167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • سمت درگاهت سعود چرخ را
    گشته در دوران کل خيرالسموت
  • روزگاري در کمال ناقصان
    روزگار اطلس کند ز برگ توت
  • راي عالي در جواب اين مبند
    لايق اينجا السکوتست السکوت
  • مذلت از طمع خيزد هميشه
    وجود در جهان نامنتفع باد
  • طاعت پادشاه وقت به وقت
    هرکه در بندگي بجاي آرد
  • جبرئيل از پي رکاب رويش
    نوبتي بر در سراي آرد
  • آب انگور بوک سعي کند
    تا غمم غوره در نيفشارد
  • اگر در خدمتت تقصير کردم
    مگر لطفت مرا معذور دارد
  • . . . در زهره سپهر نمود
    تا کلاهه بخورد و لب بسترد
  • تا مرا در ميان تابستان
    مر ترا پوستين نبايد کرد
  • که رهي در فراق وصلت تو
    زندگاني نمي تواند کرد
  • بخت بيدار مهربانش گفت
    که بود در کمال بيم گزند
  • عالمي دئر پناه نعمت تو
    شکر شکر در دهان دارند
  • امتي در وفاي خدمت تو
    کمر عهد بر ميان دارند
  • دشمنان از تراکم سخطت
    فتنه در مغز استخوان دارند
  • حلقه جيب کهنه در حلقم
    هر زمان حلقه کمند کنند
  • در احسان چرا بنگشايند
    چاره چند مستمند کنند
  • شادزي تا که دايگان فلک
    در کنارت هزار ساله کنند
  • در کيسه عمر انوري نيست
    الا نفسي سه چار معدود
  • گرچه در محنتي فتادستم
    که دل از ديده مي بپالايد
  • گل آزادگي نکرده فزون
    در زکام جفا بيفزايد
  • هر سؤالي که در زمانه کنند
    جودت آنرا جواب فرمايد
  • در جوف سپهر تنگدل بود
    عنقا به قفص درون نيايد
  • يعني از بنده در مکش دامن
    آسمان انبساط خاک بديد
  • اي به اقليم کبرياي تو در
    آسمان شحنه آفتاب عسس
  • برداشت زخاک عالمي را
    در خاک نهاد روزگارش
  • متعجب بمانده بر گردون
    در کمال علو تو عيوق
  • آنکه در حفظ خدمت ميمونش
    با حصول درج خلاص درک
  • سخن چند معجزست مرا
    در سخنهاش سخت لايق حال
  • گويم آن در خزانهاي ازل
    بود موزون طويلهاي لال
  • اي ترا آفتاب حاجب بار
    حشمتت را ستارگان در خيل
  • بوده در وقت فطرت عالم
    گوهرت را وجود جمله طفيل
  • دوش در خواب ديو شهوت را
    زيور دختري گسستستم
  • در آينه چون نگاه کردم
    يک موي سفيد خود بديدم
  • زانديشه ضعف و وهم پيري
    در آينه نيز ننگريدم
  • نرسد گرد سر فراز همي
    خواجه در خدمت تو دستارم
  • در فراق رخ چو خورشيدت
    روشنايي نمي دهد روزم
  • از سخنهاي عذب شکر طعم
    در دهان زمانه نوش منم
  • در زواياي رسته معني
    مفلس کيميا فروش منم
  • نفس تو تازيان و در منزل
    تازه گلهاي ارجعي رويان
  • عرش رخ در جنابت آورده
    قدس الله روحه گويان
  • اي بر در بامداد پندار
    فارغ چو همه خران نشسته
  • نامت به ميان مردمان در
    چون آتشي از چنار جسته
  • با شومي جهل هرکه در ساخت
    فالش نکند فلک خجسته
  • وي به الماس خاطر وقاد
    در اسرار اختران سفته
  • در خاک نهاده آب و آتش
    پيش سخط تو بارنامه
  • در جنب کفت سياه کامه است
    حاشا فلک کبود جامه
  • در آتش صبر چند باشم
    ساکن چو سمندر و نعامه
  • در خانه نشسته بود داعي
    مخمور ز باده شبانه
  • در کنج خزيده چون کشيشي
    آتشکده کرده تاب خانه