت چون درست باشد و راست
    خود در اول قدم مراد تراست
  • حق چو خواهد که بنده راه برد
    از بديهايش در پناه برد
  • عجب بلعام را چو شد در پوست
    سگ اصحاب کهف بهتر ازوست
  • با جوي عجب در ترازوي راز
    هيچ باشد هزار ساله نماز
  • ديدم و نيست در جهان باري
    بهتر از عجز و نيستي کاري