167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

جام جم اوحدي مراغي

  • در سر پيل بر زني قلاب
    گردن شير نرکشي به طناب
  • سه هزار آلت از درون و برون
    درج کردند در تو، بلکه فزون
  • هم ترا تاج اصطفا بر سر
    هم ترا خلعت صفا در بر
  • در جهان چاره اي نشد ز تو فوت
    بجز از موت و چاره کردن موت
  • کس چه داند که بر چه باريکيست؟
    اين چه رمزست و در چه تاريکيست؟
  • ز شرف صاحب زماني تو
    به چه از خويش در گماني تو؟
  • ذهب و گنج در رصاصه او
    قمر و شمس هر دو خاصه او
  • سعي کن در صفاي روح و بدن
    تا شود تن چو جان و جان چون تن
  • آنکه هنجار آب گم کردند
    عمر خود در تراب گم کردند
  • طالب اين وصول اگر هستي
    در به روي طلب چرا بستي؟
  • خاتم خلقتي و خاتم خلق
    در تو پوشيده آز جامه دلق
  • جمله راهست در تو مانندي
    من از آنجمله گفتم اين چندي
  • پرده شهوت و غضب در پيش
    منتبه کي شوي ز صورت خويش؟
  • گر چه جاي غمست، غم نخوريم
    دست بر هم زنيم و در گذريم
  • خوش زمينيست، در عمارت کوش
    حاصل رنج خود بپاش و بپوش
  • پادشاهي تو هم به مسکن خويش
    بلکه در هستي خود و تن خويش
  • آنکه عدلش نميرود در خواب
    ملک او را مکن به ظلم خراب
  • خلق ازين سايه در پناه آيند
    مردم از فر او به راه آيند
  • هيچ در وقت تندي و تيزي
    ميل و رغبت مکن به خونريزي
  • آنکه دل در تو بست جان يابد
    وآنکه سودت برد زيان يابد
  • خطبه اينست و سکه آن باشد
    که دو گيتي در آن ميان باشد
  • شاه مهر و وزير ماه بود
    زين دو آفاق در پناه بود
  • شب چو رفت آفتاب در پرده
    مه نيابت کند دو صد مرده
  • پي ايشان هزار دل در تست
    کام اين بيدلان ببايد جست
  • روي چندين هزار دل در تست
    کام اين بيدلان ببايد جست
  • چشم گيتي تويي، مرو در خواب
    فرصت از دست ميرود، درياب
  • وانگهي ظالمي چنين در پي
    تيغ دفع بدان تويي،يا حي
  • قلمي راست کرده در پس گوش
    چشم بر خرده کسان چون موش
  • گر ترا تيغ حکم در مشتست
    شحنه کش باش دزد خود کشتست
  • دو سه درويش رفته در دره
    پي گوساله و بز و بره
  • هيچ در قهر خود نخواهي شد
    حاکم شهر خود نخواهي شد
  • در مکش خط به نام نزديکان
    پي منه بر مقام نزديکان
  • گر ترا کم دهد مرو در خشم
    وز به آن بيشتر مگردان چشم
  • سود کس در زيان او مپسند
    فتنه بر آستان او مپسند
  • گر به آبت فرستد، ار آتش
    به رخ هر دو رخ در آور خوش
  • آنکه در صيد شاه دام نهد
    بوسه بر دست هر غلام دهد
  • بر فتوح کسان ميفگن چشم
    ور فتوحت نشد مرو در خشم
  • گر نماني نه در شمار شوي
    ور بماني نه کم وقار شوي
  • در تو چون روزگار چشم کند
    چون تواند دلت که خشم کند؟
  • نفس اگر شوخ شد، خلافش کن
    تيغ جهلست در غلافش کن
  • بر سبک سر نشايد ايمن بود
    که سبک سر به سر در آيد زود
  • در هنر بس پدر که داد دهد
    پسري شپ شپش به باد دهد
  • اي که رويت به قربت شاهست
    چه روي کابگينه در راهست؟
  • گر نه دين قايد امارت تست
    بس خرابي که در عمارت تست
  • چه نهي در ميان اين دو فنا
    بر خود و دوش خويش رنج و عنا؟
  • همه را روي در تو و تو به خواب
    چه دهي پيش کردگار جواب؟
  • بيوه زن دوک رشته در مهتاب
    کرده بر خود حرام راحت و خواب
  • در جهان هر چه حکمت و ريوست
    همه ترياک زهر اين ديوست
  • بنگ در بر کشد به زنجيرت
    گر نباشد مويز و انجيرت
  • آب گنديده، خاک پوسيده
    در تو چون نفس و روح دو سيده
  • گر چه در هر دو وضع و رفعي نيست
    هم شراب اي پسر، که نفعي نيست
  • خورش و مي چو در هم آميزي
    خون خود را به خوان خود ريزي
  • تو در آبي، چنين دلير مرو
    بر کنارش رسي، به زير مرو
  • گر چه آبي تنک نمايد و سهل
    پاي در وي منه تو از سر جهل
  • زانکه در کردن عمارت عام
    هم مثوبات باشد و هم نام
  • ور نداري، که خانه سازي، زر
    رخت در کوچه کريمان بر
  • در ادا کوش چون کني وامي
    منه از وعده پيشتر گامي
  • قدم دوستان به خانه در آر
    دشمنان را مجوي نيز آزار
  • زين درست و درم به رغبت و ميل
    پل و بندي بساز در ره سيل
  • ترک اين حرص خانه گير بده
    فاردي، پاي در زياده منه
  • زر ز خاکست و بر زبر نرود
    نهلد تا به خاک در نرود
  • هر چه در وجه آش و نان تو نيست
    بفشان و بده که آن تو نيست
  • در دلم نيست از کسي خاري
    با کسم نيز نيست آزاري
  • اصل در زن سداد و مستوريست
    و گرش ايندو نيست دستوريست
  • از سخنهاي خوب و گفتن خوش
    به نماز و به طاعتش در کش
  • ميکن ار بيني از خرد نورش
    به نصيحت ز بام و در دورش
  • راه بيگانه در سراي مده
    پيرزن را به خانه جاي مده
  • زن چو داري، مرو پي زن غير
    چون روي در زنت نماند خير
  • هر چه کاري همان درود توان
    در زيان گارگي چه سود توان؟
  • زن کني، داد زن ببايد داد
    دل در افتاد، تن ببايد داد
  • چار در شهر روز مي خوردن
    شب خرابي و جنگ و قي کردن
  • بشر در روم و تاجر اندر هند
    چون نيايد به خانه فاجر و رند؟
  • در سفر خواجه بي غلامي نيست
    بي مي و نقل و کاس و جامي نيست
  • پيش خاتون جز آب و نان نبود
    و آنچه اصلست در ميان نبود
  • بنده خوب در حرم نبرند
    آتش و پنبه پيش هم نبرند
  • چون اسير و عيال مند شوي
    به سر و پاي در کمند شوي
  • کنده در پاي و بند بر گردن
    چون توان فخر خواجگي کردن؟
  • روز تا شب بلا و بار کشي
    تا شبش تنگ در کنار کشي
  • ز در دوستان به ماتم و سور
    نتواني شدن به کلي دور
  • وقت خواب از رخش مگردان پشت
    که در انگشتري جهد انگشت
  • مارت ابليس در بهشت کند
    تا ترا پاي بند کشت کند
  • چون بري در درون جنت بار؟
    وز برون دوستي کني با مار؟
  • نه به حجت توان به راه آورد
    نه به اقرار در گناه آورد
  • مروش پي، تلف مکن مالت
    که سبک در کشد به دنبالت
  • زانکه چون غول در سراي شود
    گردنت را دوال پاي شود
  • در زنا گر بگيردت عسسي
    بهلد، کو گرفت چون تو بسي
  • چون تو از پرده روي باز کني
    وز در خانه سر فراز کني
  • پرده در پيش رخ چو مي بندي
    نه به ريش جهان همي خندي؟
  • بسته در پاي مال کودک و دخت
    روي انبان خويش را کيمخت
  • مريم از محصنات در بکري
    چوي بري بد ز عيب بدفکري
  • نام بي شوهريش زشت نکرد
    کز هوا روي در کنشت نکرد
  • چون بنگشود لب ز حرمت امر
    آن سه شب در جواب خالد و عمرو
  • نه عجب بودش آن کلام چو شهد
    زانکه با شير خورده بد در مهد
  • گرگ در پوستين و يوسف نه
    جز غم و حسرت و تاسف نه
  • بعد از آن هيچ چاره نتوان کرد
    ديو را در غراره نتوان کرد
  • هيچ در خلد حور نر باشد؟
    گفت: بنشين که آنقدر باشد
  • در بهشت ار شوي تو، اي ساده
    نهلندت سليم و نا گاده
  • به فريب دل خيال انگيز
    هر دمش در فضاي فرج مريز
  • چه بزايد خود از چنان کوري؟
    خاصه در وحشت چنان گوري
  • راست کن ره چون آب ميراني
    ورنه خر در خلاب ميراني